eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
اینجا بهشت خانمهای خوشتیپ و شیک پسنده رویاهاتون محقق شده 😍 با خرید از مجموعه ما بینظیر جلوه کنید 👌 با ارسال رایگان به سراسر کشور 😉 تک به قیمت عمده 🤩 زود جوین شو لینک عضویت 👜 https://eitaa.com/joinchat/1655046410C904ce7c297 👠 @Sogoli9700
هدایت شده از 💗زندگی بانوی بهشتی
سلام عبادات قبول. خانمی که دهنشون آفت زده میتونن چندبار در روز رب انار روتوی دهن نگه دارند تا ان شاءالله خوب بشه البته سوزش زیاد داره.وهمچنین جوش شیرین هم با سوزش خیلی زیاد درمان میکنه.شنیدم داروخانه هم محلول شستشو برای آفت داره.التماس دعا دارم.🙏🙏🙏 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡 تجربیات ،بانوی بهشتی https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
هدایت شده از 💗زندگی بانوی بهشتی
سلام میشه یه کمکی بهم بکنید من خانواده بدی دارم چرا مثلا خیلی پولکی ان (مادیات براشون مهمه) یا اینکه زندگی پسرشون (داداشم) رو با اینکه زندگیش و زنش رو خیلی دوست داشت بخاطر اینکه خیلی در مورد اینکه برید بچه از پرورشگاه بیارید یا برو زن صیغه کن واست بچه بیاره بعد طلاقش بده !!! با اونکه داداشم به نداشتن بچه راضی تر بود تا اینکه از زنش دور شه ولی باحرفاشون حال دختر خالم رو بد کردند و داداشم و دختر خالم طلاق گرفتند برای اینکه دختر خالم مشکل داشت !الان داداشم و دختر خالم هرکدومشون دوتا بچه دارن... حالا من ازشون میترسم اول ازدواجمون خونمون کاشان بود الان قمیم و کل خانواده و فامیلامون مشهد بعد یکسال شوهرم دلش میخواست برگردیم ولی من گفتم بهونه بیار نریم مشهد من از مامان و بابام میرسم نمیخوام زندگیم رو مثل داداشم بهم بزنن ما اینجا خوشیم مشهد بریم انقدر تو زندگیمون دخالت میکنن که بهم میریزه و اومدیم قم ولی بابت مشکلات مالی الان خانواده پدر شوهرم و خودم دارن مجبورمون میکنن برگردیم به شوهرم میگم بهانه مریضی منو بیار یا بگو بزارید بچه دار شیم و.... میشه اگه کسی اینطور خانواده ای داره کمکم کنه واقعا به کمک نیاز دارم... 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡 تجربیات ،بانوی بهشتی https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
🧐دیدی میری مهمونی میبینی بوی غذا نمیاد جا میخوری؟ 🧐از اون بدتر میبینی بوی گل همه جارو برداشته؟ 🤔روت نمیشه بپرسی پس کو غذا ؟؟؟پس گل کو آخه؟؟؟😒 بیا بهت بگم از کجا میارن😜 خونه ی خوشبو.......🌷 ماشین خوشبو.........🌷 محل کار خوشبو......🌷 🔹عطر ، رایحه افشان، حرز، نسخه های حکیمانه و... https://eitaa.com/joinchat/21823670C9ee0c1dc91
با عرض سلام دختر ۴ ساله ای دارم که بسیار به وسایل و اسباب بازیهای پسرانه علاقه داره و حتی کارتونهای پسرونه رو دوست داره . با پسر عموش در یک ساختمان هستیم و بچه پرخاشگریه و دختر من ترس داره ازش و فکر میکنه اون چون پسره قوی تره و سعی داره به نحوی خودش رو ثابت کنه . چیکار باید کرد تا از دختر بودن خودش رضایت داشته باشه و ذهنیتش اصلاح شه. من نگرانم این ذهنیتش بمونه تو وجودش 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
سلام😍 ما دو تا دوست هستیم+ یه تیم ۲۰ نفره( از خیاط، طراح و برشکار و عکاس و ...) که حدود ۵ ساله داریم برای برای تولید پوشاکِ باکیفیت، زیبا، متنوع و با قیمت معقول و منصفانه برای خانم ها و دختر خانم ها تلاش میکنیم😊 🇮🇷 ست روسری و ساق دست، دامن(حریر و کرب)، شومیز، چادرنماز، مقنعه و .... از جمله محصولات متنوع ماست. فروش مون هم حضوریه و هم آنلاین! لینک ورود به کانال👇 https://eitaa.com/joinchat/4000907264Cb1f501b15f
۶۱۷ من متولد ۷۸م و دو خواهر و دو برادر دارم. برادرام و خواهر بزرگم، متولد دهه‌ی شصت هستن، هر سه تاشون پشت هم، بعد تولد خواهرم و تبلیغات سوء فرزند آوری پدر مادرم دیگه تصمیمی برای بچه‌ی چهارم نداشتن اما با بزرگ‌تر شدن خواهرم و تنها بودنش بین برادرای بزرگترش، بیشتر حس نیاز به خواهر رو به مامان و بابام اعلام می‌کرد و با دل شکسته کوچکش برای داشتن یه خواهر دعا می‌کرد تا اینکه من با فاصله ۱۱ سال به جمع شون اضافه شدم. 😁 و از اون جایی که خدا منو خیلی دوست داشت و نمی‌خواست سختی‌های خواهر بزرگترم رو تجربه کنم یه آبجی کوچک با فاصله سنی دوسال و سه ماه بهم داد که شد همبازی و انیس و مونس بچگی‌م😅 گذشت و گذشت خواهر بزرگم به سن ازدواج رسیده بود ولی هر خواستگاری به یک بهونه متأسفانه یه عیبی روی خواهر عزیز من می‌ذاشت و می‌رفت.😢 شرایط ازدواج براش مهیا نمی‌شد و اون ادامه تحصیل داد، حالا تحصیل کرده بودنش هم شده بود عیب😤 یکی می‌گفت دخترتون لاغره، یکی می‌گفت سبزه‌س، یکی می‌گفت جوش صورتش زیاده، یکی دیگه تحصیلاتش زیاده😣 همه‌ی این حرف‌ها فقط باعث رنجش و دل شکسته‌ی خواهر عزیزم می‌شد هیچ وقت گریه‌هاش رو توی اتاق جوری که کسی نفهمه یادم نمی‌ره😢 گذشت و من هم بزرگ شدم و هم قد و قیافه‌ی خواهرم ،بعضا به شوخی بهش می‌گفتن نکنه خواهرت از تو زودتر ازدواج کنه، اونم می‌گفت فکر کردن بهش رو دوست نداره، منم دوست نداشتم که باعث رنجش و حسرت خواهرم بشم. من توی دوران راهنمایی که بخاطر شرایط شغلی پدرم تهران بودیم، توی مدرسه می‌دیدم که بعضی از بچه‌ها مدام از قرارهاشون با دوست پسراشون تعریف می‌کنن و خب منم به صورت غریزی حس می‌کردم چقدر جالب و هیجان انگیزه داشتن یه همراه وقتی به اول دبیرستان رفتم، خبر ازدواج یه زوج جون ۱۷_۲۰ ساله رو شنیدم با خودم فکر می‌کردم چقدر جذابه با تمام وجودم، دوست داشتم چنین سرنوشتی داشته باشم ولی بخاطر خواهرم می‌ترسیدم. اون سال ما تازه ساکن شهر مقدس قم شده بودیم، من حرم حضرت معصومه می‌رفتم و برای خودم و خواهرم دعا می کردم و بعضی شب‌ها نماز شب می‌خوندم و برای تسهیل ازدواج جوانها دعا می‌کردم همین طور برای اون پسری که قراره در آینده همسرم بشه🤪 با همین نیت گذشت و تابستان سالی که من به پیش‌دانشگاهی می‌رفتم پدر و مادرم عازم سفر حج بودند و من و خواهر کوچکم به خانه‌ی پدربزرگ و مادربزرگ مون رفتیم. اون موقع هر دوتا داداشام متأهل بودن و هرکدوم سرخونه زندگی‌شون بودن، خواهرم بزرگمم خوابگاه دانشگاه شون بود و مشغول تحصیل در مقطع دکتری اون یک ماه سفر حج مامان و بابام باعث شده بود من یک ماه در خانه‌ی شهید پرور باشم هر روز با شور و شوق شاد کردن پدر و مادر شهید که دایی من بود از خواب بیدار می‌شدم، براشون چای و یا دمنوش آماده می‌کردم، دوست داشتم بهترین خاطره برای خودم و اون ها بمونه، با پدربزرگم که بزرگ محل‌شون بود به مسجد می‌رفتم، فقط نماز صبح رو بهم اجازه نمی‌دادن ولی همیشه همراه شون بودم. خدابیامرز پدربزرگم بخاطر بیماری دیابت چشمانشون چیزی رو درست نمی‌دید، هر موقع جایی می‌رفتن که تنها بودن من همراهشون بودم، هر جمعه نماز جمعه و هر پنجشنبه باید به بهشت زهرا می‌رفتن سر مزار دایی‌م و پدر و مادرشون و درگذشتگان... من توی اون مدت همراهی‌شون می‌کردم و خیلی چیزا از دایی شهیدم خواستم، اون موقع از اول ذی‌القعده تا دهم ذی‌الحجه رو چله‌ی دعای مشلول می‌خوندم برای تسهیل ازدواج جوان‌ها، من ۱۸ سالم بود و اینقدر حس نیاز به ازدواج داشتم که چه برسه به جوانایی که نزدیک ۳۰ سالشونه، بعضی شبا هم کنار عکس بزرگ دایی شهیدم می‌خوندم و دایی‌م رو واسطه‌ی برآورده شدن حاجتم قرار می‌دادم. اون تابستان نورانی من تموم شد و سال تحصیلی شروع شد و همون اول بسم الله معلمان محترم اتمام حجت کردن که کسی خواستگار راه نده، شما سال مهمی رو در پیش دارید و از این حرفا، برای من مهم نبود چون می‌دونستم که من یه سرنوشتی دارم مثل خواهرم اگه اون به ۳۰ سالگی رسیده، منم حتما مثل اون میشم. مامانم بهم گفت آخر هفته می‌خواد برای خواهرم خواستگار بیاد با تمام وجودم خوشحال شدم ولی یه ترسی توی وجودم بود که نشه که بازم خواهرم برنجه🙁 این در حالی بود که اول هفته یه نفر به قصد من زنگ زده بود برای امر خیر ولی مامانم گفته بودن چند روز دیگه تماس بگیرن😅 و بعد هم برای خواستگاری خواهرم یه نفر دیگه زنگ زده بودن. دو خانواده جدا از هم بعد از شب خواستگاری خواهرم، بعد از اقامه نماز جماعت خانوادگی، بابام بهم گفت می‌خوان بیان خواستگاری تو در عین ناباوری بغضم ترکید حالا گریه کن کی گریه نکن. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات
♨️ارزانسرا که میگن همینجاااسست👇👇 ♨️چندتا کانال و یه جا جمع کردیم حرررااااجییی واااقعییی💯 زیر قیمت بازاار👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2623930619Cf6ae2dccb5 قیمت ها را مقایسه کنید
۶۱۷ شب خواستگاری من رسید جوانی خوب و مؤمن با خانواده‌ای مذهبی مثل پسر رویاهام، ولی به خودم گفته بودم تا وقتی جواب خواستگاری خواهرم معلوم نشه، منم جوابی نمیدم. خواهرم از زنجان محل تحصیلش می‌اومد و می‌رفت تا با هم به نتیجه رسیدن، خواستگار اون هم جوانی مؤمن و تحصیل کرده بود، بر خلاف خواستگارهای قبلیش لاغری اونو حسنش می‌دونستن و کلی از خواهرم تعریف می‌کردن و این شد که خواهرم هم سامان گرفت، بعد هم من😅 فاصله زمان عقد مون دو هفته بود، از زمان شروع خواستگاری ها تا عقدمون ۳ ماه طول کشید، کار خدا بود که همه چیز راحت و سریع سپری شد من تازه امتحانات ترم اولم تموم شده بود که عقد کردم، به کسی نگفته بودم جز مشاور مدرسه‌‌مون تا راهنمایی‌م کنن ایشون خیلی خانم ماه و نازنینی هستن و همسر یک شهید مدافع حرم و دختر شهید، بهم کمک کردن و خیلی نکات خوبی رو ازشون یاد گرفتم. بعد عید که صورتم کمی تغییر کرده بود بعضی معلم‌هایی که همیشه از زرنگی من و امید به موفقیت من توی کنکور سر زبانشون بود دیگه به زور جواب سلامم رو می دادن😁 ولی معلم‌های پرورشی بهم می‌گفتن خیلی خوبه که زود ازدواج کنین 😇 کنکور با موفقیت سپری شد و زمان انتخاب رشته رسید منم چون عاشق بچه داری و عمل به دستور حضرت آقا بودم که هم درس و هم فرزند پروری، رشته‌‌ای رو انتخاب کردم که هم به درد دنیا و آخرت بخوره هم سخت نباشه تا بتونم در کنارش به کارهای واجب‌ترم برسم و خدا رو شکر توی همون رشته هم قبول شدم رتبه‌ی خوبی گرفته بودم. زمان عروسی مون رسید ۶ ماه بعد از عقد مون که البته بازم رعایت کردم خواهرم با فاصله ۱۲ روز زودتر از ما رفتن سرخونه زندگی‌شون و بخاطر شرایط درسی‌ش با همسرش بعد عروسی ما رفتن خارج برای فرصت مطالعاتی منم تازه وارد دانشگاه شده بودم و هم تازه عروس بودم‌ بدون معطلی سه ماه بعد عروسی حامله شدم و همه چیزو سپردم به خدا و گفتم من بخاطر تو فرزند خواستم تو هم کمکم کن تا بتونم هم درسم رو بخونم و هم بچه داری کنم وقتی خبر بارداریم رو به مامانم گفتم، مامانم بهم خبر بارداری خواهرم رو توی کشور غریب داد، هم خوشحال شدم به خاطر بارداریش و هم نگران حال و روزش توی کشور غریب شدم توی ماه هفتم بود که کارش تموم شد و برگشت و به لطف خدا بچه‌ها مون به دنیا اومدن، مامانم بنده‌ی خدا یه سال دوتا دوتا سرویس جهیزیه خریدن و سال بعدش دوتا دوتا سرویس سیسمونی😅 من پسر داشتم و خواهرم دختر😍 بی اندازه از لطف خدا خوشحال بودیم چون ما با ۱۱ سال اختلاف سنی، شرایطی مشابه هم داشتیم و خیلی می‌تونستیم بهم کمک کنیم و با هم تجارب‌مون رو رد و بدل کنیم😇 من بعد تولد پسرم، دو ترم مرخصی گرفتم و بعد از تمام شدن مرخصی من بخاطر ایام کرونا دانشگاه مجازی شد و من به لطف خدا به راحتی می‌تونستم هم به پسرم و کارای خونه برسم و هم به درس و مشقم🤲 وقتی پسرم نزدیک دوسالش شد با همسرم تصمیم به فرزند بعدی گرفتیم، اولش گفتم صبر کنم تا درسم تموم بشه بعد که کمی گذشت و دیدم اگه می خواستم صبر کنم درسم تموم بشه خب اصلا بچه نمی آوردم خلاصه از خدا فرزند دیگه‌ای خواستیم و خداوند هم در بهترین زمان و شرایطی که داشتیم به ما پسر دیگه‌ای عنایت کرد این در حالی بود که من فقط به اندازه یک ترم از درس دانشگاه م باقی مونده بود خیلی شاد و خوشحال بودم از این لطف خدا 😇 طبق محاسباتم با بچه‌ی دوماهه میرفتم دانشگاه و پسر بزرگترم رو پیش همسرم و یا مادر همسرم و یا مامانم خودم می‌ذاشتم یکی دو هفته رفتم ولی دیدم داره به من، پسر کوچکم و پسر بزرگم فشار میاد و طبق اولویتم مرخصی گرفتم😁 از خواهرم هم بگم براتون که بعد حاملگی دومم اونم با اینکه در شرایط سختی بود مشغول پروژه و کارهای پایان‌نامه‌ی دکتری ولی بخاطر امر رهبری❤️ اونم از خدا طلب فرزند کرد و این بار پسر من ۳ ماه بزرگ‌تر از دختر خاله‌ش شد😅 خدای مهربونم به برکت سختی‌هایی که خواهرم بخاطر کارای سخت پایان نامه و ضعف‌های دوران بارداری‌ش مزدش رو داد و مقاله‌ی پایان نامه‌ش در یکی از مجلات علمی معروف دنیا چاپ شد 😇🤲 من هم از خدا می‌خواهم که بتونم مثل خواهرم در کنار تحمل سختی‌های بچه داری، درس هم بخونم و به جامعه اسلامی هم به عنوان یک زن و هم به عنوان یک مادر خدمت کنم خواهرم همیشه می‌گه اگه خیلی دیر تر از زمان دعاهای من به دنیا اومدی ولی توی لحظه‌هایی که بیشتر به خواهر نیاز داشتم کنارم بودی شرایطت مثل خودم بود و بیشتر از هر موقع دیگه لذت خواهری رو چشیدم 😍 از خدا فقط بخوایم، زمان و شرایطش رو خودش بهتر از ما می‌دونه واقعا این خدا پرستیدنی نیست؟😍😍🤲 اللهم الجعل عواقب امورنا خیرا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از  دیدنیهای آشپزی
🔰 طرح 👌 الحمدلله تاکنون موفق شده ایم تعداد 225 جلد از 8 عنوان کتاب با مضمون زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی از محل جمع آوری نذورات فرهنگی عزیزان دغدغه مند انقلابی تهیه و با تخفیف استثنایی 50 درصد در سایت آنی کتاب ( https://oniketab.ir/ref/36) بارگزاری گردیده است. کتب این طرح عبارتند از : 1️⃣ از چیزی نمی ترسیدم (زندگینامه خود نوشته قاسم سلیمانی) 2️⃣ شاید پیش از اذان صبح 3️⃣سلیمانی عزیز 4️⃣ سلیمانی عزیز 2 5️⃣ حاج قاسمی که من میشناسم 6️⃣ مالک زمان 7️⃣ من یک حاج قاسمم (شعر برای کودکان) 8️⃣ قهرمان به شکل خودم (داستان برای کودکان) 👈 همچنان نیازمند کمک خیرین و علاقه مندان هستیم تا بتوانیم تعداد بیشتری از این کتب تهیه و در اختیار آحاد افراد جامعه قراردهیم. شما هم میتوانید نذورات خود را به شماره کارت 6273817010103665 به نام قرارگاه جهادگران واریز نمایند. ◀️ اجرتان با سیدالشهداء جبهه مقاومت و اصحاب راستین ایشان🌹
این روزا سردرگم هستید کی راست میگه؟ کی درست تحلیل میکنه؟کی تحلیلش به واقعیت نزدیکه؟ تنها کانال و فردی که تحلیلهاشون رو قبول دارم براساس منطق و عقله بدور از افراط اقای سید رضوی هستن تا هر چیزی تو جمع اقوام میگن میگم اقا سید رضوی اینو گفتن این راهکار خوبو دادن این ویس تحلیلی عالی رو فرستادن گوش کنید اونقدر تکرار کردم که به مزاح میگن چی؟ اقای سید رضوی کی؟اقای سید رضوی کجا؟اقای سید رضوی 😂 کلا ایشون رو که دنبال کنید دستتون پر میشه در سبک سنگین کردن شبهات این روزا😊 بخصوص در تحلیلات درون گفتمانی خانوادگی حرف اولو میزنید😂 http://eitaa.com/joinchat/1112735758C332d249c3e