eitaa logo
تبیین منظومۀ فکری رهبری
34.6هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
415 فایل
کانال رسمی مجموعۀ مستقل و مردمی تبیین (ارائه دهنده و مجری اولین سیر مطالعاتی آشنایی با منظومۀ فکری رهبر انقلاب) پایگاه اطلاع‌رسانی: https://www.tabyinmanzome.ir پشتیبانی فنی: @support_tabyin روابط عمومی: ۰۹۱۰۲۵۸۸۸۱۸ @ertebat_tabyin
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ دوشنبه شب۳۰ مهرماه رسیدیم نجف، به محض پیاده شدن از ماشین دوتا جوان دانشجو که ساکن نجف بودن، با خواهش و ملاطفت ما رو بردن منزلشون. تو راه منزل، از تخصص‌های علمی من و رشته‌ی علمی خودشون صحبت شد، وقتی فهمیدن که منطق رو خوب خوندم، ازم قول گرفتن که بهشون منطق درس بدم. بحث علم حضوری و تصور و تصدیق رو براشون گفتم. مهربانی‌شون زبان زد بود. حرف از مسائل حکومت و سیاست شد، گلایه داشتن از این‌که چرا علماشون کمتر در مسائل حکومت و اجتماع ورود می‌کنند. می‌گفتن اگر یکی مثل می‌داشتیم وضع‌مون خوب می‌شد. الحمدلله فهم سیاسی جوانان عراق روبه افزایش هست. @t_manzome_f_r
۲ دانشجویی که ما را به منزل پدرش برده بود نامش ابوسجاد است که دو فرزند به نام‌های سجاد و فاطمه‌معصومه دارد. صبح روز سه‌شنبه اول آبان، ما را مقابل "موکب المدرسه‌الدینیه‌المحمدیه لطلاب‌البصره" که در مجاور شارع الرسول_خیابان منتهی به حرم مطهر امیرالمومنین "علیه‌السلام" است_ پیاده کرد. صبح قبل از خارج شدن از منزل کتاب را برایش معرفی کردم. بعد از تشرّف به حرم در همان موکبی که نامش را بالاتر گفتم، مشغول خدمت به زائرین شدیم. مسئول این موکب، جناب حجه‌الاسلام و المسلمین مالکی، فردی بسیار خوش‌اخلاق، متین، صبور و مودب بود. با همان لهجه‌ی عربی خود به زبان فارسی زائرین را به پذیرایی دعوت می‌کرد. جمله‌ای که بارها تکرار کرد و بسیار قابل توجه بود: زائرین عزیز، اربعین روز پیروزی امت اسلام بر کفر است. @t_manzome_f_r
۳ روز دوم اقامت‌مان در نجف، تقریبا تا آخر شب در طلاب بصره مشغول خدمت بودیم. واکنش مردم به چند روحانی به زائرین، دیدنی و جالب بود. گفته بود که بعد از اتمام کارمان با او تماس بگیریم تا با خودرو که برای مسافرکشی خریده بود، بیاید ما را به منزل‌شان ببرد. بعد از رسیدن به منزل من رفتم برای استراحت، ولی ابوسجاد و آقای حسنی، یکی از زائرین را که ناخوش‌احوال بود، برده بودند به مستشفی(بیمارستان خودمان) و در مسیر برگشت آقای حسنی را برده بود به یک رستوران درجه‌یک در نجف و یک غذای حسابی سفارش داده‌بود و گفته بود که دوست دارم تو غذا بخوری و من تماشا کنم و بعد هم دوتا انگشتر باباقوری به ما هدیه داده بود(این‌ها را آقای حسنی برایم تعریف کرد). فردا(یعنی چهارشنبه) بعد از صبحانه راهی مسیر پیاده روی نجف به کربلا شدیم. در همین یک روز و کمتر از نصفی، ابوسجاد بدجوری وابسته شده بود و با هزار خواهش و تمنا می‌خواست از ما قول بگیرد که بعد از رسیدن به کربلا، برای یک روز هم که شده به نجف برگردیم و دوباره همدیگر را ببینیم، اما حیف که شدنی نبود. شنیدم که موقع خداحافظی، چشمانش را پُر کرده بود. بالاخره راه افتادیم و قدم گذاشتیم در مسیر ، شروع شد... @t_manzome_f_r