eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
از دوران مبارزه و اسارت تا دوران میان سالی https://eitaa.com/taakrit11pw65
لیوان، صمون (نان)، قاشق غذاخوری, یادگاری از دوران اسارت آزاده جواد اسفندیاری https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آزاده سرافراز، رضا رفیعی از استان اصفهان، شهرستان فریدونشهر،ایشان بیشتر اسارت خود را در بند ۳ در آسایشگاه ۹ و بعدا در بند یک و در آسایشگاه ۱ اردوگاه تکریت ۱۱ گذرانده است.
رضا رفیعی | ۱ دوماه در زندان الرشید بغداد خودم هم باورم نمی‌شود! دو ماه بدون حمام رفتن بصورتی که بدنم پر از شپش باشد تحمل کنم! دوماه بدون اینکه طهارت و وضو گرفته باشم نماز خواندم! 🔻دو ماه بدون دست شستن ! دو ماه بدون اینکه دست‌های خود را شسته باشم با دست خون آلود صدها شپش کشتم و زخم های خودم و یا رفیقم را با تکه پارچه‌های بریده شده از لباس هایم پانسمان کردم آن هم جراحت بعضی از مجروحینی که زخم هایشان به علت نرسیدن و آلودگی محیط پر از کرم شده بود با همان دست های آلوده غذا خوردم! نه در ظرف جداگانه بلکه در یک ظرف، نه فقط من بلکه حدودا ۱۰ نفر با هم یعنی ۱۰ دست آلوده و کثیف در یک ظرف غذا و چونکه قاشق نداشتیم باید با دست می خوردیم با هم تماس داشتیم. 🔻جا برای ده نفر بود اما ما ۴۰ نفر بودبم در جایی که فقط می شد ده نفر بسختی بخوابند ولی ما در این اتاق تعدادمان ۳۵ الی ۴۰ نفر بود که جای نشستن نبود چه برسد به‌ جای خوابیدن! شب ها دعا می کردیم که زودتر صبح شود گرچه با شروع صبح، تنبیه و آزار و اذیت بدنی و جسمی شروع می شد ولی باز هم بهتر بود چون حداقل درب اتاق ها را باز می کردند و تعدادی به راهرو زندان می رفتند و مقداری جایمان بازتر می شد. 🔻باید بوی تعفن را تحمل می کردیم در این دوماه مکان رفع حاجت مان در یک سطل بود ،گرچه وضعیت غذایمان در حد بخور و نمیر بود ولی باز هم نیاز به دستشویی داشتیم. ما باید بوی تعفن را به ناچار تحمل می کردیم مخصوصاً مواقعی که بعضی‌ها مریض می شدیم و حالت استفراغ و اسهال می گرفتیم. 🔻بخاطر خدا تحمل کردیم این همه تحمل سختی اسارت فقط بخاطر رضای خداوند متعال بود که آن هم خودش به ما داده بود و گر نه هیچ کدام زنده برنمی گشتیم.گرچه تعدادی از عزیزان مظلومانه و غریبانه به شهادت رسیدند. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابراهیم فخاری | ۲ ◾آزاده لبنانی دفاع مقدس یکی از ازادگانی که خداوند رحیم ،افتخار دوستی با او را در اردوگاه اسارت نصیب من کرد حجت الاسلام والمسلمین، شیخ ماجد سلیمان است. شیخ ماجد از اهالی لبنان و شهر بعلبک لبنان است. 🔻ایشان که کمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در حوزه علمیه قم مشغول به تحصیل بوده با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به جبهه‌های نبرد اعزام می شود و در همان اوایل جنگ به اسارت نیروهای بعثی در می آیند. مدتی را در زندان های ابو غریب عراق می گذراند و سپس به اردوگاه عنبر منتقل می شود. پس از بازگشت از اسارت، هم اکنون امام جماعت مسجد راس الحسین شهر بعلبک می باشند. چند سال پیش توفیق یافتم برای دیدار وی سفری به لبنان داشته باشم. آزاده اردوگاه رمادی ۸ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرتضی رستی | ۸ ◾من مدیون بودم پس سعی کردم جبران کنم پس از مدتی که در اردوگاه بودیم و ترس و وحشت و شکنجه و تنبیه برایمان تا حدی طبیعی شده بود و فکر ما آزادتر شد متوجه شدم چند تن از دوستان هم استانی که در کارها به من کمک می‌کردند و من مدیون کمک های آنها بودم ( چون مجروحیت از ناحیه دست داشتم و خودم را مدیون زحمات آنها می دانستم ) سواد ندارند، پیشنهاد کردم حاضرم اگر مایلید در زمان هواخوری ( چون ممکن بود در آسایشگاه دیگر بند باشند)‌ یا اگر هم آسایشگاهی بودیم بشود داخل آسایشگاه با شروع کنم به آموزش حروف الفبا و در ادامه آموزش قرآن و همچنین حفظ قرآن از آخر جزء ۳۰ به سوی جزء ۲۹ و ۲۸ و....... 🔻روی زمین، حروف الفبا را کشیدم با اصرار من و اینکه معترف بودند به اینکه آدم بیسواد مثل آدم کوریست که هیچ جا را نمی‌بیند و دلگرمی به اینکه قول میدم طوری عمل کنم که کسی نفهمد قبول کردند شروع کردم روی زمین حرف ا ( یعنی الف) را کشیدم بعد ب و.....ظرف یکی دو هفته یا بیشتر حروف الفبا راتمام کردیم، بعد کلمه سازی بعد جمله سازی بعد حرکات عربی(فتحه _کسره_ضمه). 🔻روش منحصر بفرد حفظ قران زمانی هم که قرآن آوردند در نوبت آنها یا من با هم از روی قرآن کار می کردیم همچنین در محوطه به حفظ هم می پرداختیم یعنی مثلاً ۴ نفر،۲به ۲ می شدیم آنها از جهت روبروی ما می آمدند به می رسیدند می گفتم « انا اعطیناک الکوثر » می رفتند در برگشت می گفتم « فصل لربک و انحر » یعنی در همین هواخوری یک یا دو سوره را حفظ میکردیم. الحمدلله با یاری خداوند و همت خودشان هم سواد‌ آموختند و هم قرآن . آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65