فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خبر_خوب
🛑🎥کارشناس هواشناسی: تا اوسط هفته آینده سامانههای بارشی یکی پس از دیگری کشورمان را تحت تاثیر قرار میدهند و منجر به بارش برف و باران در بسیاری از مناطق کشور میشوند
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن ، کانون اخبار مهم🔝
🛑📸 ۱۰ عاملی که نتانیاهو را مجبور به توقف جنگ کرد
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن ، کانون اخبار مهم🔝
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 پزشکیان: کسانی بیشتر مریض میشوند که فقیرتر، بی سوادتر و بیکار و یتیم و بی سرپرست هستند/ کسی که میجنگد مغزش مشکل دارد
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن | اخبار مهم
🛑 شرط جدید صدور دسته چک
🔹از تاریخ ۳۰ دیماه سال جاری، در صورت عدم تطابق کدپستی و کد ملی مشتریان شبکه بانکی با اطلاعات مندرج در سامانه ملی املاک و اسکان، از فرایند صدور دسته چک به صورت سیستمی ممانعت به عمل خواهد آمد.
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن | اخبار مهم
🔰برگزاری میز خدمت پاسخگویی به سؤالات مردم در شهرستان طبس با حضور استاندار خراسان جنوبی
#استاندار
@tabasgolshantabas
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نایب رئیس اول مجلس: به زودی کل دولت ، هیئت دولت و روسای قوه قضائیه جلسه قدرتمندی خواهند داشت تا به ملت ایران بگویند ما در برابر تمامی نقشه ها برای حمایت و کمک به مردم ایران یکپارچه به میدان آمده ایم
✅اخبار مجلس شورای اسلامی👇
@tabasgolshantabas
طبس، قطب گردشگری مذهبی کشور است
🔹استاندار خراسان جنوبی: طبس، قطب گردشگری مذهبی کشور است.مردم متدین، طبیعت زیبا و ذخایر معدنی کم نظیر از ظرفیت های شهرستان طبس است.
@tabasgolshantabas
تکریم و افزایش رضایتمندی مردم، اولویت کاری مدیران باشد
🔹امام جمعه طبس: ایجاد امید در دل مردم با بیان خدمات نظام مقدس جمهوری اسلامی توسط مدیران و مسئولان ایجاد شود.
🔹وی از جهاد تبیین با عنوان راهکاری برای تزریق امید در جامعه یاد کرد، ازطریق انعکاس خدمات و اقداماتی که در حوزه های مختلف صورت گرفته می توان امید را به جامعه تزریق کرد.
@tabasgolshantabas
🎙از شهید نواب پرسیدن :
⁉️چرا آرام نمینشینی؟!
👀 ببین آیتالله بروجردی ساکت است ..
👈 نواب گفت : آقای بروجردی سرهنگ است ؛ من سربازم ، سرباز اگر کوتاهی کند سرهنگ مجبور می شود بیایید وسط!
👈 هر بار که رهبر انقلاب دارن میان وسط میدان ، یعنی ما سربازا کم گذاشتیم ...
✔️ امروز باید سربازان در فضای مجازی فعال باشند تا فرمانده بتواند هدایت نماید...
#سالروز_شهادت_نواب_صفوی
🇮🇷#کانال_طبس_گلشن 👇👇
💁♂ @tabasgolshantabas
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت بیست و یکم ▫️به خاطر تهمتی که عامر زده بود، هنوز از ابوزینب
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ
🔴 قسمت بیست و دوم
▫️دلم میخواست کلامی بگوید که این سکوت سنگینش نفسم را بند آورده و ابوزینب دست دلم را گرفت:«ما همه مدیونت هستیم..» ولی اجازه نداد حرفش به انتها برسد و از تمام قصه تنها به منجی آن شب اشاره کرد:«هر چی بود لطف امام زمان بود.»
▪️نورالهدی اشاره میکرد حرفی بزنم و تا خواستم لب از لب باز کنم،با جدیت کلامش جانم را گرفت:«ما بریم مزاحم شما نباشیم.»
▫️از لحنش دلخوری میبارید و دیگر نمیخواست حتی لحظهای اینجا بماند که بلافاصله دست ابوزینب را گرفت و او را هم دنبال خودش از چادر بیرون برد.
▪️خنده روی صورت نورالهدی ماسید و من نمیخواستم این فرصت از دستم برود که به سمت در فتم و همانجا صدایش را از پشت چادر شنیدم:«برای چی منو اوردی اینجا؟»
▫️از آنچه میشنیدم، قدمهایم متوقف شد و دیگر جرأت نکردم از چادر بیرون روم و او همچنان با صدایی آهسته ابوزینب را سرزنش میکرد:«نباید این کارو میکردی! این دختر از من خجالت میکشه! اون شب از اینکه فکر کرده بود..»
▪️نمیشد حرفش را ادامه دهد که کلافه شد:«چرا ما رو با هم روبرو کردی که بیشتر اذیت بشه؟»
▫️و نمیدانست این رنگ پریده و نفس بریدۀ من از دریای احساسی است که در دلم موج میزند و نمیتوانم حرفی بزنم که درماندهتر از من دلیل آورد: «نمیبینی بنده خدا چه حالی داشت؟از اینکه دوباره با من روبرو شده بود،حالش بد شد!»
▪️ابوزینب ساکت مانده و شاید خیال میکرد حق با اوست اما من میفهمیدم دست و دلم برای چه میلرزد و میدانستم اگر اینبار او برود، دیگر دیداری در کار نخواهد بود که دل به دریای جنون زدم و از چادر بیرون رفتم.
▫️چند قدم دورتر از چادر روبروی هم ایستاده و تا چشمش به من افتاد، ساکت ماند و من مردانه به میدان زدم:«من فقط میخواستم تشکر کنم.»
▪️از اینکه دوباره همکلامش شده بودم، طوری به هم ریخت که دیگر نگاهش به زمین نیفتاد و سرگردان در آسمان پرستاره این شب رؤیایی میچرخید.
▫️اعتراف میکنم برای گفتن این جملات حتی نفسهایم میلرزید و قلب کلماتم از هیجان میتپید:«من این مدت همیشه به یاد محبتی که در حقم کردید بودم و همیشه دعاتون میکنم.»
▪️نورالهدی هم پشت سرم از چادر بیرون آمده بود و میدید دیگر نفسی برایم نمانده که به جای من ادامه داد:«خدا خیرتون بده،حاج قاسم و شما برادرهای ایرانی خیلی به ما کمک کردید.»
▫️چشمانم به انتظار یک نگاهش پلکی نمیزد و او انگار در هوایی دیگر نفس میکشید که در پاسخ نورالهدی با متانت تشکر کرد:«ما از شما ممنونیم که الان اومدید اینجا و دارید به مردم ایران کمک میکنید.»
▪️اما نورالهدی این بخش از نقشه را از من هم پنهان کرده بود و با یک جمله همۀ ما را غافلگیر کرد:«ابوزینب یه دقیقه بیا کارت دارم!» و بلافاصله خودش داخل چادر شد و ابوزینب هم رفت تا ما در پهنۀ این زمینهای غرق آب و گِل تنها بمانیم.
▫️در تاریکی و نور ملایم لامپ مهتابی که مقابل چادر بهداری کشیده بودند، صورتش به خوبی پیدا بود و شاید در این تنهایی بهتر میتوانست حرفش را بزند که دوباره نگاهش به زمین افتاد و زیر لب زمزمه کرد:«من امشب شرمندۀ شما شدم.اگه میدونستم ابوزینب داره منو کجا میاره،نمیاومدم..»
▪️از اینهمه مهربانی بیمنتش، به وجد آمدم و معصومانه میان حرفش پریدم: «من خودم خواستم شما رو ببینم تا ازتون تشکر کنم.»
▫️همانطور که سرش پایین بود، لبخندی مردانه لبهایش را ربود و با لحنی دلنشین دلم را حواله به حضرت کرد:«من یادم نرفته اون لحظهای که حضرت صاحبالزمان رو صدا زدید!طوری آقا رو صدا زدید که دل من لرزید!پس مطمئن باشید من کاری نکردم و فقط امام زمان (علیهالسلام) شما رو نجات داده!»
▪️هر کلامی که میگفت نبض نفسهایم آرامتر میشد و تپش قلبم کمتر و حرفی که در تمام این سالها در دلم مانده بود،سرانجام بر زبان آوردم: «دوست دارم یه کاری برای شما انجام بدم،میخوام یجوری جبران کنم!»
▫️انگار انتظار شنیدن چنین حرفی را نداشت که سرش را بالا گرفت؛قلب چشمانش شکست و عطر خنده از صورتش پرید.
▪️شاید برای نخستین بار بود که برای چند لحظه نگاهمان در هم نشست و او با لحنی مردد حرف دلش را زد:«برای حاجت دلم دعا کنید!»
▫️سر و صدای ماشینهایی که از صبح برای جمع کردن آب و گِل،بیوقفه کار میکردند در این ساعت از شب ساکت شده و همهمه مردم ساکن در چادرها هم آرام گرفته و در این سکوت و تاریکی، انگار صدای نفسهایش را هم میشنیدم و او با همین نفسهای غمگین از من تمنا کرد:«دخترم یک ماهشه! نارسایی قلبی داره،دعا کنید زنده بمونه!»
▪️آنچه در مورد بیماری سخت یک نوزاد یک ماهه میشنیدم بینهایت غمگین بود و این غم کنج دلم کِز کرد که از همین جملاتش،جریان خون در رگهایم بند آمد و به سختی لب از لب گشودم:«شما..بچه..دارید؟»
📖 این داستان ادامه دارد...
هدایت شده از مهندس محمّد نصیری
┈┅=❁ـ﷽ـ❁=┅┈
#میز_خدمت
✅ جلسهی میز خدمت و پاسخگویی به سؤالات مردمی با حضور مهندس نصیری نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی و مهندس هاشمی استاندار خراسان جنوبی
🔹در این جلسه که در میقاتالرضا برگزار گردید، امام جمعه محترم طبس، مدیران کل استان و مدیران شهرستان حضور داشتند.
🇮🇷 در فضای مجازی با مهندس نصیری همراه باشید :
🔺پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/MohandesNasiri12
🔺پیام رسان تلگرام 👇
https://t.me/mohandesnasiri12