کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت پنجاه و هفتم ▫️من زن بودم و هیچ حسی برای یک زن تلختر از
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ
🔴 قسمت پنجاه و هشتم
▫️مدام اخبار را زیر و رو میکردم بلکه این جان به لبرسیده به کالبدم برگردد و هر لحظه با مهدی تماس میگرفتم اما یا آنتن نمیداد یا خاموش بود و من پریشان دور خودم میچرخیدم.
▪️حالم به قدری به هم ریخته بود که زینب هم متوجه شده و دوباره بیقراری میکرد.
▫️سعی میکردم سرگرمش کنم که یک لحظه کنارش مینشستم و باز از بیخبری حالم بد میشد که از جا بلند میشدم و مضطرب شماره میگرفتم.
▪️یک چشمم به صفحۀ موبایل بود تا زودتر زنگ بخورد و یک چشمم به زینب که نمیدانستم اگر مهدی از دستمان برود با یادگار او و فاطمه چه کنم.
▫️پدرم پای تلویزیون پیگیر خبری از نام شهدا بود و مادرم، تسبیح به دست دعا میکرد و من دلم برای مهدی در قفس سینه پَرپَر میزد و هر لحظه از خیال خندهها و خاطرههایش آتش میگرفتم.
▪️شام غریبان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود و میترسیدم همین امشب داغ عشقم به قلبم بماند که بیاختیار به گریه افتادم.
▫️مادرم زینب را مشغول میکرد تا اشکهایم را نبیند و من برای یک لحظه شنیدن صدای مهدی حاضر بودم جان دهم که دست به دامان حضرت التماس میکردم عزیزم را به من برگرداند و بهخدا به لطف حیدریاش معجزه کرد که همان لحظه موبایلم زنگ خورد.
▪️باور نمیکردم خودش باشد؛ دستم برای اتصال تماس میلرزید و قلبم برای شنیدن صدایش به شدت میتپید تا تماس را وصل کردم و همین که طنین نفسش به گوشم رسید، دلم از حال رفت: «تو کجایی؟ چرا گوشیت خاموشه؟ من که مردم از دلشوره!»
▫️از ارتعاش صدایش مشخص بود وضعیت به هم ریخته و میخواست به من آرامش دهد که به با لحنی نمکین سؤال کرد:«گفتی شهید شد،راحت شدم؟»
▪️سپس خندید تا من هم بخندم و من هنوز از ترس، اشک از هر دو چشمم میچکید: «حالت خوبه؟ سالمی؟ چیزیت نشده؟»
▫️مثل دخترکی ترسیده، پشت سر هم سؤال میکردم، امان نمیدادم جواب دهد و او از همین پشت تلفن طعم تلخ اشکهایم را میچشید و کاری از دستش برنمیآمد که با شیرین زبانی شوخی میکرد: «نترس! سالمم! باز برمیگردم اذیتت میکنم، اونوقت میگی کی میشه بره من از دستش راحت بشم؟»
▪️لحنش از ناراحتی آنچه در سوریه رخ داده بود، گرفته و میفهمیدم به شدت ذهنش درگیر است که بین هر جمله چند لحظه مکث میکرد و تمرکز نداشت: «خب خودت چطوری عزیزم؟ زینب چطوره؟»
▫️نخستین بار بود که مرا "عزیزم" خطاب کرد و انگار اینهمه وحشتم یخ قلبش را کمی آب کرده بود که بلاخره اندکی احساس به خرج داد اما قلب من آرام نمیگرفت و میخواستم زودتر او از سوریه برگردد که به التماس افتادم: «اونجا چخبره؟ کی برمیگردی؟ تو رو خدا زودتر برگرد!»
▪️نمیخواست پشت تلفن زیاد صحبت کند و باز به جاده خاکی زد: «سوغاتی چی دوست داری برات بیارم؟»
▫️با پشت دستم اشکهایم را پاک کردم و دیدم زینب در انتظار صحبت با پدرش به من نگاه میکند که عوض سفارش سوغاتی، تمنا کردم: «ما فقط خودت رو میخوایم! گوشی رو میدم به زینب باهاش حرف بزن آروم بشه!»
▪️موبایل را دست زینب دادم و همین اضطراب دوباره قلبش را لرزانده بود که هر چه پدرش میگفت، جز چند کلمۀ کوتاه پاسخی نمیداد و تماس مهدی قطع شد تا باز من بمانم و دلهرهای که جانم را گرفته بود و خماری خیالش.
▫️نمیدانستم چه روزی برمیگردد و او هم نمیخواست اطلاعاتی بدهد تا دو شب بعد که تماس گرفت.
▪️در این ۲۴ ساعت، فضای مجازی پُر شده بود از اخبار حملۀ اسرائیل به کنسولگری و احتمال انتقام ایران و مهدی درست وسط میدان جنگ بود که سلام کرد و من کلافه گله کردم: «پس کی برمیگردی؟ من خیلی میترسم!»
▫️صدایش خسته بود و با همان خستگی پرسید: «از چی میترسی؟»
▪️انگار میخواست زیر زبان احساسم را بکشد و من صادقانه اعتراف کردم: «از اینکه یه بلایی سرت بیاد، از اینکه دیگه نبینمت!»
▫️نفس بلندی کشید، بیرمق خندید و آهسته زمزمه کرد: «خب بیا بیرون تا منو ببینی!»
▪️یک لحظه نفهمیدم چه میگوید و شاید نمیتوانستم باور کنم برگشته که شالم را به سرم کشیدم و سراسیمه تا ایوان دویدم و دیدم آن سوی کوچه ایستاده و از همان جا به رویم میخندد.
▫️در روشنایی لامپ سردرخانه برایم دست تکان داد و دل من طوری تنگ شده بود که از روی ایوان تا حیاط دویدم و با نفسهایی که از شادی به تپش افتاده بود، در را گشودم.
▪️دلم میخواست دلواپسیهایم را بین دستانش رها کنم که خودم را در آغوشش انداختم و خبر نداشتم هنوز نمیتواند اینهمه نزدیکی را تحمل کند که کمی فاصله گرفت و حتی دستش را پس از چند لحظه مکث پشتم گرفت.
▫️سرم روی سینهاش بود، منتظر بودم نوازشم کند و به گمانم تمام احساسش پیش فاطمه و در آغوش من معذب بود که یک لحظه بعد دستش را عقب کشید و با چند کلمه، دنیا را روی سرم خراب کرد: «یه وقت یکی میبینه.»...
#کانال_طبس_گلشن
📖 این داستان ادامه دارد...
هدایت شده از کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
⭕️فروش اقساطی انواع درب با چک صیادی و بدون سود (درطبس وحومه )
🚪 «صنایع چوبی سادات » تولید کننده انواع درب های ملامینه ،
بهترین مارک👈 #ارتاویل
#درجه_یک❤️👌
چهار میل 😍
#پنج_میل😍 برای اولین بار در طبس 💪👏
#خرید_ویژه برای همه مشتریان عزیزمون
نگران توروم وافزایش قیمت هرروزه نباشید
به قیمت امروز دربهای اتاقیتونو بخرید یک سال دیگه ببرید
✅خرید مستقیم و بدون واسطه از تولیدی در #طبس_گلشن
ساخت کابینت ام دی اف کمد دیواری دکوراسیون وغیره 😍
📞برای اطلاعات بیشتر و هماهنگی جهت بازدید از تولیدی و فروشگاه در طبس تماس بگیرید
09187825692 سجادی ثالث
آیدی ایتا👈@mostafasejade5692
از کانال «درب اتاقی صنایع چوبی سادات» دیدن فرمایید
https://eitaa.com/artvelsadattbs
🇮🇷جشن بزرگ حضور تا ظهور🇮🇷
#اعیاد_شعبانیه
🚩جشن بزرگ میلادسرداران کربلا🚩
#بانوای
🎤کربلایی حسن محمدزاده
🎤کربلایی روح الله نقی آبادی
🎤کربلایی حجت اسماعیل زادگان
✅در پایان اهدای جوایز بین افرادی که نامشان مزین بنام حسین ، سجاد ، ابوالفضل و همچنین بین همه افراد حاضر در مراسم کمک هزینه مشهد مقدس برای5⃣نفر
کمک هزینه کربلا معلی در اربعین حسینی برای4⃣نفر قرعه کشی شد.
🕌#مکان_دشتغران
هیئت وحسینیه امیرالمؤمنین امام علی(ع)
#کانال_طبس_گلشن
@tabasgolshantabas
#هیئت_رزمندگان_اسلام
🌸میلاد حسین و سوم شعبان است🌸
🌸خورشید ولایت از افق تابان است 🌸
🌸اى کشور جمهورى اسلام، حسین🌸
🌸. داماد عزیز ملت ایران است 🌸
مراسم جشن میلاد سرداران کربلا در محل هیئت رزمندگان اسلام شهرستان طبس با اجرای برنامه های شاد و متنوع و جوایز ارزنده برگزار گردید .
👈(هیئت رزمندگان اسلام شهرستان طبس)
🚩 نسل ما نسل ظهور است!!
برای مقابله با جنگ نرم و به کوری چشم دشمنان این خاک با تغییر پروف خود از این انقلاب اسلامی تا پای جان حمایت میکنیم و اعلام میکنیم تا لحظه ای که خون در رگ داریم دست از سید خراسانی نخواهیم کشید.
🇮🇷همه نیز با اشتراک گذاری و ترویج #پویشپرچم در ایام مبارک دهه فجر در این کار پسندیده و شایسته شریک خواهیم شد.
( روابط عمومی مجموعه ثارالله )
@tabasgolshantabas
14.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خطاب به مسئولین
از زبان #مادر_شهید_استاد در ۳۰ ثانیه
تشریح وضعیت #آب و #بهداشت_و_درمان
بخش دیهوک ،
در حضور دکتر جعفری #معاون_استاندار
🔻چیزی هم که بگوئیم، کسی به حرف ما نمی کند ، اگر نه هیچ ناراحتی نداریم و قدم شون روی چشم که آمدن🔺
🔹یک نم (قطره) آبی نیست در دیهوک.
🔹آب شور میاد توی لوله ، ما از اونجا آب شیرین برمی داریم.
🔴همه اش گل و لای است ، آب نیست .
🔹 نه دکتری داریم در اینجا ، نه کسی داریم که به فکر ما باشد در اینجا (دیهوک)
🔹کاری نیست در دیهوک ، همه گریز زدن و رفتن از دیهوک.
🔷اونهایی که تونستن رفتن ، ما که نه ، ما باید در همینجا بسوزیم و بسازیم .
🔻نه دکتری داریم ، نه کسی که به فکر ما باشد.
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حاجی بابایی، نایب رئیس مجلس شورای اسلامی: خودرو باید در اختیار مردم و بخش خصوصی قرار بگیرد
✅اخبار مجلس شورای اسلامی👇
@tabasgolshantabas