مژده مژده 🥳🥳
ارزانکده دوستان
ارائه دهنده انواع لباس: بچگانه،زنانه،مردانه👨👩👧👦
لوازم تحریر 📒
محصولات شوینده و...
ساعت فروش حضوری ۴تا۷عصر
مکان خسرواباد خیابان امام خمینی ،امام خمینی ۶
برای اطلاع از اجناس و قیمت ها وارد لینک شوید 👇👇https://eitaa.com/joinchat/508035275C480e878865
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید
9.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چگونه از سرطان در کودکان پیشگیری کنیم؟
#کانال_طبس_گلشن
@tabasgolshantabas
هدایت شده از 💠فرهنگیبصیرتی۳۱۳نصرطبس💠
نمایشگاه مقاومت زنده است!
#ایستگاه_مطــالعه
از سه شنبه ۲ الی ۵بهمن ماه
به مدت ۴شب
هرشب شروع قبل نماز مغرب و عشاء✨
مکان: داخل پارکینگ مسجد صاحب الزمان واقع در دور میدان امام
🔹#موسسه_فرهنگی_بصیرتی_۳۱۳_نصر_طبس
🔹#گروه_جهادی_۳۱۳_نصر_طبس
🔹#گروه_بانوان_جهادی_۳۱۳_نصر_طبس
https://eitaa.com/farhangi313nasr_tabas
لینک روبیکا👇
https://rubika.ir/farhangi313nasr_tabas
هدایت شده از کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
⭕️فروش اقساطی انواع درب با چک صیادی و بدون سود (درطبس وحومه )
🚪 «صنایع چوبی سادات » تولید کننده انواع درب های ملامینه ،
بهترین مارک👈 #ارتاویل
#درجه_یک❤️👌
چهار میل 😍
#پنج_میل😍 برای اولین بار در طبس 💪👏
#خرید_ویژه برای همه مشتریان عزیزمون
نگران توروم وافزایش قیمت هرروزه نباشید
به قیمت امروز دربهای اتاقیتونو بخرید یک سال دیگه ببرید
✅خرید مستقیم و بدون واسطه از تولیدی در #طبس_گلشن
ساخت کابینت ام دی اف کمد دیواری دکوراسیون وغیره 😍
📞برای اطلاعات بیشتر و هماهنگی جهت بازدید از تولیدی و فروشگاه در طبس تماس بگیرید
09187825692 سجادی ثالث
آیدی ایتا👈@mostafasejade5692
از کانال «درب اتاقی صنایع چوبی سادات» دیدن فرمایید
https://eitaa.com/artvelsadattbs
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپرسرخ 🔴 قسمت سی و یکم ▫️در سرخی تنگ غروب، چشمانش بیش از آنکه عاشق باشد،
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ
🔴 قسمت سی و دوم
▫️نگاهم از وحشتِ نشسته در کلماتش به تپش افتاده بود و دیگر جرأت نمیکردم تصویر را باز کنم.
▪️نبض نفسهایم به تندی میزد و باید میدیدم این عاشق دیوانه باز چه هدیهای برایم تدارک دیده که با دستان لرزانم عکس را دانلود کردم و از آنچه دیدم، قلبم از تپش ایستاد.
▫️انگار جریان خون در رگهایم متوقف شده باشد، تمام تنم یخ زده و دندانهایم از ترس به هم میخورد.
▪️نگاهم از نفس افتاده بود، سرم از درد میسوخت، به مرگ خودم راضی شده بودم و او امانم نمیداد که پیام بعدی را فرستاد: «این چند روز که خبری ازت نشد، خیلی بهم سخت گذشت. مجبور شدم خودم رو با فتوشاپ سرگرم کنم!»
▫️و او با همین فتوشاپ میخواست آبروی من و مهدی را به باد دهد و امشب کاری جز کشتن من نداشت که پیدرپی پیام میداد: «فکر کن همین عکس رو بفرستم برای زنش!»
▪️تصاویر صورت ما را روی عکس زشتی که شاید از اینترنت پیدا کرده بود، تعبیه کرده و حاصل مهارت شیطانیاش به قدری طبیعی درآمده بود که حتی خودم شرم میکردم دوباره نگاه کنم.
▫️از شدت وحشت، به نفسنفس افتاده بودم و او ندیده، فهمیده بود چه بلایی سر دلم آورده که پس از چند لحظه تماس گرفت.
▪️انگشتانم بهشدت میلرزید، به زحمت تماس را وصل کردم و همین که نفسهای وحشتزدهام را شنید، صدایش از غصه آتش گرفت: «نترس آمال! من نمیخوام عذابت بدم، به شرطی که تو هم منو عذاب ندی!»
▫️دیوانگیاش به سرحدّ جنون رسیده بود که مثل کودکی به گریه افتاد و میان هقهق گریه التماسم میکرد: «آمال! من دوستت دارم، به خدا انقدر دوستت دارم که زندگیام رو بهخاطر تو نابود کردم! باور کن طوری عاشقت شدم که هرکاری ازم برمیاد!»
▪️و نیت کرده بود هرطور شده این طعمه را شکار کند که با تیغ تهدیدی جدید به جانم افتاد: «مطمئن باش اولین عکس رو تو فلوجه پخش میکنم، تو بیمارستان، بین همکارات! اونوقت ببینم روت میشه بازم بری سر کار؟ ببینم پدرت جرأت میکنه تو درمانگاه شهر بشینه و مریضا رو ویزیت کنه؟ مجبورتون میکنم از فلوجه آواره بشید! بعد این عکس رو با همه توضیحات میفرستم برای زن اون یارو !»
▫️روی تختم افتاده بودم، سرم را زیر پتو فرو کرده بودم تا پدر و مادرم صدایم را نشنوند و مثل کسی که در حال جان کندن باشد، ناله میزدم: «توروخدا تمومش کن! من دارم سکته میکنم، بسه عامر! آخه گناه من چیه که انقدر زجرم میدی؟»
▪️صدایش از گریه خیس خورده بود و به سختی شنیده میشد: «گناهت اینه که هفت ساله منو دیوونه خودت کردی! ایندفعه این قصه مثل همیشه تموم نمیشه؛ یا من تو رو بدست میارم یا زندگیات رو نابود میکنم!»
▫️او با هر چه تیر در چنتۀ بیرحمیاش داشت، قلبم را هدف گرفته و بین هر زخمی که به دلم میزد، عاشقانه به دست و پایم میافتاد تا هم خودم و هم او را از این معرکه نجات دهم اما با اینهمه جام زهری که جرعهجرعه در جانم پیمانه میکرد، چطور میتوانستم همراهش شوم؟
▪️نمیشد جایی شکایت کنم، میخواستم در برابرش مقاومت کنم و بهخدا هر روز هزار بار میمُردم و زنده میشدم تا یک شب در راه برگشت از بیمارستان راهم را بست.
▫️اینبار به قصد شلیک تیر خلاصش دوباره به فلوجه آمده بود که تا از بیمارستان خارج شدم، صدای بوق اتومبیلی نگاهم را به سمت خودش کشید.
▪️عامر با همان لبخند لبریز از درد به انتظارم نشسته بود و من از دیدن دوبارهاش، قدمهایم قفل زمین شد.
▫️بلافاصله از اتومبیل پیاده شد و خیال میکرد اینجا هم میشیگان است که با رفتاری متواضعانه به سمتم آمد و پیش از هر کلامی، جعبۀ کوچک جواهری را مقابلم گرفت.
▪️از هر حرکتش میترسیدم و او در برابر نگاه نگرانم جعبه را گشود؛ در تاریکی شب و نور چراغهای حاشیۀ خیابان دیدم برایم انگشتری پُر از نگین هدیه آورده و همزمان زبان ریخت: «اگه الان آمریکا بودیم، باید اینجوری ازت خواستگاری میکردم!»
▫️چشمانش از اشک پوشیده و لبهایش میخندید: «اینجا نمیشه از این کارها کرد، وگرنه زانو میزدم و دوباره ازت خواستگاری میکردم!»
▪️بیش از یک هفته بود که هر روز ملک عذابم شده بود، زندگی را برایم جهنم کرده و حالا با یک انگشتر میخواست از من خواستگاری کند که تمام خشم و وحشتم تا سرانگشتانم دوید و با یک ضربه، انگشتر و جعبه را با هم کف خیابان پرت کردم.
▫️آیینۀ چشمان خیسش در هم شکست، نگاهش تا مسیر پرتاب انگشتر روی زمین رفت و من فقط میخواستم از حضور این دیوانه فرار کنم که به سرعت به راه افتادم و او با تمام قدرت به چادرم چنگ زد و بیملاحظۀ خیابان و مقابل بیمارستان، فریاد کشید: «تا من نگفتم هیچجا نمیری!»
@tabasgolshantabas
▪️با یک تکان مرا به سمت خودش چرخاند و با چشمانی که رنگ خون شده و از خشم آتش گرفته بود، خرناس کشید: «خودت خواستی!»...
📖این داستان ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 با خمس بیشتر آشنا شویم
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن | اخبار مهم
#دومین_سالگرد زنده یاد
🥀حاج احمد قاسمی
روز پنجشنبه ۱۴۰۳/۱۱/۳ از ساعت ۱۵:۳۰ الی ۱۶:۳۰ بر سر مزار آن مرحوم واقع در گلزار شهدای روستای دشتغران برگزار میگردد.