eitaa logo
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
3.8هزار دنبال‌کننده
40.6هزار عکس
22هزار ویدیو
105 فایل
کانال طبس گلشن 🔹 بروزترین و فعال‌ترین کانال خبری شهرستان طبس، همراه شما در تمامی اخبار و رویدادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی. 📰 در اینجا، تحریریه‌ای متخصص و فعال در هر زمینه، ارتباط باما @mostafasejade5692
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸محله همدل در ایام الله دهه فجر شور وهمدلی در منطقه پایین محله 🌸حضور نمازگزاران وامام جماعت مسجدامام خمینی رحمه الله و نمازگزاران مسجد موسی بن جعفر علیه السلام در مسجد امام سجاد علیه السلام در شب میلاد امام سجاد علیه السلام 🌸سخنرانی امام جماعت مسجد امام خمینی جناب حجة الاسلام هاشمی محترم 🌸مولودی خوانی مداح اهل بیت آقای سید عباس هاشمی محترم تقدیر وتشکر از خادمان مسجد امام سجاد علیه السلام
🌸 دیدار جمعی از اعضای هیئت فرهنگی مذهبی یاوران حضرت مهدی(عج) و هیئت امنای مسجد حضرت صاحب الزمان (عج) با پاسدار و جانباز سرافراز اسلام حاج کربلایی علیرضا صادق زاده و تجلیل از ایشان به پاس مجاهدت‌ها و ایثارگری های هشت سال دفاع مقدس بمناسبت ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) و گرامیداشت روز جانباز 🔸هیئت فرهنگی مذهبی یاوران حضرت مهدی (عج)
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت پنجاه و هفتم ▫️من زن بودم و هیچ حسی برای یک زن تلخ‌تر از
📕 امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت پنجاه و هشتم ▫️مدام اخبار را زیر و رو می‌کردم بلکه این جان به لب‌رسیده‌ به کالبدم برگردد و هر لحظه با مهدی تماس می‌گرفتم اما یا آنتن نمی‌داد یا خاموش بود و من پریشان دور خودم می‌چرخیدم. ▪️حالم به قدری به هم ریخته بود که زینب هم متوجه شده و دوباره بی‌قراری می‌کرد. ▫️سعی می‌کردم سرگرمش کنم که یک لحظه کنارش می‌نشستم و باز از بی‌خبری حالم بد می‌شد که از جا بلند می‌شدم و مضطرب شماره می‌گرفتم. ▪️یک چشمم به صفحۀ موبایل بود تا زودتر زنگ بخورد و یک چشمم به زینب که نمی‌دانستم اگر مهدی از دست‌مان برود با یادگار او و فاطمه چه کنم. ▫️پدرم پای تلویزیون پیگیر خبری از نام شهدا بود و مادرم، تسبیح به دست دعا می‌کرد و من دلم برای مهدی در قفس سینه پَرپَر می‌زد و هر لحظه از خیال خنده‌ها و خاطره‌هایش آتش می‌گرفتم. ▪️شام غریبان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود و می‌ترسیدم همین امشب داغ عشقم به قلبم بماند که بی‌اختیار به گریه افتادم. ▫️مادرم زینب را مشغول می‌کرد تا اشک‌هایم را نبیند و من برای یک لحظه شنیدن صدای مهدی حاضر بودم جان دهم که دست به دامان حضرت التماس می‌کردم عزیزم را به من برگرداند و به‌خدا به لطف حیدری‌اش معجزه کرد که همان لحظه موبایلم زنگ خورد. ▪️باور نمی‌کردم خودش باشد؛ دستم برای اتصال تماس می‌لرزید و قلبم برای شنیدن صدایش به شدت می‌تپید تا تماس را وصل کردم و همین که طنین نفسش به گوشم رسید، دلم از حال رفت: «تو کجایی؟ چرا گوشیت خاموشه؟ من که مردم از دلشوره!» ▫️از ارتعاش صدایش مشخص بود وضعیت به هم ریخته و می‌خواست به من آرامش دهد که به با لحنی نمکین سؤال کرد:«گفتی شهید شد،راحت شدم؟» ▪️سپس خندید تا من هم بخندم و من هنوز از ترس، اشک از هر دو چشمم می‌چکید: «حالت خوبه؟ سالمی؟ چیزیت نشده؟» ▫️مثل دخترکی ترسیده، پشت سر هم سؤال می‌کردم، امان نمی‌دادم جواب دهد و او از همین پشت تلفن طعم تلخ اشک‌هایم را می‌چشید و کاری از دستش برنمی‌آمد که با شیرین زبانی شوخی می‌کرد: «نترس! سالمم! باز برمی‌گردم اذیتت می‌کنم، اونوقت میگی کی میشه بره من از دستش راحت بشم؟» ▪️لحنش از ناراحتی آنچه در سوریه رخ داده بود، گرفته و می‌فهمیدم به شدت ذهنش درگیر است که بین هر جمله چند لحظه مکث می‌کرد و تمرکز نداشت: «خب خودت چطوری عزیزم؟ زینب چطوره؟» ▫️نخستین بار بود که مرا "عزیزم" خطاب کرد و انگار اینهمه وحشتم یخ قلبش را کمی آب کرده بود که بلاخره اندکی احساس به خرج داد اما قلب من آرام نمی‌گرفت و می‌خواستم زودتر او از سوریه برگردد که به التماس افتادم: «اونجا چخبره؟ کی برمی‌گردی؟ تو رو خدا زودتر برگرد!» ▪️نمی‌خواست پشت تلفن زیاد صحبت کند و باز به جاده خاکی زد: «سوغاتی چی دوست داری برات بیارم؟» ▫️با پشت دستم اشک‌هایم را پاک کردم و دیدم زینب در انتظار صحبت با پدرش به من نگاه می‌کند که عوض سفارش سوغاتی، تمنا کردم: «ما فقط خودت رو می‌خوایم! گوشی رو میدم به زینب باهاش حرف بزن آروم بشه!» ▪️موبایل را دست زینب دادم و همین اضطراب دوباره قلبش را لرزانده بود که هر چه پدرش می‌گفت، جز چند کلمۀ کوتاه پاسخی نمی‌داد و تماس مهدی قطع شد تا باز من بمانم و دلهره‌ای که جانم را گرفته بود و خماری خیالش. ▫️نمی‌دانستم چه روزی برمی‌گردد و او هم نمی‌خواست اطلاعاتی بدهد تا دو شب بعد که تماس گرفت. ▪️در این ۲۴ ساعت، فضای مجازی پُر شده بود از اخبار حملۀ اسرائیل به کنسولگری و احتمال انتقام ایران و مهدی درست وسط میدان جنگ بود که سلام کرد و من کلافه گله کردم: «پس کی برمی‌گردی؟ من خیلی می‌ترسم!» ▫️صدایش خسته بود و با همان خستگی پرسید: «از چی می‌ترسی؟» ▪️انگار می‌خواست زیر زبان احساسم را بکشد و من صادقانه اعتراف کردم: «از اینکه یه بلایی سرت بیاد، از اینکه دیگه نبینمت!» ▫️نفس بلندی کشید، بی‌رمق خندید و آهسته زمزمه کرد: «خب بیا بیرون تا منو ببینی!» ▪️یک لحظه نفهمیدم چه می‌گوید و شاید نمی‌توانستم باور کنم برگشته که شالم را به سرم کشیدم و سراسیمه تا ایوان دویدم و دیدم آن سوی کوچه ایستاده و از همان جا به رویم می‌خندد. ▫️در روشنایی لامپ سردرخانه برایم دست تکان داد و دل من طوری تنگ شده بود که از روی ایوان تا حیاط دویدم و با نفس‌هایی که از شادی به تپش افتاده بود، در را گشودم. ▪️دلم می‌خواست دلواپسی‌هایم را بین دستانش رها کنم که خودم را در آغوشش انداختم و خبر نداشتم هنوز نمی‌تواند اینهمه نزدیکی را تحمل کند که کمی فاصله گرفت و حتی دستش را پس از چند لحظه مکث پشتم گرفت. ▫️سرم روی سینه‌اش بود، منتظر بودم نوازشم کند و به گمانم تمام احساسش پیش فاطمه و در آغوش من معذب بود که یک لحظه بعد دستش را عقب کشید و با چند کلمه، دنیا را روی سرم خراب کرد: «یه وقت یکی می‌بینه.»... 📖 این داستان ادامه دارد...
⭕️فروش اقساطی انواع درب با چک صیادی و بدون سود (درطبس وحومه ) 🚪 «صنایع چوبی سادات » تولید کننده انواع درب های ملامینه ، بهترین مارک👈 ❤️👌 چهار میل 😍 😍 برای اولین بار در طبس 💪👏 برای همه مشتریان عزیزمون نگران توروم وافزایش قیمت هرروزه نباشید به قیمت امروز دربهای اتاقیتونو بخرید یک سال دیگه ببرید ✅خرید مستقیم و بدون واسطه از تولیدی در ساخت کابینت ام دی اف کمد دیواری دکوراسیون وغیره 😍 📞برای اطلاعات بیشتر و هماهنگی جهت بازدید از تولیدی و فروشگاه در طبس تماس بگیرید 09187825692 سجادی ثالث آیدی ایتا👈@mostafasejade5692 از کانال «درب اتاقی صنایع چوبی سادات» دیدن فرمایید https://eitaa.com/artvelsadattbs
🇮🇷جشن بزرگ حضور تا ظهور🇮🇷 🚩جشن بزرگ میلادسرداران کربلا🚩 🎤کربلایی حسن محمدزاده 🎤کربلایی روح الله نقی آبادی 🎤کربلایی حجت اسماعیل زادگان ✅در پایان اهدای جوایز بین افرادی که نامشان مزین بنام حسین ، سجاد ، ابوالفضل و همچنین بین همه افراد حاضر در مراسم کمک هزینه مشهد مقدس برای5⃣نفر کمک هزینه کربلا معلی در اربعین حسینی برای4⃣نفر قرعه کشی شد. 🕌 هیئت وحسینیه امیرالمؤمنین امام علی(ع) @tabasgolshantabas