eitaa logo
طبسیا 🌴
22.4هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
8.7هزار ویدیو
216 فایل
اخبار شهرستان طبس ( دیهوک ، عشق آباد و توابع) ارتباط باما⇦ @Mehdi_z125 ارسال سوژه ، خبر ، گلایه @Mehdi_z125 پذیرش آگهی⇦ @Mehdi_z125 شماره تماس با ما 09393956405 تحریریه فعال سیاسی،اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی فعال در تلگرام ، ایتا ، روبیکا ، اینستاگرام
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ 👌 کلیپی بسیارتکان دهنده و عمیق در رابطه با آمال ها وآرزوها و یاد مرگ ✍ با کلام علمای آسمانی : امام راحل (ره) ؛ شهید دستغیب و مرحوم کافی 🌴 @Tabasya 👈 ☑️
✍ بعضیا خیلی فقیرن / تنها ثروتشون هاشونه ومیشه وسیله فخر فروشی بر مردم 🔅 بیائید اگر مرهم بر زخم کسی نمی گذاریم حداقل بر زخمش نمک نپاشیم 🌴 @Tabasya 👈 ☑️
♦️ 💠⇦بی ارزشترین نوع افتخار ... افتخار به داشتن ویژگی‌هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد. 🔸مـثـل☟ «چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و محل تولد...» 💠⇦از چیزایی که خودتان به دست آورده‌اید حرف بزنید... 🔸مـثـل☟ انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت و خصلت های پاک انسانی...» 🔔⇦آدمی را آدميت لازم است عود را گر بو نباشد هيزم است 👌 آری این چنین است که خداوند فرمود: ان اکرمکم عند الله اتقاکم.... ✍ ملاک برتری به تقواست / حواسمان باشد 🌴 @Tabasya 👈 🍂
4_6008030996467811185.mp3
1.84M
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی ♦️ رحم کن تا خدا هم به تو رحم کنه 👈 در کلام خطیب توانا ؛ حاج آقا دانشمند ✨ ارزش شنیدن داره 🔅اللهم جعل عواقب امورنا خیرا 🌴 @Tabasya 👈 🍂
🔴 دیشب در انتهای همایش نکوداشت مرحوم آیت الله سید علی قاضی ره در حرم مطهر رضوی ، از والدین شهید مصطفی احمدی روشن تجلیل شد. پدر شهید پشت تریبون آمد و سخنان متفاوتی گفت. گفت مادر مصطفی به علت پا درد ، قصد حضور در جلسه را نداشت ؛ ولی من او را با اصرار آوردم تا در حضور او چیزی به شما بگویم. سپس در حضور مادر شهید گفت می خواستم بگویم اگر مصطفی ، مصطفی شد ، از برکت این زن بود. این زن که هم از سلاله رسول است و هم از نسل عالمان یزد ، در دامن مطهرش مصطفی را پروراند. مصطفی از قبل این مادر مصطفی شد نه از جانب من. پدر شهید ، ابراز علاقه خود به مادر شهید را با این جملات لبریز کرد که حاضرم در حضور این جمع ، دست و چادر مادر مصطفی را ببوسم و بابت تربیت این فرزند از او تشکر کنم. امروز توقع داشتم خبر این سخنان فضای مجازی را پر کند. اما دیدم بی عرضگی رسانه ای ما تمامی ندارد. وقتی عاشقانه های نجیبانه و مومنانه این چنینی را ضریب نمی دهیم ، کار به آنجا می رسد که مجری خام برنامه زنده ، به همسر جوان یک روحانی می گوید به شوهرت ابراز علاقه کن تا مردم ببینند این قشر هم اهل این عاشقانه ها هستند. اما نکته دیگری که توجهم را جلب کرد این بود که خوش به حال مصطفی که پدر و مادرش لیاقتش را داشتند! ✍ مصطفی امینی خواه 🌴 @Tabasya 👈 🍂
🍂 #تلنگر #چرا_غیبت ؟ بزرگی را گفتند هرگز ندیدیم از کسی غیبت کنی؟ گفت:از خود خوشنود نیستم تا به نکوهش دیگران بپردازم.. 👌بیائید در روابط فردی واجتماعی روزمره خود را گرفتار #حق_الناس : (غیبت_بدگویی_آبروریزی و....) نکنیم چرا که #حق_الله و #حق_الناس ؛ زمین تا آسمان از هم #متفاوتند 🌺 🌴 @Tabasya 👈 #طبسیا 🍂
: ⚠️ 👈🏻حواست هست به " عج" ❌ تصوّرش سخت نیست 🤔 ابليس باز هم از مأموريتی برمیگشت، خوشحال بود... پرسيدند: فرمانده! گمراه كردن آدما چه فايده اى داره؟ ابليس جواب داد: امامشون كه بياد، عمر ما تموم میشه! اینها رو كه غافل كنيم مهدی ديرتر میاد❗️❗️ پرسيدند: از پرونده های این هفته چه خبر؟ و او پیروزمنــدانه گفت: مگر صداى گريه ى مهدی فاطمه رو نمیشنويد؟😭 🌴 @Tabasya 🌴
دلنوشته یک شهروند .... 💐💚 کلید بهشت، در همین دنیاست 💚💐 دو تا گل پسرم رو بنا ب درخواستشون حاضر کردم و راهی پارک خندق شدیم . توی راه ی نیازمندی رو دیدم ک هر وقت گره ب کارم میفته خدا سر راهم قرارش میده و هر چ قدر در توانم باشه کمکش میکنم و ب فوریت خدا برام معجزه میکنه و گره گشایی میشه از کارام . فورا نگاه توی کیفم انداختم دیدم ی مبلغ خیلی ناچیزه ک اگه کمک کنم خودم برای برگشت ب خونه ب مشکل میخورم . خیلی خیلی ناراحت شدم چون لطف خدا و نگاه خدا میدونم قرار دادن این آدم رو در مقابلم . ولی این دفعه ..... سعادت نداشتم متاسفانه ..... همونجور ک ناراحت بودم ی دونه شکلات از توی کیفم دادم ب پسر کوچولوم گفتم مامان جان این شکلات رو بده ب آقا. کل مسیر رو تا پارک حالم بد بود ک چرا این دفعه قسمتم نشد ک دلش رو شاد کنم .... خلاصه رسیدیم توی پارک بچه ها نزدیک ب ۱ ساعت بازی کردن . بیرون پارک ی خانم و آقایی بودن ک اسباب بازی می‌فروختند.... پسرم تا چشمش ب اسباب بازی های رنگارنگ و زیبا افتاد . شروع کرد ب گریه کردن هر چی اصرار کردم و صحبت کردم متقاعد نشد . اومدم این سمت خیابون ک مجبور بشه بیاد ولی همونجور زول زده بود ب اسباب بازی ها اشکاش مثل بارون می‌ریخت..... نمیتونستم براش بخرم چون سرپرست خانوارم و توان خریدش رو در این موقعیت نداشتم . از سمتی نمیخواستم برم جلوتر ک پیش فروشنده خجالت بکشم . ک داشتم میرفتم سمت بچه ام ک بیارمش هر جور شده ب این سمت .... ک دیدم اون خانم فروشنده دست پسرم رو گرفت و سمت اسباب بازی ها برد و گفت کدوم رو میخوای پسرم سمت ماشین پلیس اشاره کرد. و ایشون هم برداشت و داد ب پسرم و گفت با لبخند ک دعا کن ، پول نمیخواد .... ک دیدم پسر کوچیکم هم بدو بدو اومد و گریه کنون ک منم ماشین میخوام.... دیگه نمیدونستم واقعا باید چیکار کنم .... ک همسر اون خانم گفتن ک ی دونه دیگه ماشین بدین ب پسر کوچولوشون .... هر چی گفتم پولش.... گفتن پول نمیخواد... دل بچه شاد بشه .... واقعا موندم مات و مبهوت ....... پسرام کل مسیر ب برگشت خوشحال بودن و خندان و چشم از اسباب بازی هاشون بر نمیداشتن ک هدیه ی این خانم و آقای مهربون و خوش قلب بود. امیدوارم ب حق این روز عزیز و فرخنده هر حاجتی ک دارن از دستان آقا امام حسن مجتبی ک امروز میلادشون هست بگیرن. خواستم بگم ک مهربونی ی دل بزرگ میخواد گاهی کلید بهشت با شاد کردن دل یک بچه ی کوچیک دادن ی وعده غذای گرم ب نیازمند رسوندن ی عابر پیاده ب مسیرش و........ خدا میزاره توی دستمون و راهی بهشت میشیم ..... ❤️مهربانی زیباست خوب بودن زیباست❤️ خدا همین جا هست در کنارمان ، در قلبمان در دستان بخشنده ی مان ...❤️ دلشکسته 💔 🌴 @Tabasya 👈 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 بترس از وقتی دل کسی رو می‌شکنی و اون سکوت می‌کنه !!! 🌴 @Tabasya 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔔 📣 این داستان چقدر قشنگ توصیف می‌کنه ویژگی آدمایی که اطرافمون هستن ؛ همونایی که از مرام و رفاقت و معرفت ؛ فقط اسمش رو یدک می‌کشن ؛ ادعای دوستی میکنند ؛ اما وقتش که فرا برسه ؛ تازه میفهمی ؛ نه ! بابا ؛ حیف اون همه ..... 🌴 @Tabasya 🌴
📌 امتحان دیکته خیلی وقتها به امتحان دیکته فکر میکنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبرو شدم. چه امتحان سخت و نامنصفانه ای بود. امتحانی که در آن، نادانسته های یک کودک بی دفاع، مورد قضاوت بیرحمانه دانسته های معلمش قرار می گرفت. امتحانی که در آن با غلطهایم قضاوت میشدم نه با درستهایم. اگر دهها صفحه هم درست می نوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها می گذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط می کشید که کلمه های درست اصلا به چشم نمی آمدند. آن روزها نمی دانستم که گرچه نوشتن را می آموزم اما بعدها وقتی به برادر کوچکترم دیکته می گفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد و حتی بدتر. آنقدر سخت دیکته می گفتم و آنقدر ادامه می دادم تا دور غلط های برادرم خط بکشم. نمی دانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران می گذریم اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط می کشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمی دانی، که نمی توانی. کاش آن روزها معلمم، چیزی مهمتر از نوشتن به من می آموخت. این روزها خیلی سعی میکنم دور غلطهای دیگران خط نکشم این روز ها خیلی سعی میکنم که وقتی به دیگران می اندیشم خوبیهاشان را مرور کنم و از خطاهای گاه به گاهشان بگذرم. 🌴 @Tabasya 🌴