#جنگ_جمل
🔻 #عایشه در کتب اهل سنت
◼👈 روایت جالبی در کتب اهل سنت؛ درباره مادری که ۲۰۰۰۰ نفر از فرزندانش را کشت!
💥ببینید و انتشار دهید
🚩کانال حقیقت شيعه
🆔 @hagigatshia14
۲۵ دی ۱۴۰۰
MIQAT_Volume 16_Issue 62_Pages 1-1.pdf
4.72M
⚫️ نسخه PDF
🔰 شخصیت و موقعیت حضرت ام البنین (س) در اسلام
✍ الشیخ أشرف الزهیری الجعفری | محمدرضا میرزا جان (ابو امین)
📚 فصلنامه میقات حج سال شانزدهم زمستان 1386 شماره 62
#سیر_مطالعاتی
🆔 کانال اسرار تاریخ
🌐 eitaa.com/monzer_ir
۲۵ دی ۱۴۰۰
۳۰ دی ۱۴۰۰
۱ بهمن ۱۴۰۰
✳️ داستان 👈 تجسم اعمال
✍ هنگامی که از «مالک بن دینار» سبب توبه کردنش را پرسیدند، گفت:
در اوایل جوانی، من در لشکر خلیفه کار میکردم و شرابخوار بودم. تا اینکه کنیزی خریدم و بعد از مدتی سخت به او علاقهمند شدم و خداوند از او به من فرزندی داد. مهر فرزند روز به روز در قلبم افزون میشد، هنگامی که کودک به راه افتاد، علاقه من به او بیشتر شد. او هم انس و الفت زیادی با من داشت، به طوری که هرگاه ظرف شراب را به دست میگرفتم تا بیاشامم، آن را از دستم میگرفت و بر لباسم میریخت.
هنگامی که فرزندم دو ساله شد، ناگهان از دنیا رفت. مرگ او مرا سخت غصه دار و بیقرار کرد. در یکی از شبهای جمعه ماه شعبان، من شراب خورده و نماز نخوانده خوابیدم. پس در خواب دیدم گویا مردگان از قبرها بیرون آمده و همگی محشور شدهاند و من نیز همراه ایشان هستم. پس از پشت، صدایی شنیدم، چون به عقب نگریستم، افعی سیاه و بسیار بزرگی را دیدم که دهان باز کرده و به سرعت به طرف من میآید. پس با ترس و هول بسیار از جلوی او گریختم و او هم به سرعت مرا دنبال میکرد.
در راه، پیرمرد خوش رو و خوشبوئی را دیدم. سلام کردم، جوابم را داد. گفتم: به فریادم برس و مرا نجات بده.
گفت: من در برابر این افعی ناتوانم، لکن سرعتت را بیشتر کن، امیدوارم خداوند تو را نجات دهد.
پس به تندی فرار کردم تا به یکی از منازل قیامت، رسیدم، از آنجا میتوانستم طبقات جهنم و اهل آنرا ببینم، نزدیک بود از ترس افعی خودم را به جهنم بیندازم، ولی ناگاه صدایی به گوشم رسید که به من گفت: «برگرد، که تو اهل اینجا نیستی.»
و بر اثر این صدا، کمی آرامش یافته و برگشتم. دیدم افعی هم برگشت و مرا دنبال نمود. دوباره به همان پیرمرد، رسیدم. گفتم: ای پیر! از تو خواستم که پناهم بدهی ولی تو اعتنایی نکردی.
پیرمرد گریست و گفت: من ناتوانم، ولی به سمت آن کوه برو که امانتهای مسلمانان در آن است، اگر تو هم امانتی داشته باشی، تو را یاری خواهد کرد.
چون به کوه نگاه کردم، آن را پر از اتاق و خانههایی دیدم که جلوی آنها پردههایی کشیده بودند و درهای آنها از طلای سرخ بود که با یاقوت و جواهرات دیگر زینت داده شده بودند، پس به طرف کوه دویدم و هنوز هم افعی مرا دنبال میکرد.
چون به نزدیک کوه رسیدم، فرشته ای ندا داد: پردهها را عقب بزنید و درها را باز کنید و بیرون بیائید، شاید این بیچاره در بین شما امانتی داشته باشد که او را از شر دشمن پناه دهد، در این هنگام بچههایی که صورت هایشان مانند ماه میدرخشید، بیرون آمدند. افعی اینک به من نزدیک شده بود و من دست از جان شسته بودم که ناگاه بچه ای فریاد زد: «همه بیائید که دشمن به او نزدیک شد. »
بچهها دسته دسته بیرون آمدند. ناگاه دخترم را که مرده بود دیدم، چون مرا دید، گریه کرد و گفت: « به خدا قسم، این پدر من است» پس از آن دست چپش را در دست راست من گذاشت و با دست راست به افعی، اشاره کرد. افعی برگشت و فرار نمود.
بعد از آن، دخترم مرا نشانید و در دامنم نشست و با دست راست، به ریشم زد و گفت: ای پدر «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ » من گریه کردم و گفتم: دخترم، تو قرآن مجید را میدانی؟
گفت: ای پدر، ما بهتر از شما به قرآن دانا هستیم.
گفتم: به من بگو، این افعی چه بود؟
گفت: کردار زشت تو بود که آن را تقویت کرده بودی و او میخواست ترا به جهنم بفرستد.
گفتم: آن پیرمرد که بود؟
گفت: کارهای نیک تو بود که خودت او را ناتوان کرده بودی، به طوری که در برابر کارهای زشتت نتوانست تورا یاری دهد.
گفتم: دخترم، تو در این کوه چه میکنی؟
گفت: ما بچههای مسلمانان هستیم که به هنگام کودکی از دنیا به اینجا آمده ایم و خداوند ما را در اینجا جای داده است، و ما تا قیامت چشم به راه پدر و مادرمان هستیم که نزد ما بیایند تا ما از آنها شفاعت کنیم.
در این هنگام با ترس و فریاد بسیار، از خواب بیدار شدم و پس از آن شرابخواری و سایر گناهان را به کلی ترک کردم و به سوی خداوند توبه نمودم.
سرازجیب غفلت، برآورکنون
که فردانمانی، به خجلت نگون
کنون بایدای خفته، بیدار بود
چومرگ اندرآرد زخوابت، چه سود
زهجران طفلی که در خاک رفت
چه نالی، که پاک آمد و پاک رفت
توپاک آمدی، برحذر باش، پاک
که ننگ است ناپاک رفتن به خاک [۱]
[۱]: قلب سلیم - ج ۱ - صفحات ۳۸۳ تا ۳۸۵
📚 داستانهای شهید دستغیب ره
#داستان #تجسم_اعمال #توبه
🎁 به کانال مطالب تبلیغی
بپیوندید👇👇👇
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
@tabligheslam
۱ بهمن ۱۴۰۰
هدایت شده از موج نور
⭕️آیا #عسل همان فضولات زنبور عسل
است ؟؟!!
« یُخرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُختَلِفٌ اَلَوَانُهُ
فِیِه شِفاءٌ لِلنَّاسِ ...»
« از درون شکم های آن شهدی خارج می شود، به رنگهای مختلف که درآن شفای مردم است.» « سورۀ نحل-آیه 62»
🌐 #اسرارآفرینش_ثریا
🔹سروش . ایتا . بله . هورسا
@asrarafarinesh
۵ بهمن ۱۴۰۰
#مظلومیت_امیرالمؤمنین
▪️جرج جرداق مسیحی و نامه علامه امینی
🏷 #جرج_جرداق مسیحی میگوید: در #تاریخ از علی علیه السلام مظلوم تر نمیشناسم
آیا میدانید #جرج_جرداق_مسیحی به چه مناسبت کتاب «الامام علی صوت العدالة الانسانیه» را نوشت؟
🔻از او پرسیدند: شما یک #مسیحی هستی و خیلی هم مذهبی نیستی چه شد که در مورد علی علیه السلام #کتاب نوشتی؟
به گریه افتاد و گفت مرحوم #علامه_امینی هنگامی که کتاب #الغدیر را نوشت چند جلد از کتاب را برای من فرستاد.
یک نامه هم نوشت و گفت آقای جرج جرداق شما یک #حقوقدان و #وکیل_دادگستری هستی، نه شیعه هستی و نه سنی که بگوییم طرفداری میکنی. کار تو دفاع از مظلوم است، ما با #اهلسنت بر سر علی علیه السلام دعوا داریم. ما میگوییم #حق با علی علیه السلام است آنها میگوند نه!
حالا این چند جلد #کتاب_الغدیر را به عنوان پرونده مطالعه کنید و تمام مدارک هم از #اهل_سنت است. من از شیعه چیزی در آن ننوشته ام. شما هم در حد یک وکیل #دادگستری قضاوت خود را برای من بنویسید.
میگوید: من دیدم وقتی انسانی مرا به عنوان یک #وکیل دادگستری مخاطب قرار داده و از من کمک خواسته بیانصافی است اگر کمک نکنم.
بنابراین پذیرفتم، وقتی کتاب ها را دقیق خواندم دیدم در تاریخ از علی علیه السلام #مظلوم تر نمیشناسم و لذا تصمیم گرفتم به اقتضای شغلم که وکیل دادگستری هستم از این مظلوم دفاع کنم و لذا کتاب «الامام علی صوت العدالة الانسانیة» را نوشتم.
📿نثار امیرالمومنین علیه السلام و شیعیان و دوستداران حضرت، #صلوات خالصانه هدیه فرمایید.
🆔 @hagigatshia14
۵ بهمن ۱۴۰۰