eitaa logo
مطلب تبلیغی
22 دنبال‌کننده
136 عکس
124 ویدیو
68 فایل
مطالبی که برای تبلیغ دین مفید است. هدیه به مادر امام زمان عج؛ نرجس خاتون س @Mohammadsalari :آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️تكلّم ملّا محمّد مهدى نِراقى با روح مرده، در وادى السّلام‏ ✍داستان عجيبى در همين دنيا اتّفاق افتاده از حضرت آية الله رئيسُ الملّة و الدّين، شيخ الفقهاء و المجتهدين، مرحوم آخوند ملّا محمّد مهدى نِراقى أعلَى اللهُ تعالى مقامَهُ الشَّريف. مرحوم نراقى، از علماى بزرگ و جامع علوم عقليّه و نقليّه و حائز مرتبه علم و عمل و عرفان الهى بوده، و در فقه و اصول و حكمت و رياضيّات و علوم غريبه و اخلاق و عرفان از علماى‏ كم نظير اسلام است. مرحوم نراقى جدّ مادرىِ مادر بزرگِ ما يعنى: پدرِ مادر مادر مادر مادر حقير است و فرزند ارجمندش حاج ملّا أحمد نِراقى كه دائى ما مي‌شود، استاد مرحوم شيخ انصارى و از علماء برجسته و صاحب تصانيف عديده است. شيخ انصارى از عتبات عاليات در هنگام تحصيل به ايران آمد و به اصفهان رفت و سپس به كاشان آمد و چهار سال تمام از محضر و درس آخوند ملّا أحمد نراقى بهرمند شد و سپس به نجف اشرف معاودت نمود. اين داستان در ميان علماء و طلّاب نجف اشرف مشهور است و در بين اقوام و ارحام مادرى ما از مسلّميّات احوالات مرحوم نراقى محسوب ميگردد. مرحوم نراقى در نجف اشرف سكونت داشته و در آنجا وفات مي‌كند، و مقبره او نيز در نجف متّصل به صحن مطهّر است. ايشان در همان ايّامِ اقامت در نجف، در ماه رمضانى كه بر او مى‏گذرد يك روز در منزلشان براى صرف افطار هيچ نداشتند، عيالش به او ميگويد: هيچ در منزل نيست، برو بيرون و چيزى تهيّه كن! مرحوم نراقى در حاليكه حتّى يك فَلس پول سياه هم نداشته است، از منزل بيرون مى‏آيد و يكسره به سمت وادى السّلام نجف براى زيارت اهل قبور ميرود؛ در ميان قبرها قدرى مى‏نشيند و فاتحه ميخواند تا اينكه آفتاب غروب ميكند و هوا كم كم رو به تاريكى‏ ميرود. در اينحال مى‏بيند عدّه‏اى از اعراب جنازه‏اى را آوردند و قبرى براى او حفر نموده و جنازه را در ميان قبر گذاشتند، و رو كردند به من و گفتند: ما كارى داريم، عجله داريم، ميرويم به محلّ خود، شما بقيّه تجهيزات اين جنازه را انجام دهيد! جنازه را گذاردند و رفتند. مرحومِ نراقى ميگويد: من در ميان قبر رفتم كه كفن را باز نموده و صورت او را بروى خاك بگذارم، و بعد بروى او خشت نهاده و خاك بريزم و تسويه كنم؛ ناگهان ديدم دريچه ايست، از آن دريچه داخل شدم ديدم باغ بزرگى است، درخت‏هاى سر سبز سر به هم آورده و داراى ميوه‏هاى مختلف و متنوّع است. از دَرِ اين باغ يك راهى است بسوى قصر مجلّلى كه در تمام اين راه از سنگ ريزه‏هاى متشكّل از جواهرات فرش شده است. من بى اختيار وارد شدم و يكسره بسوى آن قصر رهسپار شدم، ديدم قصر با شكوهى است و خشت‏هاى آن از جواهرات قيمتى است؛ از پلّه بالا رفتم، در اطاقى بزرگ وارد شدم، ديدم شخصى در صدر اطاق نشسته و دور تا دور اين اطاق افرادى نشسته‏اند. سلام كردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. بعد ديدم افرادى كه در اطراف اطاق نشسته‏اند از آن شخصى كه در صدر نشسته پيوسته احوالپرسى مى‏كنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال مى‏كنند و او پاسخ مي‌دهد. و آن مرد مبتهج و مسرور به يكايك از سؤالات جواب مي‌گويد. قدرى كه گذشت ناگهان ديدم كه مارى از در وارد شد و يكسره بسمت آن مرد رفت و نيشى زد و برگشت و از اطاق خارج شد. آن مرد از درد نيش مار، صورتش متغيّر شد و قدرى به هم برآمد، و كم كم حالش عادّى و بصورت اوّليّه برگشت. سپس باز شروع كردند با يكديگر سخن گفتن و احوالپرسى نمودن و از گزارشات دنيا از آن مرد پرسيدن. ساعتى گذشت ديدم براى مرتبه ديگر، آن مار از در وارد شد و به همان منوال پيشين او را نيش زد و برگشت. آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهره‏اش دگرگون شد و سپس به حالت عادّى برگشت. من در اين حال سؤال كردم: آقا شما كيستيد؟ اينجا كجاست؟ اين قصر متعلّق به كيست؟ اين مار چيست؟ چرا شما را نيش ميزند؟ گفت: من همين مرده‏اى هستم كه هم اكنون شما در قبر گذارده‏ايد، و اين باغ بهشت برزخى من است كه خداوند به من عنايت نموده است، كه از دريچه‏اى كه از قبر من به عالم برزخ باز شده است پديد آمده است. اين قصر مال من است، اين درختان با شكوه و اين جواهرات و اين مكان كه مشاهده مى‏كنيد بهشت برزخى من است، من آمده‏ام اينجا. اين افرادى كه در اطاق گرد آمده‏اند ارحام من هستند كه قبل از من بدرود حيات گفته و اينك براى ديدن من آمده‏اند و از بازماندگان و ارحام و أقرباى خود در دنيا احوالپرسى نموده و جويا ميشوند، و من حالات آنان را براى اينان بازگو ميكنم.👈
گفتم اين مار چرا تو را ميزند؟ گفت: قضيّه از اين قرار است كه من مردى هستم مؤمن، اهل نماز و روزه و خمس و زكات، و هر چه فكر مي‌كنم از من كار خلافى كه مستحقّ چنين عقوبتى باشم سر نزده است، و اين باغ با اين خصوصيّات نتيجه برزخى همان اعمال صالحه من است؛ مگر آنكه يك روز در هواى گرم تابستان كه در ميان كوچه حركت مي‌كردم، ديدم صاحب دكّانى با يك مشترى خود گفتگو و منازعه دارند؛ من رفتم نزديك براى اصلاح امور آنها، ديدم صاحب دكّان مى‏گفت: سيصد دينار (شش شاهى) از تو طلب دارم و مشترى مى‏گفت: من پنج شاهى بدهكارم. من به صاحب دكّان گفتم: تو از نيم شاهى بگذر، و به مشترى گفتم: تو هم از نيم شاهى رفعِ يد كن و به مقدار پنج شاهى و نيم بصاحب دكّان بده. صاحب دكّان ساكت شد و چيزى نگفت؛ ولى چون حقّ با صاحب دكّان بوده و من به قدر نيم شاهى به قضاوت خود- كه صاحب دكّان راضى بر آن نبود- حقّ او را ضايع نمودم، به كيفر اين عمل خداوند عزّ و جلّ اين مار را معيّن نموده كه هر يك ساعت مرا بدين منوال نيش زند، تا در نفخ صور دميده و خلائق براى حساب در محشر حاضر شوند، و به بركت شفاعت محمّد و آل محمّد عليهم السّلام نجات پيدا كنم. چون اين را شنيدم برخاستم و گفتم: عيال من در خانه منتظر است، من بايد بروم و براى آنان افطارى ببرم. همان مردى كه در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه كرد، از در كه خواستم بيرون آيم يك كيسه برنج به من داد، كيسه كوچكى بود، و گفت: اين برنج خوبى است، ببريد براى عيالاتتان. من برنج را گرفته و خداحافظى كردم و آمدم بيرون باغ، از دريچه‏اى كه داخل شده بودم خارج شدم، ديدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روى زمين افتاده و دريچه‏اى نيست؛ از قبر بيرون آمدم و خشت‏ها را گذارده و خاك انباشتم و به صوب منزل رهسپار شدم و كيسه برنج را با خود آورده و طبخ نموديم. و مدّتها گذشت و ما از آن برنج طبخ مي‌كرديم و تمام نمى‏شد، و هر وقت طبخ مي‌كرديم چنان بوى خوشى از آن متصاعد مي‌شد كه محلّه را خوشبو مي‌كرد. همسايه‏ها مى‏گفتند: اين برنج را از كجا خريده‌ايد؟ بالاخره بعد از مدّتها يك روز كه من در منزل نبودم، يك نفر به ميهمانى آمده بود و چون عيال از آن برنج طبخ مي‌كند و آن را دَم مي‌كند، عطر آن فضاى خانه را فرا مي‌گيرد، ميهمان مى‏پرسد: اين برنج از كجاست كه از تمام اقسام برنج‏هاى عنبر بو خوشبوتر است؟ اهل منزل، مأخوذ به حيا شده و داستان را براى او تعريف‏ مى كنند. پس از اين بيان، آن مقدارى از برنج كه مانده بود چون طبخ كردند ديگر برنج تمام مي شود. منبع: معادشناسى(علامه طهرانی) ج‏2، ص:۲۲۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ نگاه به زمین! شهید حاج احمد کاظمی(مادر شهید حججی: شهید حججی شهید کاظمی را الگوی خودش قرار داده بود) تعریف می کند: شهید حسین خرازی پیش من آمد و گفت: من در این عملیات شهید می شوم. گفتم: از کجا این حرف را می زنی؟ گفت: می دانم که شهید می شوم. گفتم: علم غیب داری؟ گفت: “نه، چند عملیات قبل یک خمپاره کنار من خورد. من به آسمان رفتم. فرشته ای را دیدم که اسم های شهدا را می نویسد. یکی یکی اسم ها را می خواند و می گفت: وارد شوید. به من رسید گفت: آقای خرازی آمدی؟ حاضری شهید بشوی به بهشت بروی؟ من یک لحظه به زمین نگاه کردم گفتم: اگر یک بار دیگر برگردم بچه ام و همسرم را ببینم خیلی خوب می شود. تا این در ذهنم آمد زمین خوردم. چشم هایم را باز کردم دیدم در بیمارستان هستم و دستم قطع شده است. اما حاج احمد دیگر وابستگی ندارم. دیگر اگر بالا بروم به زمین نگاه نمی کنم.” شهید کاظمی هم می فرمود: من هم دیگر وابستگی ندارم. ایشان هم شهید شد. گاهی ما به خاطر وابستگی هایمان از دین کوتاه می آییم. (کانال مطالب دینی وطب) ☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 @tabligheslam
✳️ راز شهادت شهید محسن حججی یکی از دوستانش می‌گفت: خوابش را دیدم، پرسیدم محسن‌جان! چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟! گفت: از آنچه دلم می‌خواست، گذشتم! (کانال سایت شهید آوینی) 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 @tabligheslam
⚫️ نسخه PDF + دانلود 💥 کتاب فاطمه الزهراء (س) 💥 اثر علامه شیخ عبدالحسین امینی (ره) ☝️ دانلود کتاب ▫️با تحقیق فرزند علامه، استاد محمد امینی نجفی 🔰 توصیه حجت‌الاسلام ▪️ این کتاب را از دو جهت به سیره‌پژوهان عزیز پیشنهاد می‌کنم: 1⃣ اشراف علامه امینی رضوان الله علیه در عرصه آیات و روایات بر مقامات حضرت فاطمه (س) و طرح شایستۀ آن در کتاب حاضر، بسی سودمند است مخصوصا برای مبلغین در ایام فاطمیه. 2⃣ مقدمه کتاب پیش رو، یکی از یادداشت‌های ارزشمندی است که درباره خاندان، مشایخ روایی، سالشمار زندگی و تحقیقات علمی علامه امینی (ره) به رشته تحریر درآمده است. 🆔 کانال اسرار تاریخ | استاد ابوالحسنی 🌐 eitaa.com/monzer_ir
هدایت شده از بصیرت سیاسی
11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرایی سکوت امیر المؤمنین علیه السلام
✳️ آثار وجود امام اینکه رسول اکرم فرمود: مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِی مَوْلاهُ‏ مقصود چیست؟ مقصود کدام‌یک از معانی مولا است؟ من نمی‌خواهم بگویم که چه معنایی از نظر عقیده خودم در اینجا درست است، ولی به مناسبت بحثم عرض می‌کنم ملّای رومی همین حدیث را در مثنوی آورده و یک ذوقی به خرج داده است و از کلمه مولا معنی «مُعتِق» یعنی آزادی‌بخش را گرفته است. ظاهراً در دفتر ششم مثنوی است. داستان معروفی دارد؛ داستان قاضی خیانتکار و زن، که قاضی می‌خواهد در صندوق مخفی بشود، او را مخفی می‌کنند و به دوش حمّال می‌دهند. بعد قاضی به آن حمال التماس می‌کند که هرچه می‌خواهی به تو می‌دهم، تو برو و معاون مرا خبر کن تا بیاید این صندوق را بخرد. معاون او را خبر می‌کنند، می‌آید صندوق را می‌خرد و او را آزاد می‌کند. بعد ملا از اینجا گریز می‌زند، می‌گوید: همۀ ما در صندوق شهوات تن زندانی هستیم ولی خودمان نمی‌دانیم، احتیاج به آزادکننده‌ای داریم که ما را از این صندوق شهوات نفس و بدن نجات بخشد، انبیاء و مرسلین آزادکننده و نجات بخش هستند. سپس می‌گوید: زین سبب پیغمبر با اجتهاد نام خود وانِ علی مولا نهاد گفت هرکس را منم مولا و دوست‏ ابن عمّ من علی مولای اوست‏ کیست مولا، آن که آزادت کند بند رقّیت ز پایت بر کنَد این واقعاً یک حقیقتی است؛ یعنی قطع نظر از اینکه معنی جمله‏ مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِی مَوْلاهُ‏ همین باشد یا نباشد، یعنی پیغمبر که خودش و علی را «مولا» نام نهاد به اعتبار آزادی‌بخشی بود یا نبود، این خود حقیقتی است که هر پیغمبر برحقی برای آزاد کردن مردم آمده است و خاصیت هر امام برحقی همین جهت بوده است. 📚آزادی معنوی(شهید مطهری) ص ۱۱ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @tabligheslam