🔅#پندانه
✍ بهترین کاسب قرن
🔹مرد با خدایی در بازار تهران چلوکبابی داشت و بهدلیل رفتار خوبش با مشتریانش به بهترین کاسب معروف شده بود.
🔸روزی چند نفر جلوی مرد را گرفتند و به او گفتند:
پول دخل امروزت را رد کن بیاد.
🔹مرد گفت:
محال است بدهم.
🔸گفتند:
میکشیمت.
🔹گفت:
بکشید!
🔸گفتوگو ادامه پیدا کرد و مرشد گفت:
به یک شرط پول دخل امروز را به شما میدهم.
🔹آنها گفتند:
چه شرطی؟
🔸گفت:
به شرطی که بیایید به منزل من و یک چایی باهم بخوریم.
🔹آنها قبول کردند و رفتند و چای خوردند و مرشد پولها را به آنان داد.
🔸از مرد پرسیدند:
چرا همان اول در کوچه پول را ندادی؟
🔹مرد گفت:
آن موقع اگر پول را میدادم آن پول دزدی میشد. ولی الان شما مهمان من هستید و من دوست دارم به مهمانم هدیه بدهم.
🔸سالها گذشت و آن سه نفر از معتمدین بازار شدند.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅 #پندانه
✍ بهدنبال کسب فضایل اخلاقی باش
🔹دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاثکشی. گفتن ۴۰ تومن، من هم چونه زدم شد ۳۰ تومن.
🔸بعد از پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا ۱۰تومنی دادم بهشون. یکی از کارگرا ۱۰ تومن برداشت و ۲۰ تومن داد به اون یکی.
🔹گفتم:
مگه شریک نیستید؟
🔸گفت:
چرا، ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره.
🔹من هم برای این طبع بلندش دوباره ۱۰ تومن بهش دادم. تشکر کرد و دوباره ۵ تومن داد به اون یکی و رفتن.
🔸داشتم فکر میکردم هیچوقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم.
🔹همه میتونن پولدار بشن. اما همه نمیتونن بخشنده باشن. پولدارشدن مهارته؛ اما بخشندگی، فضیلت.
🔸باسوادشدن مهارته؛ اما فهمیدگی، فضلیت.
🔹همه بلدن زندگی کنن. اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن. زندگی عادته؛ اما زیبازیستن، فضیلت.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅 #پندانه
✍ به یاد شهدا
🔹سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران، به نظرتون کار خوبیه؟ کیا موافقن؟ کیا مخالف؟
🔸اکثر دانشجویان مخالف بودن!
🔹بعضیها میگفتن:
کار ناپسندیه. نباید بیارن.
🔸بعضیها میگفتن:
ولمون نمیکنن. گیر دادن به چهار تا استخون. ملت دیوونن!
🔹بعضیها میگفتن:
آدم یاد بدبختیاش میفته!
🔸تا اینکه استاد درس رو شروع کرد. ولی خبری از برگههای امتحان جلسه قبل نبود!
🔹همه سراغ برگهها رو میگرفتن، ولی استاد جواب نمیداد.
🔸یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:
استاد برگههامون رو چیکار کردید؟ شما مسئول برگههای ما بودید؟
🔹استاد روی تخته کلاس نوشت:
من مسئول برگههای شما هستم.
🔸سپس گفت:
من برگههاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم.
🔹همه دانشجویان شاکی شدن.
🔸استاد گفت:
چرا برگههاتون رو میخواین؟
🔹گفتن:
چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم.
🔸هر چی که دانشجویان میگفتن استاد روی تخته مینوشت.
🔹استاد گفت:
برگههای شما رو توی کلاس بغلی گم کردم، هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
🔸یکی از دانشجویان رفت و بعد از چند دقیقه با برگهها برگشت. استاد برگهها رو گرفت و تکهتکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد.
🔹استاد گفت:
الان دیگه برگههاتون رو نمیخواین! چون تکهتکه شدن!
🔸دانشجویان گفتن:
استاد برگهها رو میچسبونیم.
🔹برگهها رو به دانشجویان داد و گفت:
شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید. پس چطور توقع دارید مادری که بچهاش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ، الان منتظر همین چهار تا استخونش نباشه!؟ بچهاش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.
🔸چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه از حرفی که زده بودن پشیمون شدن!
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅 #پندانه
✍ قناعت توانگر کند مرد را
🔹روزی حکیمی شاگردان خود را به گردش علمی برد. در کوه و دشت و طبیعت سبز بهاری گشتند و فلسفه وجود آموختند.
🔸وقت استراحت مشغول خوردن غذا شدند. پشهای مزاحم غذاخوردن حکیم شد و مدام به غذای او میخواست نزدیک شود و بنشیند.
🔹حکیم قدری از غذای خود در مقابل پشه گذاشت، پشه از آن مکید. حکیم از شاگردانش خواست بهدقت پشه را زیرنظر داشته باشند.
🔸پشه برخاست و روی دست یکی از شاگردان که قدری زخم بود و خون داشت، نشست و مشغول خوردن خون شد.
🔹حکیم سیب گندیدهای نزد پشه نهاد، پشه روی قسمت سیاهشده آن نشست و شروع به مکیدن و خوردن کرد.
🔸در همان محل، در تنه درختی، عنکبوتی توری تنیده و لانه کرده بود، پشه برخاست و تور را ندید و در تور عنکبوت گرفتار شد.
🔹حکیم به شاگردانش گفت:
بنگرید، عنکبوت صبورترین و قانعترین حشره است. مدتها ممکن است بهخاطر یک لقمه غذا در کنار لانه خود منتظر بنشیند. و وقتی شکاری کرد، روزها آرامآرام از آن استفاده کند. حریص و شکمپرور نیست.
🔸اما پشه را دیدید، هم طمعکار است و هم شکمپرور و هم صبری برای گرسنگی ندارد. وقتی روی خون نشسته بود، دیدید با دست میزدید برمیخاست و دوباره سریع میخواست روی غذا بنشیند چون تاب گرسنگی هرگز ندارد.
🔹پس بدانید خداوند طمعکارترین مخلوق را روزی و غذای قانعترین و صبورترین مخلوق خود میکند.
🔸بسیاری از گرفتاریهای انسان نتیجه طمع و زیادهخواهی اوست.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅 #پندانه
✍ قناعت توانگر کند مرد را
🔹روزی حکیمی شاگردان خود را به گردش علمی برد. در کوه و دشت و طبیعت سبز بهاری گشتند و فلسفه وجود آموختند.
🔸وقت استراحت مشغول خوردن غذا شدند. پشهای مزاحم غذاخوردن حکیم شد و مدام به غذای او میخواست نزدیک شود و بنشیند.
🔹حکیم قدری از غذای خود در مقابل پشه گذاشت، پشه از آن مکید. حکیم از شاگردانش خواست بهدقت پشه را زیرنظر داشته باشند.
🔸پشه برخاست و روی دست یکی از شاگردان که قدری زخم بود و خون داشت، نشست و مشغول خوردن خون شد.
🔹حکیم سیب گندیدهای نزد پشه نهاد، پشه روی قسمت سیاهشده آن نشست و شروع به مکیدن و خوردن کرد.
🔸در همان محل، در تنه درختی، عنکبوتی توری تنیده و لانه کرده بود، پشه برخاست و تور را ندید و در تور عنکبوت گرفتار شد.
🔹حکیم به شاگردانش گفت:
بنگرید، عنکبوت صبورترین و قانعترین حشره است. مدتها ممکن است بهخاطر یک لقمه غذا در کنار لانه خود منتظر بنشیند. و وقتی شکاری کرد، روزها آرامآرام از آن استفاده کند. حریص و شکمپرور نیست.
🔸اما پشه را دیدید، هم طمعکار است و هم شکمپرور و هم صبری برای گرسنگی ندارد. وقتی روی خون نشسته بود، دیدید با دست میزدید برمیخاست و دوباره سریع میخواست روی غذا بنشیند چون تاب گرسنگی هرگز ندارد.
🔹پس بدانید خداوند طمعکارترین مخلوق را روزی و غذای قانعترین و صبورترین مخلوق خود میکند.
🔸بسیاری از گرفتاریهای انسان نتیجه طمع و زیادهخواهی اوست.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅 #پندانه
✍ به یاد شهدا
🔹سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران، به نظرتون کار خوبیه؟ کیا موافقن؟ کیا مخالف؟
🔸اکثر دانشجویان مخالف بودن!
🔹بعضیها میگفتن:
کار ناپسندیه. نباید بیارن.
🔸بعضیها میگفتن:
ولمون نمیکنن. گیر دادن به چهار تا استخون. ملت دیوونن!
🔹بعضیها میگفتن:
آدم یاد بدبختیاش میفته!
🔸تا اینکه استاد درس رو شروع کرد. ولی خبری از برگههای امتحان جلسه قبل نبود!
🔹همه سراغ برگهها رو میگرفتن، ولی استاد جواب نمیداد.
🔸یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:
استاد برگههامون رو چیکار کردید؟ شما مسئول برگههای ما بودید؟
🔹استاد روی تخته کلاس نوشت:
من مسئول برگههای شما هستم.
🔸سپس گفت:
من برگههاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم.
🔹همه دانشجویان شاکی شدن.
🔸استاد گفت:
چرا برگههاتون رو میخواین؟
🔹گفتن:
چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم.
🔸هر چی که دانشجویان میگفتن استاد روی تخته مینوشت.
🔹استاد گفت:
برگههای شما رو توی کلاس بغلی گم کردم، هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
🔸یکی از دانشجویان رفت و بعد از چند دقیقه با برگهها برگشت. استاد برگهها رو گرفت و تکهتکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد.
🔹استاد گفت:
الان دیگه برگههاتون رو نمیخواین! چون تکهتکه شدن!
🔸دانشجویان گفتن:
استاد برگهها رو میچسبونیم.
🔹برگهها رو به دانشجویان داد و گفت:
شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید. پس چطور توقع دارید مادری که بچهاش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ، الان منتظر همین چهار تا استخونش نباشه!؟ بچهاش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.
🔸چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه از حرفی که زده بودن پشیمون شدن!
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅#پندانه
✍ از تو حرکت از خدا برکت
🔹با یک اندیشه مسیر تو تغییر مییابد.
با یک لبخند ارتباط تو قویتر میشود.
🔸با یک سپاسگزاری نعمت برایت صدافزون میشود.
با یک روشنایی، تاریکی از بین میرود.
🔹با یک شروع، قدمی برداشته میشود و مقصد حاصل میشود.
با یک فراوانی، برکتهای صدچندان افزوده میشود.
🔸با یک سلول، چندین سلول دیگر متولد میشوند و جوان میشوند.
با یک خواستن، رسیدن آغاز میشود.
🔹از تو حرکت از خدا برکت، که خودش فرموده: بخوان مرا تا اجابتت کنم.
🔸این رحمت و عنایت الهی است که از یک، چندین هزار برکت میبخشد و آغاز مهم است، در شروع هر صبح آغازی است که تا انتهای آن هزاران زیبایی و اتفاق نهفته است.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅#پندانه
✍ خالق هستی بهترینها را برایمان مهیا کرده
🔹نقاش ﻣﺸﻬﻮﺭﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﺷﯽﺍﺵ ﺑﻮﺩ. ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ بهطور ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﻧﯽای ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ.
🔸ﻧﻘﺎﺵ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﺷﯽﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺩﺭ حالی که ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺖ.
🔹ﻧﻘﺎﺵ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﻘﺐﺭﻓﺘﻦ، ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ تا ﻟﺒﻪ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ.
🔸ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﻘﺎﺵ ﭼﻪ میکند. ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺗﺮﺱ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﻮﺩ.
🔹ﻣﺮﺩ ﺑﻪﺳﺮﻋﺖ قلممویی ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺧﻂﺧﻄﯽ ﮐﺮﺩ!
🔸ﻧﻘﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍی نقاش ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻮﺩ.
🔹بهراستی ﮔﺎﻫﯽ ﺁﯾﻨﺪﻩماﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﺳﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﮔﻮﯾﺎ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ میبیند ﭼﻪ ﺧﻄﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
🔸ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ؛ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﻬﯿﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅 #پندانه
✍ قطرهعسلی بزرگ، این است حکایت دنیا
🔹قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجابانگیز بود. پس برگشت و جرعه دیگری نوشید.
🔸باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمیکند و مزه واقعی را نمیدهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد.
🔹مورچه در عسل غوطهور شد و لذت میبرد.
🔸اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت.
🔹در این حال ماند تا نهایتا مرد.
🔸دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
🔹پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات مییابد و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅 #پندانه
✍ فقط بهدنبال رضایت خداوند باش
🔹پیری سالک الی الله بود و شاگردان بسیاری در مسیر معرفت بر گرد حلقه آتش وصل خویش از رحمت حق تعالی داشت.
🔸شاگردی از او، به مقامی بالاتر از او در معرفت رسید، ولی شاگرد اصلی او که خالصانه پا در جای پای استاد میگذاشت، به چیزی نرسید.
🔹شاگردی که به مرتبهای از وصل رسید، استاد هممکتبی خود شد که بیش از او در این راه تلاش کرده بود.
🔸استاد به شاگرد گفت:
رمز موفقیت من یک چیز است، و رمز ناکامی تو نسبت به تلاشهایت هم در یک چیز است. من هرچه میکردم بهدنبال رضایت خدا بودم و چیزی از او جز رضایتش نمیخواستم.
🔹تو هم کارهایت برای رضای خدا بود، ولی هدفت شبیهشدن به استادت و در نتیجه کسب فضایل او بود تا روزی شبیه او شوی.
🔸بدان! هر خواستهای از خدا که به دنیای تو برگردد پس هوای نفست، تو را در این راه میفریبد و از این راه چیزی جز شاگردی کسب نمیکنی.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅 #پندانه
✍ لذتبردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ!
🔹از گرما مینالیم. از سرما فرار میکنیم.
🔸در جمع، از شلوغی کلافه میشویم و در خلوت، از تنهایی بغض میکنیم.
🔹تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بیحوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس!
🔸ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ میدهند: ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ، ﮐﺎﺭ.
🔹ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ، ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ میخواستیم ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅 #پندانه
✍ لیوان آب را انتخاب میکنید یا لیوان نفت؟
🔹تصور کنید فرش خانهتان آتش گرفته و شما دو لیوان در دست دارید؛ اولی آب و دومی نفت.
⁉️ کدام لیوان را روی آتش خالی میکنید؟
🔸دادزدن، تهدیدکردن، تمسخر، توهین و تحقیرکردن، انتقادکردن، کتکزدن، قهرکردن و محرومکردن کودک مانند لیوان نفت در دست شما باعث شعلهورشدن آتش خشم شما و فرزندتان خواهد شد.
🔹اما همدلی، درک متقابل، احترام، عشق، گوشدادن، آموزشدادن، امیدواربودن، آرامبودن، مدیریت رفتار خود را داشتن همان لیوان آبیست که نهتنها آتش را خاموش میکند، بلکه به شما توانایی حل مشکلات را خواهد داد.
⁉️ فراموش نکنید شما قدرت انتخاب دارید. لیوان آب را انتخاب میکنید یا لیوان نفت را؟
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar