💚 به نام خدای خوب شهیدان 💚
یادت باشه...
🇮🇷 زندگینامه شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
(قسمت سیزدهم)
ادامه...
به حمید گفتم...
"برای اطمينان باید نوبت بگيريم، دوباره بریم مطب و نتیجه رو به دکتر نشون بدیم. اونوقت نتیجه نهایی مشخص میشه." از همان جا حمید با مطب تماس گرفت و برای غروب همان روز نوبت رزرو کرد.😊
از آزمایشگاه که خارج شدیم خیابان خیام را تا سبزه میدان نیم ساعتی پیاده آمدیم. چون هنوز به هیچ کس حتی به فامیل نزدیک حرفی نزده بودیم تا جواب آزمایش ژنتیک قطعی بشود، کمی اضطراب این را داشتم که نکند یک آشنایی ما را با هم ببيند.🌸🍃
قدم زنان از جلوی مغازهها یکی یکی رد میشدیم که حمید گفت:"آبمیوه بخوریم؟" گفتم:"نه، میل ندارم." چند قدم جلوتر گفت:"از وقت ناهار گذشته، بریم یه چیزی بخوریم؟" 😊
گفتم:"من اشتها برای غذا ندارم." 😔
از اینکه تمامی پیشنهادهایش به در بسته خورد کلافه شده بود. سوار تاکسی هم که بودیم زیاد صحبت نکردم. آفتاب تندی میزد. انگار نه انگار تابستان تمام شده است.عینک دودی زده بودم. یکی از مژههای حمید روی پیراهنش افتاده بود. مژه را به دستش گرفت، به من نشان داد و گفت:"نگاه کن، از بس با من حرف نمیزنی و منو حرص میدی، مژههام داره میریزه!"☺️
ناخودآگاه خندهام گرفت، ولی به خاطر همان خنده وقتی به خانه رسیدم کلی گریه کردم؛ چرا باید به حرف یک نامحرم لبخند میزدم؟!🥺🤍
مادرم گریه من را که دید، گفت:"دخترم اینکه گریه نداره. تو دیگه رسماً میخوای زن حمید بشی، اشکالی نداره."حرف های مادرم در اوج مهربانی آرامم کرد، ولی ته دلم آشوب بود. هم میخواستم بیشتر با حميد باشم، بیشتر بشناسمش، بیشتر صحبت کنیم، هم اینکه
خجالت میکشیدم. این نوع ارتباط برای من تازگی داشت.🌸🌼🌸🌼🌸🌼
نزدیکیهای غروب همان روز حمید دنبالم آمد تا با هم به مطب دکتر برویم.😊
پول ویزیت دکتر را که پرداخت کرد، روی صندلی کنار من نشست. از تکان دادنهای مداوم پایش متوجه استرسش میشدم. چند دقیقهای منتظر ماندیم. وقتی نوبتمان شد، داخل اتاق رفتیم.❤️
خانم دکتر نتیجه آزمایش را...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
ادامه دارد...
💚 به نام خدای خوب شهیدان 💚
یادت باشه...
🇮🇷 زندگینامه شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
(قسمت چهاردهم)
ادامه...
خانم دکتر نتیجه آزمایش را...
با دقت نگاه کرد. بررسیهایش چند دقیقهای طول کشید. بعد همانطور که عینکش را از روی چشم برمیداشت، لبخندی زد و گفت:"باید مژدگونی بدین! تبریک میگم،هیچ مشکلی نیست. شما می تونید ازدواج کنید."❤️😊
تا دکتر این را گفت، حمید چشمهایش را بست و نفس راحتی کشید.☺️
حمید گفت:" ممنون خانم دکتر."
حمید در پوستش نمیگنجید. ولی کنار خانم دکتر نمیتوانست احساسش را ابراز کند. از خوشحالی چندین بار از خانم دکتر تشکر کرد و با لبی خندان از مطب بیرون آمدیم.🌼🌼🌼🌼🌼
چشمهای حمید عجیب میخندید، به من گفت:"خدا رو شکر، دیگه تموم شد. راحت شدیم."
چند لحظهای ایستادم و به حمید گفتم:"نه! هنوز تموم نشده! فکر کنم یه آزمایش دیگه هم باید بدیم. کلاس ضمن عقد هم باید بریم. برای عقد لازمه".🌿🌻
حمید که سر از پا نمی شناخت گفت:"نه بابا، لازم نیست! همین جواب آزمایش رو بدیم کافیه. زودتر بریم که باید شیرینی بگیریم و به خانوادهها این خبر خوش رو بدیم. حتما اونها هم از شنیدنش خوشحال میشن."🤗
شانههایم را بالا انداختم و گفتم:"نمیدونم، شاید هم من اشتباه میکنم و شما اطلاعاتتون دقیق تره!"
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
آن روز قرار بود حمید با پدر و مادرش برای صحبتهای نهایی به خانه ما بیایند.
مشغول شستن میوهها بودم که پدرم به آشپزخانه آمد و پرسید:"دخترم، اگر بحث مهریه شد چی بگیم؟نظرت چیه؟" روی اینکه سرم را بلند کنم و با پدرم مفصل درباره این چیزها صحبت کنم، نداشتم. 🦋🦋
گفتم:"هر چی شما صلاح بدونید بابا."
پدرم خندید و گفت:"مهریه حق خودته، ما هیچ نظری نداریم.دختر باید تعیین کننده مهریه باشه."🌼🍃
کمی مکث کردم و گفتم...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
ادامه دارد..
💚 به نام خدای خوب شهیدان 💚
یادت باشه...
🇮🇷 زندگینامه شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️
(قسمت پانزدهم)
ادامه...
کمی مکث کردم و گفتم...
"پونصد تا چطوره؟ شما که خودتون میدونید مهریه فامیلای مامان همه بالای پونصد تا سکه اس."پدرم یک نارنگی برداشت و گفت:"هر چی نظر تو باشه، ولی به نظرم زیاده." میوهها را داخل سبد ریختم و مشغول خشک کردن آنها شدم، گفتم:"پس میگم سیصد تا، ولی دیگه چونه نزنن!"😊
پدرم خندید و گفت:"مهریه رو کی داده، کی گرفته!"😊
همه چیز را برای پذیرایی آماده کرده بودم . اولین باری نبود که مهمان داشتیم، ولی استرس زیادی داشتم.
بلاخره مهمانها رسیدند. احوالپرسی که کردم به آشپزخانه برگشتم. تمام حواسم به حرف هایی بود که داخل پذیرایی رد و بدل میشد. 🌼🍃🌼🍃🌼🍃
عمه گفت:"داداش! حالا که جواب آزمایش اومده، اگه اجازه بدین فردا فرزانه و حمید برن بازار حلقه بخرن. جمعه هفته بعد هم عقد کنان بگیریم." 😍
وقتی موضوع مهریه مطرح شد، پدرم گفت:"نظر فرزانه روی سیصدتاست. "
پدر حمید نظر خاصی نداشت. گفت:"به نظرم خود حمید باید با عروس خانم به توافق برسه و میزان مهریه رو قبول کنه."🦋🦋
چند دقیقه سکوت سنگین فضای اتاق را گرفت. میدانستم حمید آنقدر با حجب و حیاست که سختش میآید در جمع بزرگترها حرفی بزند. دست آخر دید همه منتظر هستند او نظرش را بدهد، گفت:"توی فامیل نزدیک ما مثلاً زن داداش ها يا آبجی ها مهریشون اکثراً صد و چهارده تا سکه اس. سیصد تا خیلی زیاده. اگه به من باشه دوست دارم مهریه خانمم چهارده سکه باشه، ولی باز نظر خانواده عروس خانم شرطه."❤️
همه چیز برعکس شده بود. از خیلی وقت پیش محبت حمید در دل خانواده من نشسته بود. مادرم به حمید گفت:"فردا موقع خرید حلقه با فرزانه حرف بزن، احتمالا نظرش تغییر میکنه. اونوقت هر چی شما دو تا تصمیم گرفتید، ما قبول میکنیم. "❤️🌹
چایی را که بردم...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴برای سلامتی آقای #رئیسی و همراهانشون #ختم_صلوات کنید...❤️
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ
🔰 خبرهای ضد و نقیض از وقوع سانحه برای یکی از بالگردهای کاروان رئیسجمهور
🔸تسنیم نوشت: برخی اخبار حاکی از آن است که بالگرد حامل «آیتالله رئیسی» رئیسجمهور در آذربایجان شرقی دچار سانحه شده است.
🔸با این حال برخی همراهان رئیسجمهور در این بالگرد توانستهاند تماسی با مرکز برقرار کنند و بدین جهت امیدواری برای پایان این حادثه بدون تلفات جانی افزایش یافته است.
🔸در این کاروان، ۳ هلیکوپتر حضور داشتهاند که دو هلیکوپتر که برخی وزرا و مسولان در آن حضور داشتهاند سالم به مقصد رسیدهاند.
🔸شنیده شده است آیتالله آل هاشم امام جمعه تبریز و آقای امیرعبداللهیان وزیر خارجه نیز در هلیکوپتر حامل رئیسجمهور حضور داشتند.
🔸فارس در این باره نوشت: هلیکوپتر حامل رئیسجمهور بهدلیل مهآلودبودنِ هوای منطقه شمال آذربایجان شرقی بر زمین نشست و کاروان رئیسجمهور بهصورت زمینی راهی تبریز شده است.
🔸باشگاه خبرنگاران نیز خبر داد: تلاش تیم های امدادی برای رسیدن به محل سانحه ادامه دارد.
🔸گفتنی است، تا این لحظه هیچ خبر قطعی منتشر نشده و اخبار منتشر شده نیز رسماً تایید نشده است
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 توضیحات وزیر کشور دربارۀ آخرین وضعیت بالگرد حامل رئیسجمهور
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●