eitaa logo
شهدا
381 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
49 فایل
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال خانمان را چه کند دیوانه کنی هردو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند «برای شادی روح شهدا صلوات» تاسیس: 1401/22 پایان:شهادت به حمایتتون نیاز داریم🌿 بمونین برامون🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
014.mp3
11.88M
🟣خانواده موفق ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥زوج‌هایی که در کنار خانواده‌هایشان زندگی می‌کنند. حتما ببینید... ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
مادر‌دو‌بخش‌است: «ما»‌و«در»وقصه‌یتیمی‌مااز کنار«در»شروع‌شد🖤!! ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°تمامَ‌زندگی‌ام‌را °وتمام‌لحظه‌های‌خوبم‌را °ازنگاه‌ومحبت‌شمادارم°♥️° 💚✨ 🤲🏻🌿 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🕊«» هیچـوقـت‌بـه‌یـه‌انقلـابی نگـو‌خستـه‌نبـاشی اصـلاً‌بـرای‌سـربـٰا‌ز‌حـــٰاج‌قـاسـم خستگـی‌معنـــٰا‌داره . . ؟! 😎 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
📌 یا صاحب الزمان گفتم و ابراهیم به دادم رسید که ماجرای جالبی دارد 🔹️ ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ ◇ گفت:دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم. ◇ تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده. ◇ هوا که تاریک شد وابراهیم حرکت کرد. نیمه های شب برگشت ؛آنهم خوشحال و سرحال! مرتب داد میزد امدادگر؛امدادگر ،سریع بیا، ماشاالله زنده است! ◇ بچه ها خوشحال شدند. مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب. ◇ ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر ... ◇ رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟ با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آنهم نزدیک سنگر عراقی ها. ◇ اما وقتی رفتم انجا نبود،کمی عقب تر پیدایش کردم و درمکانی امن!! ◇ بعدها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم. ◇ عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم. حال عجیبی داشتم، زیر لب فقط می گفتم: یا صاحب الزمان(عج) ادرکنی ◇ هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیماو نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. ◇ مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم. ◇ آن آقا کلی با من صحبت کرد؛بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات می دهد. او دوست ماست! ◇ لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامه‌ی حق و ظهور ولی خدا امام زمان‌(عج). نکند ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل امام علی(ع) غریب شود. به‌هوش باشید. روزی می‌رسد که امام زمان می‌آید و شرمنده‌ی او نباشید با عشق به شهادت و آماده شدن برای قیام مهدی(عج) ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
شھادت‌ جان‌کندن‌نیست؛ دل‌کندن‌است ! ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
میگفت‌یه‌جوری‌گریه‌کن‌ که‌‌وقتی‌ردمیشن‌متوجه‌بشن‌ مادرما۱۸سالش‌بوده:)💔 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
ابراهیم در دفترش صندوقی کنار میز کارش گذاشته بود و گه‌گاهی چند سکه داخل آن می‌ریخت. همه‌ی همکاران او کنجکاو بودند بدانند ابراهیم چرا این کار را می‌کند. تا اینکه یک روز یکی از اقوام ابراهیم که به قائم‌شهر آمده بود، سری هم به او زد و در حین گفتگو از ابراهیم خواهش کرد که اگر ممکن است یک تلفن بزند. همه تا اسم تلفن را شنیدند حساس شدند که ببینند ابراهیم چه جوابی به او می‌دهد. ابراهیم کمی مکث کرد و بعد پولی از جیبش درآورد و گرفت سمت مهمانش و گفت: این تلفن متعلق به بیت‌المال است. شما لطف کنید از مخابرات سر کوچه استفاده کنید. هزینه‌اش را هم من می‌پردازم. آن مرد حیرت‌زده و با خوشحالی راهی مخابرات شد و ابراهیم رو به همکارانش گفت: برادران! چون ما اینجا مشغول خدمت هستیم و نمی‌توانیم اینجا را ترک کنیم، اگر کاری داشته باشیم با این تلفن تماس می‌گیریم و هزینه‌اش را داخل صندوق می‌ریزیم.
- بِسْمْ أللّٰھِ الرَّحْمٰنِ الرَّحْیٖمْ🌿!' برای دین خدا ادم هرچقدر خرج کنه سود میکند ولی ضرر نمیکند حتی اگه جانش هم بدهد در راه دین خدا