وقت اذان که میرسد بہ حق هم دعا کنیم باز شود گره ز کار خدای خود صدا کنیم چقدر شکستہ قلبها چقدر غصه است به دل قرارمان محبت است به حق هم روا کنیم ✨عباداتتون قبول حق

ای یهودی ها کارتون زاره منتقم برسه زندتون نمیزاره  

🪐تا دیر نشده توبه کن...شاید دیگه هیجوقت فرصتش برات پیش نیاد.. حضرت محمد(ص) : بیشترین فریاد جهنمیان از به تاخیر انداختن توبه است. (جامع السعادات.ج 3) #أَسْتَغْفِرُ‌اللهَ‌‌و‌َاَتوبُ‌اِلیه ___________________________________

سخنان دختر شهید نصرالله: یک لحظه ضعف نشان ندهید و از آرمان فلسطين کوتاه نخواهیم آمد. ____________________________ 👌چقدر در تراز پدر شهیدش. 👌چقدر باحیا و عفیف. 👌چقدر فهمیده. 👌چقدر محکم. 👌چقدر بیدار. ____________________________ حالا دخترای ما چی! روسری شون شده شال! چادرشون شده، کت و دامن! افتخارشون شده کار برای شکم! به بهانه زندگی تجملاتی بین عموم! پیراهنشون شده تاپ شلوارک! عزتشون شده دیده شدن! مدالشون, سرزبان بودن! بدبخت تر از اونا هم، پدر و مادرانشون، که خوشحالند! که راضی اند! 😔😔ا 😭ا

🔵همیشه یادتان باشد که زندگی هدیه ایست برای شادمانی و #خوب زیستن. 🟣لبخند زیباترین آرایش هر فرد است و مثبت اندیشی کلید #خوشبختی، زندگی کوتاه تر از آن است که خود را به خاطر مسائل بی ارزش دچار #استرس کنید. کمتر قضاوت کنید و بیشتر بپذیرید. 🟢همان گونه که خدا دوست دارد زندگی کنید. 🔴اهمیت ندهید که دیگران درباره شما چگونه فکر می کنند و چه می گویند... 🟢به خدای متعال اعتماد کنید و به او تکیه کنید 🟡خیلی از نگرانی های ما برای این هست که به خود یا دیگران تکیه کردیم و قدرت خداوند را نادیده گرفتیم ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣

یهودیان پیش از ظهور ماشیاح(مسیح) در سرزمین کنعان(فلسطین) حکومت تشکیل می‌دهند ولی عمر حکومتشان به اندازه عمر یک انسان خواهد بود. پس از مدتی پرشین‌ها(ایرانی‌ها) قیام کرده و حکومت یهود را نابود خواهند کرد. ‏[پیشگویی حضرت الیاس نبی علیه‌السلام]

🕊 مرز بین 🟩 عزت نفس که کمک میکنه به خوشبختی شما ⭕️ و غرور که ممکنه باعث نابودیتون بشه خیلی باریکه ... 🟧 مراقب عزت نفستون باشید ...

📌"قُلْ هُوَ رَبِّي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ" بگو: او خدای من است و جز او خدایی نیست، من بر او توکل کرده‌ام و روی امیدم همه به سوی اوست...💕

🌾 دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت و پیرمرد از فرط خوشحالی و ترس از دست دادن آن ها گندم ها را در گوشه شال خود گ ره زد! در راه با پرودرگار خود اینچنین گفت : «ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشا» در همین حال ناگهان گره شالش گشوده شد و گندم ها بر زمین ریخت! او با ناراحتی گفت : «من تو را کی گفتم ای یار عزیز، کاین گره بگشای و گندم را بریز! آن گره را چون نیارستی گشود، این گره بگشودنت دیگر چه بود؟!» پیرمرد نشست تا گندم ها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند! ندا آمد : «تو مبین اندر درختی یا به چاه، تو مرا بین که منم مفتاح راه! ! »