eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟ گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟ گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟ گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟ گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟ گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟ گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام ، تو من . . . @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃 این ضرب‌المثل معمولا در زمانی به کار می‌رود که بخواهیم از اهمیت داشتن چیزی در مقابل بی اهمیت بودن چیز دیگری حرف بزنیم. داستان این ضرب‌المثل هم به این صورت است که دو دوست بودند که با هم کار یدی می‌کردند. کار خشتمالی که از قضا انرژی فراوانی را از آن‌ها می‌گرفت و البته به میزانی هم که کار می‌کردند، دستمزد نمی‌گرفتند. از همین رو بود که همیشه روزگار را به سختی می‌گذراندند. روزی یکی از آن دو برای تهیه نان به بازار رفت. اما در آنجا بوی کباب و آش او را سرمست کرد. با خود اندیشید که قدری هم از آنها بگیرد. اما بعد دید که پولی که دارند، کفاف خرید این قبیل غذاها را نمی‌دهد. از همین رو بر نفس و خواسته خود غلبه کرد. اما چند قدم آن طرف تر به مغازه میوه فروشی رسید و چشمش به خربزه‌ها افتاد. با خود گفت بهتر است خربزه هم بخرم و البته چندی بعد این طور فکر کرد که بهتر است تمام پول خود را برای خرید خربزه بدهد و اینکه خربزه همانطور که رفع عطش می‌کند گرسنگی را هم چاره می‌کند. القصه، خربزه را به بغل زد و با خود برد. دوستش همچنان مشغول به خشتمالی بود که او را دید و البته خیلی زود فهمید که چه اتفاقی افتاده. به روی دوستش لبخندی زد و گفت: خربزه که ما را سیر نمی‌کند؟ ما قرار است ساعت‌ها کار کنیم! باید نان می‌گرفتی که مثل همیشه انرژی لازم را برای ادامه کار را به ما بدهد. پس فکر نان باش که خربزه آب است. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
حکایتی از گلستان سعدی.... دو درویش ملازم صحبت با یکدیگر سفر کردند یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار غذا میخورد! اتفاقا به شهری رفتند و به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند ، هر دو را به زندانی بردند و در به گل بر آوردند بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند و در را باز کردند! قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده... مردم در عجب ماندند، حکیمی گفت خلاف این عجب بود آن یکی بسیار پر خور بوده است طاقت بینوایی نیاورد به سختی هلاک شد و این یکی دگر خویشتن دار بوده است لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند. چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چون سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرورست اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد... 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
مردی در کنار چاه زنی زیبا دید، از او پرسید : زیرکی زنان به چیست؟ زن داد و فریاد کرد و مردم را فراخواند ، مرد که بسیار وحشت کرده بود پرسید: چرا چنین میکنی؟ من که قصد اذیت کردن شما را نداشتم ،دیدم خانم محترم و زیبارویی هستی ، خواستم از شما سوالی بپرسم . در این هنگام تا قبل از اینکه مردم برسند زن سطل آبی از چاه بیرون کشید و آن را بر سر خود ریخت ،مرد باتعجب پرسید : چرا چنین کردی؟ زن خطاب به مردم که برای کمک آمده بودند گفت: ای مردم من در چاه افتاده بودم و این مرد جان مرا نجات داد ، مردم از آن مرد تشکر کرده و متفرق شدند. در این هنگام زن خطاب به مرد گفت : این است زیرکی زنان اگر اذیتشان کنی تو را به کام مرگ میکشند و اگر احترامشان کنی خوشبختت میکنند . شیطان كه نظاره گر ماجرا بود، نعره ها كشيده و راه بيابان پيش گرفت... 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨ ✨ 💞هــميشه ... مراقب حرف هایی که میزنی باش ! مخصوصا وقتی عصبی یادلخور هستی بعضی کلمات همچو تَرکِشی می ماند که کنارِ قلب می نشیند نمی کُشد ! ولــي ... تا آخر عمر عذاب میدهد.... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 تواصلاًحرمت، نگاه کرمت، ضریح وعَلَمت استثناست.... حسین یااباعبدالله  حسین یااباعبدالله شب جمعه به نیابت ازهمه شهدای اسلام سلام دهیم محضر ارباب بی کفن اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❁﷽ اسٺ سلام همۂ نوڪرها بہ شہِ ڪرب وبلا پادشہِ بے سـرها و بگویید بہ ڪه مهمان دارد بہ فداے قدم مادرتو مادرها السلام‌علیڪ یابڹ‌فاطمه‌الزهرا❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💐حقیقت این است که در این دنیا همیشه 💐کسی هست که با کمال میل بخواهد 💐جایش را با شما عوض کند. بخواهد 💐مثل شما نفس بکشد، مثل شما راه برود، 💐در جایی که شما زندگی می کنید، زندگی کند. 💐آیا اخیرا خداوند را به خاطر خانواده، 💐دوستان، سلامتی و فرصت هایی که 💐به شما داده است، شکر کرده اید؟ 🦋بسم الله الرحمن الرحیم 🦋الهی به امیدتو ‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💙روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🦋بردن نام حسین بن علی میچسبد 💙اَلسلام علَی الْحسَیْن 🦋وعلی علی بْن الْحسین 💙وعلی اولادالحسین 🦋وعلی اصحاب الحسین @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا! ما را در صف مقربان و اصحاب الیمین و اولیاء و دوستان خاصت قرار ده! و در آستانه مرگ مشمول روح و ریحان و جنت نعیمت بگردان! خداوندا! عذاب رستاخیزت، عذابى است الیم که، هیچ کس را یاراى تحمل آن نیست، و پاداشهاى بى حسابت، پاداشى است عظیم که، هیچ کس با عملش مستوجب آن نمى شود، سرمایه ما در آن روز تنها لطف و کرم تو است اى کریم! بارالها! پیش از فرا رسیدن قیامت کبرى، و فرا رسیدن مرگ که، قیامت صغرى است ما را بیدار کن، تا خود را براى این سفر عظیم که در پیش داریم آماده سازیم! ! آمِیْنَ یا رَبَّ العالَمِیْنَ سوره واقعه آیه 88 تا 91 ‎ ‎ ‎ ‌ ‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌱 خاک بر سر چه کسی ؟ روزی شاه عباس به همراه وزیرش *شیخ بهایی* و چند تن از فرماندهان به شکار می روند. *در بین راه ، شاه عباس به شیخ بهایی گفت:* یاشیخ! نقل ، داستان ، یا پندی بگوئید که این فرماندهان با ما آمده اند درسی گیرند! *شیخ بگفتا ؛این سه تپه خاک را میبینید؟ گفتند بله* *شیخ گفت* خاک آن تپه اولی بر سر کسی که راز دلش را به هر کسی بگوید حتی به همسرش! *گفت آن تپه وسطی رامیبینید؟* گفتند! بله ، شیخ گفت خاک آن تپه بر سر کسی که به آدم بی اصل و نصب و بی نام و نشان خدمت میکند. *شیخ گفت آن تپه (آخری) سومی را می بینید؟گفتند بله* شیخ گفتا خاک آن تپه بر سر کسی که خود تلاش نمی کند و بزرگترها دائم به او خدمت میکنند *شاه عباس* گفت آن دو مورد اول بماند ، اما بند سوم به من خطاب شده؟؟ چه بدی به شما کردم؟ *شیخ گفتا* اگر صبر کنید جواب هر سه را یکجا خواهم داد مدتی گذشت شاعباس آهوی بسیار زیبایی داشت و با اسبش دور آهو میدوید و سرگرم میشد، برای این آهو هر روز وقت کافی می گذاشت تا اینکه روزی شیخ بهایی آهوی شاه عباس را می دزدد و در جایی مخفی می کند و گوسفندی را سر می برد و در کیسه ای گذاشته و به خانه می برد *همسرشیخ بهایی* با دیدن کیسه خون آلود جویای محتوای آن میشود که شیخ در جواب می گوید این آهوی شاه عباس است که کشته ام. *همسرشیخ بهایی* شیون کنان بر سر خود میزند و با لحنی تند میگوید:متوجه هستی چکاری انجام داده ای؟ شاه عباس اگر متوجه شود گردنت را خواهد زد ، دلیل این کارت چی بوده؟ *شیخ* می گوید من وزیر شاه عباس هستم اما او اصلاً به من و خدمات من توجه نمی کند و بیشتر وقتش را با این آهو سپری میکند ، از ناراحتی این کار را انجام دادم و قرار نیست کسی بفهمد! فقط من وتو می دانیم آن را درگوشه حیاط خاک می کنیم وکسی هم متوجه نمی شود ممکن است ، رفتار شاه با من بهتر شود ، خبر گم شدن آهو به گوش شاه عباس می رسد ، وی عده ای را مأموریافتن آهو در شهر و بیابان میکند اما هیچ خبری ازآهو نیست *شاه عباس* هزار سکه طلا را برای یافتن آهو جایزه تعیین میکند ، خبر هزار سکه به گوش *همسرشیخ بهایی* میرسد و بی وقفه به دربارشاه میرود تا خبر کشته شدن آهو را بدهد و هزار سکه جایزه اش را دریافت کند. *شاه عباس* باشنیدن این خبر شیخ را احضار می کند تا دلیل این کارش را بگوید؟ شاه عباس فریاد می زند شیخ من چه بدی و چه کوتاهی در حق تو و خانواده ات کرده ام که جوابش این باشد ؟ *شیخ گفت* اعلاحضرت از آن جایی که من وزیر شما بودم ، اما هیچ وقت به من توجه نکردید و بیشر وقت خود را با بازی کردن با آهو می گذراندید و من هم از سر حسادت آهو را دزدیده وسر بریدم. *شاه عباس* عصبانی شد و جلاد را خبر کرد و به او گفت سزای اعمال شیخ قطع گردن اوست همین جا حکم را اجرا کن و گردن شیخ بهایی رابزن *جـــــلاد* شمشیرش را بالابرد ودرحین فرودآمدن رو به پادشاه کرد و گفت اعلاحضرت شیخ خیلی به من وخانواده ام لطف داشته و من توان چنین کاری را ندارم مرا عفو بفرمایید *شاه عباس جلاد بعدی و جلادان دیگر رافراخواند* اما هیچکدام راضی نبودند که گردن شیخ بهایی را بزنند. شاه عباس گفت صد سکه طلا به هر کسی می دهم که امروز گردن شیخ را بزند *خبر به نگهبان قصر پادشاه رسید* به سوی شاه عباس آمد و گفت صد سکه را بدهید من گردن شیخ را خواهم زد! شمشیر را ازجلاد گرفت بالا برد موقع فرود آمدن شمشیر ، شیخ گفت دست نگه دارید آهو زنده است ، من او را نکشته ام شیخ به خدمتکارش دستور داد تا آهو‌ را بیاورد.شاه عباس متعجب شد و دلیل این کارش راپرسید؟ *شیخ گفت* *زمانی باهم به شکار رفتیم و به من گفتی به این جوانان پندی بیاموز و من خاک آن سه تپه رامثال زدم که باعث نگرانی شما شد!* الان جواب آن پند همین است *گفتم:* خاک آن تپه اول بر سر کسی که راز دلش رابه هر کسی میگوید حتی به همسرش همسر من که پدر فرزندانش بودم راز نگهدار من نبود ومرا به هزار سکه طلا فروخت *پس خاک آن تپه اول برسرمن که راز دل خودم را برای کسی بازگو کردم!* شاه عباس حیرت زده از دو تپه خاک بعدی پرسید:؟ *شیخ گفت به یاد بیاوریدگفتم خاک آن تپه دومی ، بر سر کسی که به آدم بی اصل و نصب خدمت کند* این *نگهبان* در گوشه شهر گدایی میکرد و شکم زن و بچه اش را نمیتوانست سیرکند !من به اوخدمت کردم واو را به قصر آوردم صاحب مال وزندگی پست و مقام کردم وحالا بخاطر صد سکه قصد زدن گردن مرا داشت *پس خاک آن تپه دوم هم برسرمن که به آدم بی اصل ونصب خدمت کردم* و آن تپه سوم که گفتم خاکش بر سر کسی که روی پای خود نایستد به بزرگترازخودش خدمت کند من که وزیر شمابودم سالها به شمامشاوره دادم و هزاران کار نیک وخیر در شهر و در راه خدمت به شما انجام دادم بخاطریک آهو می خواستید گردن مرابزنید که سالها به شماوفادار بوده ام *پس خاک آن تپه سوم هم برسر من* *واقعاً حکایت وپند زیبایی بود @tafakornab
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
کانال هواداری دکتر انوشه به ایتا پیوست👇 https://eitaa.com/joinchat/2823749713C6ca4f0a919 کانال هواداری دکتر انوشه به ایتا پیوست👇 https://eitaa.com/joinchat/2823749713C6ca4f0a919 کانال هواداری دکتر انوشه به ایتا پیوست👇 https://eitaa.com/joinchat/2823749713C6ca4f0a919 بزن عضو شو خودت رو درمان کن 😉👆