eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺عوارض : 🔹اختلال در خواب 🔹امکان افزایش وزن 🔹از دست دادن توده عضلانی 🔹افت انرژی 🔹بداخلاق شدن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ آسان ترین راه قدردانی یک تشکرساده است ولی خالص وصمیمانه 💞 آسانترین راه عذرخواهی عدم تکرار اشتباه قبلی است وآسان ترین راه ابراز عشق ومحبت ودوستی،💞 به زبان آوردن آن است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔸🔸🔸🔸🔸🔸﷽🔸🔸🔸🔸 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🔰پوریاى ولى، مردى بود قوى، قدرتمند و معروف. با تمام پهلوانان معروف زمان کشتى گرفت و پشت همه را به خاک رسانید. زمانى که به اصفهان رسید، با پهلوانان اصفهان هم کشتى گرفت و همه را به خاک انداخت. 🔹از پهلوانان شهر درخواست کرد بازوبند پهلوانى مرا مُهر کنید، همه مُهر کردند جز رئیس پهلوانان شهر که با پوریا هنوز کشتى نگرفته بود. 🔸گفت من با پوریا کشتى مى گیرم، اگر پشتم را به خاک رسانید بازوبندش را مُهر مى کنم. قرار کشتى را روز جمعه در میدان عالى قاپو گذاشتند تا مردم جاى تماشاى آن کشتى کم نظیر را داشته باشند. 🔹پوریای ولی، شب جمعه پیرزنى را دید حلوا خیر مى کند و با لحنى ملتمسانه مى گوید از این حلوا بخورید و دعا کنید خداوند حاجت مرا بدهد. 🔹پوریا پرسید مادرم، حاجت تو چیست؟ گفت پسرم در رأس پهلوانان این شهر است، بناست فردا با پوریاى ولى کشتى بگیرد. او نان آور من و زن و فرزند خود است، اقوامى داریم که به آنها هم کمک مى کند. مى ترسم با شکست او، حقوقش قطع شود و معیشت ما دچار سختى و مضیقه گردد. 🔹پوریاى ولى همان وقت نیت کرد به جاى آنکه پشت پهلوان معروف اصفهان را به خاک برساند، پشت را به خاک اندازد. ✔️بر این نیت بود تا با آن کشتى گیر روبرو شد. وقتى به هم پیچیدند، دید با یک ضربه مى تواند او را به خاک اندازد ولى به صورتى کشتى گرفت که پشتش به خاک رسید تا نان جمعى قطع نشود و علاوه دل آن پیرزن شاد گردد و خود هم نصیبى از رحمت خدا شامل حالش شود.👏 ➕نامش در تاریخ پهلوانى به عنوان انسانى والا، جوانمرد، با فتوت و با گذشت ثبت شد و امروز قبرش در گیلان زیارتگاه اهل دل است. 📚 منبع: جامع النورین مشهور به انسان، اسماعیل سبزواری، صفحه ۲۳۴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔴 ! 💠 خانم معلمی تعریف می‌کرد: در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان. روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم پدر و مادرها هم دعوت بودند. موقع اجرای سرود ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع. دست و پا تکان می‌داد و خودش رو عقب جلو می‌کرد و حرکات عجیبی انجام می‌داد. بچه‌ها هم سرود را می‌خواندند و ریز می‌خندیدند، کمی مانده بود بخاطر خنده‌شان هرچه ریسیده بودم پنبه شود. با خود گفتم چرا این بچه این کار رو می‌کنه، چرا شرم نمی‌کنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمی‌فهمید به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم. خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد! فضا پر از خنده حاضران شده بود. مدیر هم رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرق‌هایش سرازیر بود. از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟ اخراجش می‌کنم. مادر این دختر‌ هم که نزدیک من بود بسیار پرشور می‌خندید و کف می‌زد، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود. همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم: چرا اینجوری کردی؟! چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟! دخترک جواب داد: آخر مادرم اینجاست، برای مادرم این‌کار را می‌کردم!! گفتم آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمی‌کنند و خود را لوس نمی‌کنند؟! خواستم بکشمش پایین که گفت: خانم معلّم صبر کنید بذارید مادرم متوجه نشه، خودم توضیح می‌دم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است، چیزی نمی‌شنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه می‌کردم. تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان کرولال‌هاست همین که این حرف‌ها را زد انگار مرا برق گرفت، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!! آفرین دخترم! فضای مراسم پر شد از پچ‌پچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،، نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!! از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانش‌آموز نمونه را به او عطا کرد!!! با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش می‌رفت و برای مادرش جست و خیز می‌کرد تا مادرش را شاد کند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
قسمتی تامل برانگیز از کتابِ « »_ اثر هلن کلر(ژوان) 1⃣_ از چشم‌هایتان طوری استفاده کنید که گویی فردا دچار نابینایی خواهید شد 2⃣_صداهای موسیقی، آواز پرنده و نغمه‌های پرشور ارکستر را بشنوید؛ چنان که گویی فردا دچار ناشنوایی خواهید شد. 3⃣_ هر چیزی را که می‌خواهید لمس کنید، گویی که فردا حس لامسه خود را از دست خواهید داد. 4⃣_عطر گل ها را بو کنید و مزه غذاها را با هر لقمه بچشید، چنان که گویی فردا هرگز نمی‌توانید بو کنید یا هر چیزی را بچشید. 5⃣از احساساتت بیشترین استفاده را ببر❤️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
🔸 🔸قسمت هفتم🔸 قتل هابیل 🔸 🔸حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانی اش از سوی دیگر، باعث شد تا قابیل، هابیل را تهدید به قتل کند. هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار بر حذر داشت. 🔸شیطان قابیل را برای کشتن هابیل وسوسه می کرد این وسوسه ادامه داشت تا اینکه در زمانی که حضرت آدم (ع) برای زیارت کعبه به مکه رفته بود، قابیل در غیاب پدر نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و کشمکش میان دو برادر شدت گرفت. 🔸قابیل نمی‌ دانست چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القا کرد: سرش را در میان دو سنگ بگذار و سپس با آن دو سنگ سرش را بشکن. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را به قتل رساند. 🔸قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی دانست جسد را چه کند و دلهره آمدن پدر راهم داشت تا این که... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كاش تو همه ى ظرفا غذا باشه واسه همه مريضا دوا باشه كاش همه دنيا يك صدا باشه جنگ فقط تو افسانه ها باشه 🌙💫 خدایا ...! فـردایی بهتر را بـه تمام مـا عطا کن خدایا به حق تمام مهربانی هایت..... نگذار کسی غمگین به خواب رود و با ناراحتی شب خود را به صبح برساند ...... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو 🌹برچهره پُـرز نـور مهدی صلوات 🌹برجان ودل صبورمهدی صلوات 🍀تا امر فرج شود مهيا بفرست 🍀بهرفرج وظهور مهدی صلوات   🌸آغاز کنیم روز پنجشنبه را بـا 🌸۳صلوات بـرحضرت محمد(ص) 🌸و خـانــدان پـاک و مطهـرش 🌹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی جان!💚 تمام پنجره ها رو بہ آسمان باز اسٺ ببار حضرٺ باران ڪہ فصل اعجاز اسٺ💚 ڪجا قدم زده اے تا ببوسم آنجا را ڪہ بوسہ بر اثر پایٺ عین پرواز اسٺ...💚 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
9.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔کدام نعمت پروردگارت را انکار میکنی؟! 🧐تا حالا به این فکر کردی که خدا چرا در سوره الرحمن ۳۱ بار این آیه بالا👆رو تکرار کرده؟!! سوره الرحمن آیه۲۳تا۲۶ با صدای عبدالباسط @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
_ترک عادت منفی نگری مثبت بمانید ، همه چیز خوب خواهد شد _استفاده طولانی از هنزفری _خواب کمتر از 7 ساعت اگر کم تر از شش ساعت در مدت زمان طولانی بخوابید، احتمالش زیاد است که ایمنی و دیگر فرایندهای بدنی را تضعیف کنید _اعتیاد به تلویزیون _پوشیدن مداوم کفش های پاشنه بلند _حمل کیف سنگین _خوابیدن با آرایش _غذا خوردن زمانی که گرسنه نیستید _دروغ گفتن زیاد _سیگار کشیدن _غیبت کردن پشت همکار و آشنا _نخوردن صبحانه _خوردن غذاهای مضر _جویدن ناخن _غذا خوردن با سرعت زیاد _بهانه تراشی _خوردن بیش از حد گوشت قرمز شواهد قطعی ای وجود دارد که مصرف گوشت قرمز خطر سرطان روده بزرگ را افزایش می دهد _موکول کردن همه چیز به آخرین دقیقه _فرار از مشکلات با مشکل مواجه شوید، مشکل را حل و اصلاح کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ✨﷽✨ 🌷 ✨تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند؛ یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد. ✨صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم . قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را . ✨قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند. ✨قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند. ✨ناگهان یکی از همان تاجرهای دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند . ✨قاضی گفت: دزد همین است و به تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد. ✨از آن به بعد وقتی می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند: پنبه‌دزد دست‌به ریشش میکشد ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •✾📚 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان