eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💎امام باقر عليه السلام : نخستين چيزى كه در روز قيامت به آن رسيدگى مى شود [ثواب] صدقه آب [دادن به تشنه] است إنّ أوَّلَ ما يُبدَأُ بهِ يَومَ القِيامَةِ صَدَقةُ الماءِ 📚ميزان الحكمه جلد5 صفحه331 👆 🔸🔶 آبسردکن مغازه رو دو متر جابجا کرده و به جای اینکه تو مغازه اش باشه آورده تو خیابون و یه عالمه خیر و برکت برای خودش کسب کرده... یه زمان هایی آبسردکن هم نبود کسبه کلمن می ذاشتن و با سختی یخ های بزرگ تهیه می کردند و می ذاشتند برای رهگذرا، حالا که آبسردکن های مختلف اومده خیلی بیشتر از این ها باید ازش بهره برد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔸 بدون اجازه و آن ⁉️ سؤال: ورود به منازل ديگران و تصويربردارى و انتشار آن چه حكمى دارد؟ ✅ پاسخ: ورود به اشخاص بدون اجازه، شرعاً جايز نيست، اگر چه عنوان تجسّس بر آن منطبق نباشد؛ و گرفتن فيلم و عكس و مانند آن به صورت مخفيانه شرعاً حرام و انتشار آن حرام دوم است. 🔹منبع: پایگاه اطلا‌ع‌رسانی دفتر رهبر معظم انقلاب 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 🔸 تصاویر خانوادگی و توسط و چاپ عکس­‌های یا عروسی که خانم‌­ها بدون کامل می‌باشند، توسط عکاس‌­هایی که آنها را نمی­‌شناسند، بدون لذت جنسی و خوف وقوع در گناه، اشکال ندارد. دیدن فیلم‌­هایی که کارهای جنسی را به نمایش می‌گذارد، چون همراه با تحریک شهوت است، حرام است. 🔹منبع: رساله آموزشی امام خامنه‌ای @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ ✨مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا ✨مَنْ يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ ✨وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ ﴿۱۳﴾ ✨رعد به حمد او و فرشتگان ✨جملگى از بيمش تسبيح مى‏ گويند ✨و صاعقه ‏ها را فرو مى‏ فرستند ✨و با آنها هر كه را بخواهد مورد ✨اصابت قرار مى‏ دهد در حالى كه ✨آنان در باره خدا مجادله مى كنند ✨و او سخت‏ كيفر است (۱۳) 📚سوره مبارکه الرعد✍آیه ۱۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👈هلو یا آب هلو سرسخت ترین دشمن سرطان است 👈با مصرف آن از سرطان های سینه ، پروستات ، رحم و کبد جلوگیری کنید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❗️ حاج حسین گنابادی یکی از مردان خدا و نیروهای بهشت زهرا روایت میکرد که روزی یکی از همکارانم جهت انتقال جنازه ی مردی میان سال راهی روستای زرین دشت در اطراف تهران شد، ساعاتی بعد دستور آمد که برای مراسم غسل این مرد به غسالخانه بروم، من به همراه دوستم حاج محسن شمشکی راهی شدیم تا آن مرد را غسل داده و آماده ی تشییع کنیم، پسر و دخترش به همراه ما داخل غسالخانه بودند و به شدت گریه می کردند... برای غسل آماده شدم بعد از لخت کردن میت و خواباندنش آب را باز کردم و روی سینه اش ریختم، فشار آب بالا بود، برگشتم تا فشار آب رو کم کنم... که صدای فریاد وحشتناکی همه جای غسالخانه را پر کرد، به طوری که ترس تمام وجودم را فرا گرفت و قلبم به شدت شروع به زدن کرد، جرات برگشتن و نگاه کردن را نداشتم، در حدود ۳۰ سالی که در غسالخانه کار کرده بودم تا به امروز اینقدر وحشت نکرده بودم، صدایی در گوشم زمزمه میکرد، گنابادی... گنابادی....! صدای جیغ چنان مرا ترسانده بود که چیزی متوجه نمی شدم تا اینکه دستی از پشت بر شانه ام نشست...! حاج شمشکی با چهره ای یخ زده و دستانی لرزان مرا صدا می کرد، سرم را برگرداندم و با ترس و لرز به چهره حاج شمشکی خیره شدم... با لحنی لرزان و در حالی که به جنازه اشاره می کرد می گفت: حسین، جنازه زنده شد....! سرم تیری کشید، نگاهی به جنازه کردم که چشمانش را باز کرده و به من خیره شده، همه فریاد می کشیدند، دخترش بیهوش شده بود، پسرش از ترس چهره اش گچ شده بود، منم با دیدن اوضاع بسیار آشفته شدم، سریع در غسالخانه را باز کردم و شروع کردم به فریاد کشیدن... مرده زنده شد، جنازه زنده شد... فشارم افتاد و کمی بعد دیگر ندانستم چه شد، ساعتی بعد که به هوش آمدم خودم را روی تخت بیمارستان دیدم، حاج شمشکی و شیخ آخوندی آخوند بهشت زهرا بالا سرم بودند، به محض اینکه هوشم سر جایش آمد ماجرا را پیگیر شدم... حاج شمشکی شروع به روایت ماجرا کرد... وقتی تو از هوش رفتی کمی بعد که آمبولانس تو را به بیمارستان رساند، پزشکان بالای سر جنازه حاضر شدند، و بعد از معاینات دیدیم که علائم حیاتی او بازگشته و به حالت عادی برگشته، او یک روز قبل شدیدا مریض می شود و فرزندانش به بیمارستان منتقل می کنند، چون قبلا مشکل قلبی داشت و داخل قلبش با عملی باطری گذاشته بودند در بیمارستان بعد از تزریق آمپول علائم حیاتی او از بین می رود، و پزشک به علت متوجه نشدن موضوع قلبش، نسخه ی مرگ او را میپیچد تا اینکه در غسالخانه با فشار آب سرد که روی سینه اش ریختی شوک وارد شده و باطری دوباره کار افتاد و علائم او برگشت و خدا رو شکر زنده شد.... من زبانم بند آمد و تا الان که سالها گذشته هنوز آن خاطره از ذهنم بیرون نرفته. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌱🕊 ⭕️👈تلنگر 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 مارها قورباغه‌ها را می‌خوردند و قورباغه‌ها از این نا به‌ سامانی بسیار غمگین بودند تا اینکه قورباغه‌ها علیه مارها به لک‌لک‌ها شکایت کردند. لک‌لک‌ها تعدادی از مارها را خوردند و بقیه را هم تار و مار کردند و قورباغه‌ها از این حمایت شادمان شدند! طولی نکشید که لک‌لک‌ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه‌ها. قورباغه‌ها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند! عده‌ای از آنها با لک‌لک‌ها کنار آمدند و عده‌ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند. مارها بازگشتند ولی این بار، همپایِ لک لک‌ها شروع به خوردن قورباغه‌ها کردند! حالا دیگر قورباغه‌ها متقاعد شده‌اند که انگار برای خورده شدن به دنیا آمده‌اند! ولی تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است، اینکه نمی‌دانند توسط دوستانشان خورده می‌شوند یا دشمنانشان؟! 📚مارها و قورباغه ها @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان ══❈═₪❅❅₪═❈══
🍃✨🌼✨🍃✨🌼✨🍃 ماست فروشی در روستا که گاو هایش از علوفه های مجانی خدا تغذیه میکنن ، ماستش را به بهانه دلار گران میکند ..!* . *باغداری که درختانش در کشور خودمان با آبهای مجانی چشمه ها تولید شده اند میوه هایش را گران میکند..!* . *برنج فروشی که برنجش را در سرزمین خودمان تولید کرده جنسش را گران میکند..* *پزشکی که با پول این مردم تخصص گرفته، ویزیت و خدماتش را چند برابر میکند..* . *این دلار نیست که گران شده این وجدان و انسانیت است که شده .‌! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🗨️ 🚴🏻‍♂️مردی با دوچرخه به خط مرزی می‌رسد او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد، مأمور مرزی می‌پرسد: « در کیسه‌ها چه داری؟» او گفت: شن!🤔 🚳مأمور او را از دوچرخه پیاده می‌کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می‌کند ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری پیدا نکرد. بنابراین به او اجازه عبور داد...😞 🚶🏻‍♂️هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا شد. این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می‌شد و پس از آن، مرد دیگر در مرز دیده نشد...🤷🏻‍♂️ 👮یک روز آن مأمور در شهر او را می‌بیند، فورا به سمت او رفت و از او پرسید: "من هنوز هم به تو مشکوکم و می‌دانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می‌کردی؟" مرد گفت: دوچرخه!😎😄 ⚠️: 📍گاهی وقت‌ها موضوعات ، ما را به کلی از موضوعات غافل می‌کنند...💯 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
به زندگی گفتم: چرا رو چرخ وفلک تو بعضیا بالاهستند و بعضيا پايين؟ لبخندی زد وگفت: ناراحت نباش ميچرخه! سرگشته چو پرگار همه عمر دويديم ‌آخر به همان نقطه كه بوديم رسيدم @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨ ✨ زندگی سینما نیست مثل تئاتر زنده است کات نداره اگه خرابش کردی نباید بقیشو ببازی فقط میتونی بقیشو بهتر بازی کنی... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام غصه های دنیا را میشه بایک جمله تحمل کرد "خدایا میدانم که میبینی" ‎‌‌‌‌♡••♡••♡••♡••♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
آرامش آسمانِ شب سهم قلبتان و خداوند روشنی تمام لحظه هايتان باشد در این ساعات پایانی شب آرزو دارم غیر ازخدا محتاج کسی نشوید✨ 💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh