هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
27.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
#یاحسین 💔
•° خلاصه " اربعین توجاموندی 😔🥀
#استوری | #Story 📲
#مولایمنحسین🌱
#مرآتمحمدی🎤
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🖤امام سجاد (ع):
💚هر که مؤمنى را بپوشاند،
خـــــداوند به او از جامه هاى سبز
بهـشتــــــى بپوشاند....
💎امام سجّاد عليه السلام:
💚انسان بزرگوار به بخشش خود مى بالد،
🖤و انسان پست به دارايى خويش مى نازد
إنّ الكريمَ يَبتَهِجُ بفَضلِهِ، و اللَّئيمَ يَفتَخِرُ بمُلكِهِ
📚الدّرة الباهرة صفحه 27
در سراسر دنیا افراد ثروتمند زیادی هستند که ثروت بالایی دارند اما یه دست لباس ساده میپوشن و هیچ جا پول شونو به رخ کسی نمیکشند!
اما افراد نوکیسه، رفتارهای کودکانه ی خنده داری دارند و با استفاده از رسانه ها و مخصوصا فضای مجازی می خواهند بگویند:
ببینید من چه ساعتی دارم…
ببینید من چه ماشینی سوار میشم…
ببینید من چه لباسایی میپوشم…
این عقده ای بازی ها فقط به خاطر پَست و حقیر بودن این افراد است و از آن طرف انسان های بزرگوار با هر سطح مالی تلاش می کنند برای افراد محروم و نیازمند و مستحق قدم های مثبتی بردارند...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆♨️حکم الفاظی مثل کلب الرقیه ، کلب الحسین و ... در عزاداری چیست؟
#احکام_شرعی
#احکام_عزاداری
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ
✨مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ
✨يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا
✨إِلَّا سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ
✨إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۳۵﴾
✨پس همان گونه كه پيامبران نستوه
✨صبر كردند صبر كن و براى آنان
✨شتابزدگى به خرج مده روزى كه
✨آنچه را وعده داده مى شوند بنگرند
✨گويى كه آنان جز ساعتى از روز را
✨در دنيا نمانده اند اين ابلاغى است
✨پس آيا جز مردم نافرمان
✨هلاكت خواهند يافت (۳۵)
📚سوره مبارکه الأحقاف✍آیه ۳۵
#صبرحضرتزینب_س
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
🍀 ↯↯ #داســــتــانمـعـنـــوی ↯↯🍀
🌹امام حسین علیهالسلام
❤️و آرزوی بسیار زیبای شهید
❇️ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.
خیلی ناراحت شدم، رفتم سردخانه، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم.
اونا رو چک کردم، دیدم درسته
رفتم جسدش رو ببینم کفن رو کنار زدم، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم:
اشتباه شده، اشتباه شده،
این فرزند من نیست!
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه میزنی؟
کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده
هر چی گفتم باور نکردند.
کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم.
اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم.
چهره آرام و زیبای آن جوان که نمیدانستم کدام خانواده انتظار او را میکشید، دلم را آتش زد.
خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحهای برایش خواندم و رفتم.
سالها از آن قضیه گذشت.
بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است!
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اُسرا آزاد شد، به محض بازگشتش، ازش پرسیدم:
چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم حتی حاضر شد بهم پول هم بده.
وقتی بهش دادم، اصرار کرد که راضی باشم.
بهش گفتم در صورتی راضیام که بگی برای چی میخوای
اون بسیجی گفت:
من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم.
قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام دفن بشم،
میخوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
شهید آرزو میکند کنار اربابش حسین علیهالسلام دفن بشه،
اونوقت جاده آرزوهای ما ختم میشه به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی، گناه و ...
⚜خدایا! ما رو ببخش که مثل شهداء بین آرزوهامون، جایی برای تو باز نکردیم...
✍منبع:
📗کتاب حکایت فرزندان فاطمه۱،صفحه۵۴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🔰 خواص عرق بیدمشک 🔰
✏️مقوی قلب و اعصاب و معده
آرام بخش، خونساز قوی، ملین
ضد اضطراب وافسردگی
مفید جهت سردردهای ناشی
از بیماری های معده
رفع تپش قلب📚
#عرقیات
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
💕محتاط باشیم؛ در
«قضاوت کردن دیگران».
وقتی؛ نه از « دیروز او » خبر داریم؛
نه از « فردای خودمان »
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
↯↯ داســــتــان مـعـنـــوی ↯↯
🍃⚜کرامتی از حضرت رقیه سلام الله علیها
💠بگو نامش را حسين بگذارد ...
طی نامهای در تاريخ دوم جمادی الثانی ۱۴۱۸ هجری قمری دو كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسين سلام الله عليها ارسال نموده و مرقوم داشتهاند:
روزی وارد حرم حضرت رقيه سلام الله عليها شدم،کانال ذکرهای گره گشا ديدم جمعی مقابل ضريح مقدس مشغول زيارت خواندن و عزاداری میباشند
و مداحی با اخلاص به نام حاج نيكوئی مشغول روضه خوانی است.
از او شنيدم كه میگفت:
خانههای اطراف حرم را برای توسعه حرم مطهر خريداری مینمودند.
يكی از مالكين كه يهودی يا نصرانی بود، به هيچ وجه حاضر نبود خانهی خود را برای توسعه حرم بفروشد.
خريداران حاضر شدند كه حتی به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند،
ولی وی حاضر به فروش نشد!
بعد از مدتی زن صاحب خانه حامله شده و نزديك وضع حمل وی میشود.
او را نزد پزشك معالج میبرند،
بعد از معاينه میگويد:
بچه و مادر، هر دو در معرض خطر میباشند و خانم بايد زير نظر ما باشد،
قبول كردند، تا درد زايمان شروع شد.
صاحب خانه میگويد:
همسرم را به بيمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيه سلام الله عليها و به ايشان متوسل شدم و گفتم:
اگر همسر و فرزندم را نجات دادی و شفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانهام را به تو تقديم میكنم.
مدتی مشغول توسل بودم،
بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روی تخت نشسته و بچه در بغلش سالم است.
همسرم گفت: كجا رفتی؟
گفتم رفتم جايی كاری داشتم.
گفت: نه، رفتی متوسل به دختر امام حسين علیهالسلام شدی!
گفتم از كجا میدانی؟
زن جواب داد: من، در همان حال زايمان كه از شدت درد گاهی بيهوش میشدم،
ديدم دختر بچهای وارد اطاق بيمارستان شد و به من گفت: ناراحت نباش، ما سلامتی تو و بچهات را از خدا خواستيم،
فرزند شما هم پسر است،
سلام مرا به شوهرت برسان و بگو نامش را حسين بگذارد!
گفتم: شما كی هستيد؟
گفت: من رقيه دختر امام حسين علیهالسلام هستم.
بعد از روضه خوانی از مداح مذكور سوال كردم اين داستان را از كه نقل میكنی؟
در جواب گفت: از خادم حرم حضرت رقيه سلام الله علیها نقل میكنم، كه خود از اهل تسنن میباشد و افتخار خدمتگزاری در حرم نازدانه امام حسين علیهالسلام را دارد و پدرش نيز از خادمين حرم حضرت رقيه سلام الله عليها بوده است.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
♥️🍃⇨﷽
🌷 داستان کوتاه پس گردنی
یکی از اساتید حوزه نقل میکرد میگفت:روزی یکی از شاگرداش بهش زنگ میزنه که فورا استاد واسش یه استخاره بگیره استاد هم استخاره میگیره وبهش میگه:بسیار خوبه معطلش نکن و سریع انجام بده.
چند روز بعد شاگرد اومد پیش استاد وگفت:
میدونید استخاره رو برا چی گرفتم؟
استاد:نه!!!
شاگرد:تو اتوبوس نشسته بودم
دیدم نفر جلوییم، پشت گردنش خیلی صافه وباب زدنه؛
هوس کردم یه پس گردنی بزنمش.
دلم میگفت بزن . عقلم میگفت نزن هیکلش از تو بزرگتره میزنه داغونت میکنه.
خلاصه زنگ زدم واستخاره گرفتم وشما گفتین فورا انجام بده.
منم معطل نکردم وشلپ زدمش.
انتظار داشتم بلند شه دعوا راه بندازه امایه نگاهی به من انداخت وگفت استغفرالله.
تعجب کردم گفتم:ببخشید چرا استغفار؟!؟!؟!
گفت:چند دقیقه پیش از کنار یه امامزاده رد شدیم یه لحظه به ذهنم خطور کرد که این امامزاده ها الکی هستن ودکان باز کردن که پول جمع کنن.
به خدا گفتم:ای خدا،اگه اشتباه میکنم یه پس گردنی بهم بزن.
تااین درخواستو کردم تو از پشت سر محکم به من زدی!!!
💟http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
آرزوهای بزرگ
وقتی که یک بچه بود، پدرش به عنوان یک مربی اسب برای تربیت اسبها از یک اصطبل به اصطبل دیگر و از یک مزرعه به مزرعه دیگر در گردش بود.
به همین خاطر مدرسهاش در طول سال چند بار عوض میشد.
یک روز، وقتی که شاگرد دبیرستان بود، معلم از شاگردان خواست که بنویسند وقتی که بزرگ شدند میخواهند چه کاره شوند.
او یک دقیقه هم صبر نکرد و هفت صفحه کاغذ درباره هدفش که میخواست مالک یک مزرعه اسب باشد نوشت، او همه چیز را با جزئیات کامل نوشت و حتی طرحی از آن مکان با اصطبلها و ویلایش کشید.
دو روز بعد او نوشتهاش را با یک نمره F (پائینترین نمره) در صفحه اول دریافت کرد.
بعد از کلاس، نزد معلم رفت و پرسید، «چرا من پائینترین نمره را گرفتم؟»
معلم پاسخ داد: «این آرزو برای بچهای مثل تو که نه پول دارد، نه امکانات و از یک خانواده دورهگرد است خیلی غیرواقعی است.
به هیچ وجه ممکن نیست روزی به این آرزوی بزرگ دست پیدا کنی.» سپس پیشنهاد کرد دوباره بنویسد و آرزوی واقعیتری داشته باشد.
پسر به منزل رفت و از پدرش پرسید که چکار باید بکند.
پدر پاسخ داد:«این تصمیم خیلی برای تو مهم است. پس خودت باید به آن فکر کنی.»
پس از چند روز، پسر همان نوشته را برای معلمش برد. هیچ تغییری در آن نداد و گفت: «شما نمره F را نگهدار و من آرزویم را نگه میدارم.»
اکنون مونتی رابرتز مالک خانهای با زیربنای 400 متر مربع در وسط یک مزرعه اسب به مساحت 8 هکتار میباشد و هنوز آن نوشته را با خودش دارد و آن را قاب گرفته و بالای شومینهاش نصب کرده است.
بخاطر داشته باشید، باید به حرف دل خود گوش کنید
و اجازه ندهید هیچکس رویایتان را از شما بگیرد.
آرزو ها و اهداف خودتان را تعیین کنید
هرچند که به نظر دیگران غیرعملی باشد و با تلاش خود به آن جامعه عمل بپوشانید ...
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚#داستان_کوتاه
#نجاری_بود_که_زن_زیبایی_داشت
که پادشاه را مجذوب خود کرده بود
پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار را
فردا اعدام کنید
نجار آن شب نتوانست بخوابد .
همسر نجار گفت :
مانند هر شب بخواب
پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار
کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد
صبح صدای پای سربازان را شنيد.
چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم .
با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند.
دو سرباز با تعجب گفتند :
پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی .
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت
فکر زيادی انسان را خسته می کند .
درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست
ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن
یا خواب می مانی
یا از زندگی عقب
در هر شرایطی امیدت را به خدا از دست نده و هر لحظه منتظر رحمت بی کرانش باش
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب.!!
پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل میکرد: گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زائیده بود و سه چهار توله داشت و اوایل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند وبخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد. اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرضگوسفندان ما نمیشد. ما دقیقا آمار گوسفندان وبره های آنها را داشتیم وکاملا" مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند. یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت. روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
درندگیوحشیبودن و حیوانیت شناخته میشود اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید.
@tafakornab
داستان