#داستانک_آموزنده
✨🌻
روزی یکی از اولیا به حضرت الیاس و حضرت خضر (علیه السلام) شکایت کرد که مردم زیاد غیبت می کنند و غیبت هم از گناهان کبیره است و هر چه آنها را نصحیت می کنم و آنها را منع از غیبت می کنم ، به حرفم اعتنایی نمی کنند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند . چه کنم ؟
✨🌻
حضرت الیاس (علیه السلام) فرمود : چاره این کار این است که وقتی وارد چنین مجلسی و دیدی غیبت می کنند ، بگو:
«بسم الله الرحمن الرحیم
و صلی الله علی محمد و آل محمد»
پروردگار ، ملکی را بر اهل مجلس موکل می کند که هر وقت کسی خواست غیبت کند آن ملک جلوی این عمل زشت را می گیرد و نمی گذارد غیبت شود . سپس حضرت خضر (علیه السلام) فرمود : وقتی کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد» , حضرت حق ملکی را می فرستد تا نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را کنند.
📚 داستان های صلوات ص۵۷
@tafakornab
@shamimrezvan
📜 #حکایت_کوتاه_وآموزنده
⚖ مرد فقیر و فروشنده
مرد فقیری بود که همسرش کره میساخت و او آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت، آن زن کرهها را به صورت دایرههای یک کیلویی میساخت. مرد آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را میخرید.
روزی مرد بقال به اندازه کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمیخرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم.
💪 #درس_بگیریم
💪 #مؤمن_عبرت_میگیرد
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔻 باغبان نیک اندیش
▪️ روزی خسروی به تماشای صحرا بیرون رفت. باغبانی پیر و سالخورده را دید که سرگرم کاشتن نهال درخت بود.
▪️خسرو گفت: «ای پیرمرد، در موسم کهنسالی و فرتوتی، کار ایام جوانی پیشه کردهای. وقت آن است که دست از این میل و آرزو برداری و درخت اعمال نیک در بهشت بنشانی، چه جای این حرص و هوس باطل است؟ درختی که تو امروز نشانی، میوه آن کجا توانی خورد؟»
▪️ باغبان پیر و پاکدل گفت: «دیگران نشاندند، ما خوردیم، اکنون ما بنشانیم تا دیگران خورند.»
📚 مرزبان نامه
#حکایت
#پند
#مرزبان_نامه
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
#حکایت_آموزنده
پادشاهی کوه نمک بزرگی داشته؛
میگه هر کس بتونه از این کوه نمک
بیشتر بخوره دخترمو بهش میدم
یه خان زاده میاد یه دیس از این کوه نمک میخوره
یه رعیتی میاد یه مجمع بزرگ از کوه نمک
میخوره یه بچه پایین یه دهاتی یه خوب
واقعی میاد فقط یه مزه میکنه
بهش میگن مشتی تو با این قد
و هیکل با این بر و بازو
چرا فقط یه مزه کردی؟؟؟
فلان خان زاده اومد یه دیس نمک خورد
فلان رعیت اومد یه مجمع بزرگ خورد
تو فقط یه مزه؟
میگه ؛اولا ما نمک پرورده ایم
دوما ؛شرط به خوردن زیاد خوردن نمک نیست
حکم به نگه داشتن نمکه👏
سلامتی اون که حرمت نون و نمک حالیشه
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔴 جوان پرهیزکار و بیدار
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
مردی از انصار می گوید : روز بسیار گرمی همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله در سایه درختی قرار داشتیم ، مردی آمد و پیراهن از بدن خارج کرد ، و شروع کرد روی ریگهای داغ غلطیدن . گاهی پشت و گاهی شکم ، و گاهی صورت بر آن ریگها می گذاشت و می گفت : ای نفس ! حرارت این ریگها را بچش که عذابی که نزد خداست از آنچه من به تو می چشانم عظیم تر است .
رسول خدا صلی الله علیه و آله این منظره را تماشا می کرد ، وقتی کار آن جوان تمام شد و لباس پوشید ، و رو به ما کرد که برود ، نبی اسلام با دست به جانب او اشاره فرمودند و از او خواستند که نزد حضرت بیاید ، وقتی نزدیک حضرت رسید به او فرمودند : ای بنده خدا ! کاری از تو دیدم که از کسی ندیدم ، علت این برنامه چیست ؟ عرضه داشت : خوف از خدا ، من با نفس خود این معامله را دارم تا از طغیان و شهوت حرام در امان بماند !
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند : از خدا ترسانی و حق ترس را رعایت کرده ای ، خداوند به وجود تو به اهل آسمانها مباهات می نماید ، سپس به اصحابش فرمودند : ای حاضرین ! نزدیک این دوستتان بیایید تا برای شما دعا کند ، همه نزدیک آمدند و او بدین صورت دعا کرد :
اَللّٰهُمَّ اجْمَعْ امْرَنا عَلَی الْهُدیٰ وَ اجْعَلِ التَّقْویٰ زادَنا وَ الْجَنَّهَ مَآبَنا .
خداوندا ! برنامه زندگی ما را بر هدایت متمرکز کن ، تقوا را زاد ما و بهشت را بازگشتگاه ما قرار بده
امالی صدوق : 340 ، المجلس الرابع و الخمسون ، حدیث 26 ؛ بحار الأنوار : 67 / 378 ، باب 59 ، حدیث 23
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌹
*با چهار کس مهربان باش*:-
پدر👴🏻
مادر👵🏼
برادر👱🏻
خواهر🙎🏻
*از چهار چیز به خدا پناه ببر* :-
همّ🌟
حزن🌺
ناتوانی🌟
بخل🌺
*به چهار کس سخت نگیر* :-
يتيم🍁
بیچاره🌷
فقير🍁
مريض🌷
*به چهار چیز خود را آراسته کن* :-
صبر🌵
بردباری🍀
علم📙📙
كرم🌹
*به چهار گروه نزدیکتر شو*:-
مخلص🌸
باوفا💖
كريم🌸
صادق💖
*با چهار کس دوستی مگیر* :-
دروغگو🌺
دزد🌱
حسود🌺
لجباز🌱
*چهار کس محرومشان نکن* :-
همسرت🌸
فرزندان🌾
آشنا و فامیل🌸
دوستانت🌾
*چهار چیز کمش خوبه* :-
خوراک💐
خواب🌼
تنبلی💐
پر حرفی🌼
*چهار چیز قطع مکن* :-
نماز🕌
قرآن📔
ذکر خدا ☝️
صله رحم🌷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ابراهیم علیه السلام #قسمت_دوم
🔹رسالت حضرت ابراهیم علیه السّلام🔹
مردم بابل در وفور ناز و نعمت بسر می بردند و در سایه رحمت الهی زندگی آسوده ای داشتند. ولی این قوم با اینکه غرق در نعمت بودند، اما از نظر معنوی در شب تاریک گمراهی، افتان و خیزان و در پرتگاه ضلالت و جهالت سرگردان بودند.
این مردم گمراه با دست خود بت می تراشیدند و آنها را بر پای می داشتند و سپس بتهای تراشیده را پروردگار و معبود خود قرار می دادند و آنها را می پرستیدند. این مردم خدای یکتا و خالق هستی و همان کسی که نعمت های ظاهری و باطنی را بر آنها جاری ساخته فراموش کردند و به عبادت بت ها شتافتند.
زمام امور بابل بدست نمرود فرزند کنعان بن کوش بود. نمرود حاکمی مستبد بود که بیدادگری را پیشه خود ساخته بود آنگاه که او خود را غرق در نعمت دید و مغرور قدرت و تسلط خود بر مردم شد و جهل و نادانی قوم خویش را دریافت و آنگاه که به کوردلی مردم سرزمین خود پی برد، زمینه را برای ادعای خدایی مساعد دید و مدعی خدایی شد و مردم را به پرستش خود دعوت نمود!
چرا نمرود قوم را به پرستش و عبادت خود دعوت نکند؟ چرا آنان را به تواضع و تعظیم خویش ناگزیر نسازد؟ نمرود می دید که جهل و نادانی آشکار، و عقاید فاسد رایج گشته است و قوم او در گمراهی آشکار بسر می برند و همین عوامل زمینه ادعای خدایی او را فراهم کرد.
مگر این مردم سنگ های تیره و بی شعور و مجسمه های توخالی که قادر به شنیدن و دیدن و مالک نفع و ضرری نیستند را پرستش نمی کنند؟ نمرود که حرف می زند، فکر می کند، درک و شعور دارد و به مردم خیر می رساند، نیازهای آنان را برطرف می سازد، می تواند فقیرشان را غنی و عزیزانشان را ذلیل سازد. او در میان این مردم قدرتمند و بر آنان حاکم است. آیا با این همه امتیازات، برتر از مجسمه ها نیست و نباید ادعای خدایی کند؟!
در این محیط فاسد و در شهر فدام آرام از مملکت بابل بود که ابراهیم متولد شد.
خدا او را حمایت و به راه حق هدایت کرد. ابراهیم با فکر صحیح و روشن خود و با الهام از نور وحی الهی، به وحدانیت خدا پی برد. همان پروردگار یکتا، حاکم بر همه موجودات که جهان تحت سلطه و سیطره او است.
ابراهیم علیه السّلام دریافت این بت ها و مجسمه هایی که مردم آنها را می تراشند و می پرستند، در پیشگاه خدا ارزشی ندارند. به همین جهت تصمیم گرفت بتدریج دعوت به سوی خدای یکتا را آغاز کند و قوم خود را از پرتگاه شرک و لجنزار مفاسد نجات بخشد.
#رسالت_حضرت_ابراهیم علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌼 السَّلامُ عَلَیْك
🌼َ یا بَقِیَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ.
سلام بر آخرین آغاز هستی
خدا داند فقط آقا که هستی
️
بیا آقا که در این باغ زیبا
بروید واژه یکتا پرستی
دلم در حسرت دیدار رویت
به سوی جمکران پر می گشاید
🌼 أللَّهُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج
🌼 سه شنبه هایم جمکرانی است
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ #متن_شب✨
دراین شب زیبای پاییزی🍂
دعامیکنم
مرغ آمین🕊
بیایدوبرآرزوهایتان
آمین بگوید🙏
دلواپسی درخیالتان نماند
وآرام باشید💖
چه چیزی از
آرامش ناب خوشتر
💫شبتون پرازنگاه خدا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا باتوکل به اسم اعظمت
✨پنجره ماه🌙 آذر را بازمیکنیم
🌸1 مــ🌙ـاه خیر وبرکت
✨1 مـ🌙ــاه سلامتی وسعادت
🌸1 مـ🌙ــاه آرامش وپیشرفت
✨1 مــ🌙ـاه زندگی پرازموفقیت
🌸به همه ما عطابفرما
✨ الهی آمین❣
💚بسم الله الرحمن الرحیم
✳️الهی به امید تو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث_قدسی
❤ خداوند متعال میفرماید:
🌹 ای محمّد! من به دنیا وحی کردم که بر اولیاء و دوستان من سخت گیرد و تلخ و ناگوار باشد تا مشتاق دیدار من گردند، و بر دشمنان من سهل و گوارا گیرد تا از دیدار من ناخوش باشند و در آن به لَهْو و لَعِب بیشتری بپردازند.
📚بحار الأنوار (علامه مجلسی)
🍂چهارشنبه اول آذرماه روشروع میکنیم باصلوات برمحمدوآل محمد🍁
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
🌹و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#السلامعلیکیااباعبدالله
#تعجبلدرفرج۵صلوات
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ماشاءالله☝️ #سوره_انشراح_کامل
#تلاوتیجدیدبسیارزیبادلنشینخاشعانه
┉┅━❀🍃🌸🍃❀━┅┉
#سوره_درمانی
#جهت_از_بین_رفتن_سنگدلی
💯✍🏻هر کس با ایمان سوره مبارکه انشراح را در ظرف آبگینه با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بنویسد وبه گلاب بشوید هر کس از آن آب بخورد غم و وسوسه و سنگدلی از او زایل شود
🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🦋أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ ﴿۱﴾
🦋وَوَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ ﴿۲﴾
🦋الَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَكَ ﴿۳﴾
🦋وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ ﴿۴﴾
🦋فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۵﴾
🦋إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۶﴾
🦋فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ ﴿۷﴾
🦋وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَبْ ﴿۸﴾
📚خواص آیات قرآن کریم ص 212
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
┉┅━❀🍃🌸🍃❀━┅
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیام_سلامتی💮 #کمر_درد
🌐• کسانی که بخاطر كمر درد پا درد و... مسكّن مصرف ميكنند؟
•✅ آموزش ساخت يك مسكن خيلی قوی
▪ حکیم ضیایی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
┅┅❅❈❅┅┅
دیگی که برای من نجوشه...
یک پژوهشگر انسانشناس در آفريقا به چند تا از بچههای بومی پيشنهاد بازی داد:
یک سبد ميوه رو گذاشت پيش یک درخت و گفت هرکی زودتر برسه برندهس و همهی ميوهها مال اونه.
بچهها دستای همو گرفتن و با هم به درخت رسيدن و همگی دور سبد نشستن.
وقتي ازشون پرسيدن چرا؟
بچهها گفتن: "اوبونتو"
اوبونتو در فرهنگ "ژوسا" يعنی:
من هستم، چون ما هستيم.
حالا اين داستانای تخيلی رو ول کنيد.
مام یه ضربالمثل خيلی خيلی غنی داريم که خيلی خيلی ملموسه. ميگه:
ديگی که واسه من نجوشه ميخوام سر سگ توش بجوشه!
@salembem🦋🦋طب اسلامی شفا
نقشه جهان
بابا داشت روزنامه میخوند
بچه گفت: بابا بیا بازی!
بابا که حوصله بازی نداشت
ی تیکه از روزنامه رو ک نقشه دنیا بود
رو تیکه تیکه کرد و گفت :
فرض کن این پازله…! درستش کن!
چند دقیقه بعد بچه درستش کرد
بابا، باتعجب پرسید:
توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟!
بچه گفت: ادمای پشت روزنامه رو درست کردم …
دنیا خودش درست شد
"آدمای دنیا که درست بشن…
دنیا هم درست میشه …
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حکایت
"#حرصو_آز "
کشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد...
تا اینكه یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد...
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.
اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از همسایههایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد...
اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانهاش برد و گفت:
«خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همهاش مال تو!»
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند...!
باز رو كرد به خدا و گفت:
«ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم!»
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه: «خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندمها را در راہ تو بدهم!!»
همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانهای رسید...
خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدید بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد...
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
«خدایا! گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟»
هرکه را باشد طمع اَلکَن (لکنت زبان) شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر،
همچنان باشد که موی اندر بصر!
جز مگر مستی که از حق پر بوَد
گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود
(📖مولانا، مثنوی معنوی)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹به اولین روز آذر خوش آمدید🌹
🌹 تقدیم به دوستان گلم🌹
🌷 اولین روز 🌷
🌷 آذر❤️ مــــاه رسیـد🌷
🌷خـــــوب یــــا بــــــــد 🌷
🌷آبان مـــاه تـــمام شـــــد🌷
🌷 الــهی آذر ماه براتــون 🌷
🌷 پر از برکت و شادی 🌷
🌷پــر از آرامـــش 🌷
🌷خوشبختی 🌷
🌷موفقیت🌷
🌷ایمان 🌷
🌷آرزوهاتون🌷
🌷 برآورده به خیر🌷
🌷 صحت و سلامتی 🌷
🌷روزی شما وعزیزانتون🌷
🌷 رحمت خداوند 🌷
🌷بدرقه ی راه و🌷
🌷 زندگیتون🌷
🌷باشه🌷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🕊✨خداوند ميفرمايد :
♥️✨من 5 چيز را در 5 جا قرار داده ام ولي مردم آنرا در جاي ديگر ميجويند:
♥️✨علم را در گرسنگي قرار دادم ولي مردم آنرا در سيري و راحتي مي جويند.
♥️✨عزت و سربلندي را در اطاعت خود نهاده ام ولي مردم آنرادر خدمت سلاطين مي جويند.
♥️✨ثروت و بي نيازي را در قناعت قرار دادم ولي مردم آنرا در كثرت مال مي جويند.
♥️✨رضايت خود را در مبارزه با نفس نهاده ام ولي مردم آنرا در رضايت نفس مي جويند.
♥️✨راحتي را در بهشت نهاده ام ولي مردم آنرا در دنيا ميجويند
◈ @tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹وقتی یه آذر ماهی بهت میگه
دوستت دارم
بدون این همون شانسیه که
از قدیم گفتن فقط یه بار
در خونه آدم میزنه...🌹
🎉🎊🎂🎈🎉🎀🎁
دوست آذر ماهی من🌸🍃
زيباترين چشم انداز
تنديس
نگاه توست
و قشنگترين لحظه
لحظه روييدن توست🌸🍃
سالروز تولدت 🎂
را با تقديم
يک دسته گل سرخ 🌹🍃
تبريک ميگم...🎁💝
تولد همه آذرماهی ها ی گل مبارک 🎉🎊
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 آذرخانم...سلام
چادر گلدارت را سر كن...
موقع آمدن توست...
🍁 بيا آبان جان ما به سختي يك
حادثه گذشت. اندوه بار و بي وفا گذشت.
🍁 آذر ماه من...
لطفا با خودت يك ليوان
چاي لاهيجان بياور،
دل مردمان اينجا سرد شده.
🍁 آذر خانم...
آرام بيا؛آرام بمان؛
زمان رفتنت،آرام درب پاييز را ببند...
🍁 سلام و درود
آذر ماه بر شما مبارک
اولین روز آذر ماه شما بخیر و نیکی
ماهی پر از شادی و سلامتی برای
همه آرزو دارم....
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
سه اصل مهم در زندگی :
هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش رفاقت نکن، درد دل نکن، شوخی نکن؛
"حرمت ها شکسته می شود"
هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن، محبت نکن، لطف نکن؛
"تبدیل به وظیفه می شود"
هیچ وقت از کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نخواه، کمک نگیر، انتظار نداشته باش
"تبدیل به منت می شود"
.@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
خیانت یک زن
پس از آن که جنگ خیبر پایان یافت و اموال خیبر به عنوان غنیمت، طبق دستور پیغمبر اسلام (ص) بین مسلمین تقسیم گردید، یک زن یهودی به نام زینب دختر حارث که دختر برادر مَرحَب باشد برّه ای کباب شده را به عنوان هدیه تقدیم آن حضرت و همراهانش کرد.
زن یهودی پیش از آن که برّه را تحویل دهد، از اصحاب سؤال کرد که پیغمبر خدا کجای گوسفند را بهتر دوست دارد؟
اصحاب اظهار داشتند: پیامبر خدا (ص)، دست آن را بهتر از دیگر اعضایش دوست دارد.
پس آن، زن یهودی تمامی برّه را آغشته به زهر نمود، مخصوصاً دست آن را بیشتر به زهر آلوده کرد و جلوی حضرت و یارانش نهاد.
حضرت مقداری از دست برّه را تناول نمود و سپس به اصحاب خود فرمود: از خوردن آن دست بکشید، زیرا که گوشت این برّه مسموم است.
پس از آن، حضرت رسول (ص) آن زن یهودی را احضار و به او فرمود: چرا چنین کردی؟
او در جواب گفت: برای آن که من با خود گفتم، اگر این شخص پیغمبر باشد به او آسیبی نمی رسد وگرنه از شرّ او راحت می شویم.
و چون حضرت سخنان او را شنید، او را بخشید، ولی پس از آن جریان، حضرت به طور مکرّر می فرمود: غذای خیبر مرا هلاک، و درونم را متلاشی کرده است.
📚 بحارالا نوار ج 21، ص 5 6
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨
✅داغی صحرای محشر
✍روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید.
روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعلههای آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت.
💥پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمود:
« از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول میانجامد، ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغتر است».
📚پند تاریخ، ج۱، ص۱۹۰
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
✨﷽✨
✅داستانکوتاه
✍شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند،آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی؟
تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول امده است به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد.
آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت:آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است.
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
📚 داستان کوتاه
#توبه_نصوح
نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست?
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان