862.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🖤ســـلام
🕊روزتـــون
🖤پر از خیر و برکت
🕊امروز پنجشنبه↶
✧ 4 مرداد 1403 ه.ش
❖ 19 محرم 1446 ه.ق
✧ 25 ژوئیه 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🖤✨↯ ذڪر روز ؛
🕊✨《 لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین نیست خدایی جز الله 》
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
سلام میدهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانوادهی خوࢪشید
سلام مولای من...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#اربعین
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🔸#داستانضربالمثلها
🔹#ضرب المثل روغن ریخته نذر امامزاده (مسجد)است ازکجا آمده؟
✍در یكی از روزها كه متولی و بنا و كارگران امامزاده به انتظار ایستاده بودند مردك خسیس چند تا از قاطرهایش را پوست و روغن بار كرده بود كه به تجارت و مسافرت برود.
اتفاقاً گذارش از مقابل امامزاده بود .
🔹ناگهان یكی از قاطرهایش به سوراخ موشی رفت و به زمین خورد و یكی از پوستهای روغن پاره شد.
آن مرد فوراً زرنگی كرد.
پوست را جمع كرد ولی كمی روغن آن به زمین ریخت پیش خودش گفت :
این روغن حیف است اینجا بماند.
🔸این طرف و آن طرف را نگاه كرد و متولی امامزاده را دید آنها را صدا كرد .
متولی بیچاره به كارگرها گفت :
دست به كار شوید كه ارباب پول آورده و دوان دوان پیش ارباب آمده و سلامی كرد و گفت :
خدا عز و عزت ارباب را زیاد كند گفتم : بناها دست بكار شوند .
🔹مرد خسیس با خونسردی گفت :
ببین آنجا قاطرم به زمین خورده و یكی از پوستهای روغن پاره شده است و مقداری روغن ریخته، برو آنها را جمع كن و خرج امامزاده كن .
این هم سهمیه من برای امامزاده !
متولی نگاه كرد و دید خاك فقط كمی چرب شده است بدون اینكه جوابی بدهد
🔸پشیمان و ناراحت برگشت و بقیه پرسیدند :
پس پول چطور شد ؟
متولی گفت :
ای بابا ول كنید ،
یارو روغن ریخته را نذر امامزاده کرده است.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
دعا کردن از نظر حجت الاسلام قرائتی:
ما وظیفه داریم دعاکنیم
چه اجابت بشه چه نشه..
مگه شما شیرجه تو آب میزنی هر دفعه چیزی از زیر آب میاری بالا..
دعا هم همینطوره..
قرار نیس هرچی بخوای از خدا بهت بده..
ادعونی یعنی منو بخوان تا اجابتت کنم نه اینکه هم بمن بگی هم به دیگران رو بزنی.
در دعا تکلیف مشخص نکن!
حضرت یوسف(ع) گفت خدایا زندان بهتره واسه من تا اینکه اسیر دام زنان بشم.
یوسف(ع) تو زندان فهمید با دعایی که خودش کرده افتاده زندان..
بایدمیگفت خدایا نجاتم بده از شر زنان.
حضرت موسی(ع) گفت خدایا من به خیری که ازجانب تو بهم برسه نیازمندم.
خدا جریان را طوری چید که بخاطر آب دادن به بزغاله ها هم صاحب زن شد. هم مسکن.هم شغل.هم سرمایه.هم امنیت..
موسی بخاطر خدا رفت جلو کمک دختران شعیب کرد خدا هم کمکش کرد همه چی بهش داد..
این یه قانونه ان تنصرالله....ینصرکم
خدارو یاری کن تا خدا یاریت کنه..
حدیث داریم از دعا خسته نشو
یا اجابت شود.
یا مشابهش بهت میدن.
یا دفع بلا میکنن.
یا اونو به نسلت میدن
یا بجاش نسل صالح میدن.
یا ذخیره آخرت میکنن.
یا کفاره گناهات میکنن.
و قیامت که میبینی چی بجای دعاهای اجابت نشدت دادن آرزو میکنی ایکاش هیچ حاجتمو نمیدادن..
هیچ دعایی پیش خدا گم نمیشه..
تو صلاحت رو نمیدونی همیشه بگو خدایا اگر اینکار خیر داره برام بهم بده..
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
چرا خوشبخت بودن مشکل است؟
چون از رها کردن چیزهایی که
باعث غمگینی ما می شود، سرباز می زنیم !
چون کلید خوشبختی خودمان را،
در جیب دیگران قرار داده ایم و
باور نداریم که خوشبختی مان در
دستان خودمان است !
کلید خوشبختی،
درک این واقعیت است که آنچه برای شما رخ می دهد مهم نیست
بلکه چگونگی پاسخ شما مهم است؛
خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش،
مشکلی ندارد...!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌿🦋"صاحبدلی" روزی به "پسرش" گفت:
🌴برویم زیر "درخت صنوبری" بنشینیم.
پسر در کنار پدر "راهی" شد.
پدر دست در "جیب" کرد و مقداری "سکه طلا" از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد.
🍁 گفت: پسرم می خواهی "نصیحتی" به تو دهم که عمری تو را کار آید یا این سکه ها را بدهم که "رفع مشکلی اساسی" از زندگی خود بکنی؟
پسر فکری کرد و گفت:
پدرم بر من "پند را بیاموز،" سکه ها را نمی خواهم، سکه برای رفع "یک مشکل" است ولی پند برای رفع مشکلاتی برای "تمام عمر."
💰پدرش گفت: سکه ها را بردار...
پسر پرسید: "پندی ندادی؟!"
پدر گفت:
وقتی تو "طالب پندی" و سکه را گذاشتی و پند را بر داشتی، یعنی می دانی سکه ها را کجا هزینه کنی.!
و این؛
📝"بزرگترین پند من برای تو بود."
پسرم بدان "خدا" نیز چنین است...
اگر "مال دنیا" را رها کنی و دنبال "پند و حکمت" باشی، دنیا خودش به تو "رو می کند."
ولی اگر "دنیا را بگیری" یقین کن،
"علم و حکمت" از تو "گریزان" خواهد شد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#داستان_قصر_پادشاه_یا_مهمانسرا
روزى ابراهیم ادهم که پادشاه بلخ بود، بار عام داده ، همه را نزد خود مى پذیرفت . همه بزرگان کشورى و لشکرى نزد او ایستاده و غلامان صف کشیده بودند .
ناگاه مردى با هیبت از در درآمد و هیچ کس را جراءت و یاراى آن نبود که گوید: تو کیستى ؟ و به چه کار مى آیى ؟ آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت ابراهیم رسید .
ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت : این جا به چه کار آمده اى ؟
مرد گفت : این جا کاروانسرا است و من مسافر .کاروانسرا، جاى مسافران است و من این جا فرود آمده ام تا لختى بیاسایم.
ابراهیم به خشم آمد و گفت : این جا کاروانسرا نیست ؛ قصر من است .
مرد گفت : این سرا، پیش از تو، خانه که بود؟
ابراهیم گفت : فلان کس .
گفت : پیش از او، خانه کدام شخص بود.
گفت : خانه پدر فلان کس .
گفت : آن ها که روزى صاحبان این خانه بودند، اکنون کجا هستند؟
گفت : همه آن ها مردند و این جا به ما رسید.
مرد گفت : خانه اى که هر روز، سراى کسى است و پیش از تو، کسان دیگرى در آن بودند، و پس از تو کسان دیگرى این جا خواهند زیست ، به حقیقت کاروانسرا است ؛ زیرا هر روز و هر ساعت ، خانه کسى است .
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#ترس_از_لو_رفتن_گناه_وستارالعيوب
شیخ رجبعلی خیاط از جمله عارفان بزرگی بوده دارای چشم برزخی و در برخورد بامردم از درونشان با خبر میشده است.
نقل میکنند که:
يكي ازدوستان شيخ به قصد زيارت شيخ از منزل خارج مي شود.
در بين راه انديشه گناهي به سرش مي زند. تا اینکه به منزل شيخ مي رسد و مي نشيند.
شيخ تا او را میبیند مي گويد :فلاني! در چهره تو چه چيزي مي بينم...؟!
آن شخص هول میکند و ازترس رفتن آبرو سریعا دردل تکرار ميکند:
يا ستار العيوب..!(ای پوشاننده گناهان)
در همان لحظه شيخ مي خندد و مي پرسد :
چه كار كردي که آنچه که داشتم مي ديدم محو و ناپديد شد...؟
#كيمياي_سعادت
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
قاضی مَرْو وقتی خواست دخترش را شوهر دهد، با یکی از همسایگانش که زرتشتی بود مشورت کرد.او گفت:«تعجب انگیز است، مردم پیرو رأی تو هستند و تو از من نظر می خواهی! قاضی با اصرار گفت:«باید نظرت را بگویی.»مرد زرتشتی گفت:«نظر شخصّ اول کشور ایران که کسرا باشد در مقام ازدواج دختر، به مال و ثروت داماد است.و نظر شخص اوّل کشور روم که قیصر باشد به زیبایی و جمال اوست و نظر شخص اول اسلام که حضرت محمّد باشد، توجه به دین و ایمان داماد است.حال تو خود نگاه کن و ببین از کدام پیروی می کنی، پس به روش او عمل کن.»
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔸#حکایت
🔹#عاقبت_دغل
✍مرد ثروتمندی گله ای گوسفند داشت.
شبها شیر گوسفندان را می دوشید و در آن آب می ریخت و می فروخت.
روزی چوپان گله به او گفت :
ای مرد، در کارت خیانت نکن که آخر و عاقبت خوشی ندارد.
🔹اما آن مرد به حرف چوپان توجه نکرد.
یک روز که گوسفندانش در کنار رودخانه مشغول چرا بودند، ناگهان باران تندی درگرفت و سیلی بزرگ روان شد و همه گوسفندان را باخود برد.
🔸مرد ثروتمند گریه و زاری کرد و بر سر و روی خود زد که خدایا،
من چه گناهی کرده ام که این بلا بر سرم آمد؟
چوپان گفت :
ای مرد، آن آبها که در شیر می ریختی اندک اندک جمع شد و گوسفندانت را برد.
آری دوستان
سزای کسی که کم فروش و گران فروشی می کند، همین است...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#ماجراي_قبض_روح_حصرت_موسي
روزی عزرائیل نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت سلام بر تو ای هم سخن خدا.
حضرت موسی (ع) پس از پاسخ سلام پرسید تو كیستی؟
عزرائیل گفت من فرشته مرگ هستم.
حضرت موسی (ع) پرسید برای زیارتم آمدهای یا برای قبض روحم؟
عزرائیل گفت برای قبض روحت آمدهام.
حضرت موسی (ع) گفت ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل گفت مهلتی در کار نیست.
حضرت موسی (ع) به سجده افتاد و از خداوند خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.
خداوند به عزرائیل فرمود به موسی (ع) مهلت بده.
عزرائیل مهلت داد.
حضرت موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت سفری در پیش دارم.
مادر گفت چه سفری؟
حضرت موسی (ع) فرمود سفر آخرت.
مادر گریه کرد.
حضرت موسی (ع) نزد همسرش آمد.
کودکش را در دامن همسرش دید و با همسر وداع کرد.
کودک دست به دامن حضرت موسی (ع) زد و گریه کرد.
دل حضرت موسی (ع) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد.
خداوند به حضرت موسی (ع) وحی کرد ای موسی (ع)، تو به درگاه ما می آیی، اینگریه و زاری ات چیست؟
حضرت موسی (ع) عرض کرد دلم به حال کودکانم می سوزد.
خداوند فرمود ای موسی (ع)، دل از آنها بکن، من از آنها نگهداری میکنم و آنها را در آغوش محبتم میپرورانم.
دل حضرت موسی (ع) آرام گرفت و به عزرائیل گفت روحم را از كجای بدنم خارج می سازی؟
عزرائیل گفت از دهانت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از دهانم، با اینكه من با همین دهانم با خدا گفتگو كردهام؟
عزرائیل گفت از دست هایت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از دستهایم، با اینكه تورات را با این دستهایم گرفتهام؟
عزرائیل گفت از پاهایت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از پاهایم، با اینكه با همین پاهایم به كوه طور برای مناجات رفتهام؟
عزرائیل گفت از چشم هایت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از چشمهایم، با اینكه همواره چشمهایم را به سوی امید پروردگار كشیدهام؟
عزرائیل گفت از گوشهایت.
حضرت موسی (ع) چرا از گوشهایم، با اینكه سخن خداوند متعال را با گوشهایم شنیدهام.
خداوند به عزرائیل وحی كرد روح حضرت موسی (ع) را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد. (این گفتگو حاکی از عبودیت محض ظاهری و باطنی آن حضرت میباشد)
عزرائیل از آنجا رفت و حضرت موسی (ع) سال های دیگری زندگی كرد تا اینكه روزی یوشع بن نون را طلبید و وصیت های خود را به او نمود، سپس به تنهایی به سوی كوه طور رفت.
در آنجا مردی را دید که مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت آیا میخواهی تو را كمک كنم؟
او گفت آری، حضرت موسی (ع) او را كمك كرد.
وقتی كه كار كندن قبر تمام شد، حضرت موسی (ع) وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لحد قبر درست است یا نه؟
در همان لحظه خداوند پرده را از جلوی چشم او برداشت.
حضرت موسی (ع) مقام خود در بهشت را دید تا به مرگ خود راضی، خشنود و راغب شود.
حضرت موسی (ع) عرض كرد خدایا، روحم را به سویت ببر.
همان دم عزرائیل روح او را قبض كرد و همان قبر را مرقد حضرت موسی (ع) قرار داد و آن قبر را پوشانید.
آن مرد قبر كن، عزرائیل بود كه به آن صورت درآمده بود.
در این وقت منادی حق در آسمان با صدای بلند گفت:
«مات موسی كَلِیمُ اللهِ، فَاَی نَفْسٍ لا تَمُوتُ موسی»،
موسی كلیم خدا مرد، چه كسی است كه نمی میرد؟
پس از مرگ حضرت موسی (ع)، فرشتگان به او گفتند ای کسی که در میان پیامبران از همه راحتتر جان دادی، مرگ را چگونه یافتی؟
حضرت موسی (ع) گفت مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند یافتم.
مطابق برخی روایات، قبر حضرت موسی (ع) در کوه طور واقع در نجف و یا در سرزمین سینا است.
#بحارالانوارج١٣ص٣٦٥_٣٦٦
#علل_الشرايع_ص٧٠
#داستانهاوپندهاج٥
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#رحمت_خدا
در آیه 12 سوره انعام میفرماید:
...قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ...
بگو: براى خداوند است كه بر خود، رحمت را مقرّر كرده است.
پس خدا از فضلش بر خود رحمت نوشته است و این جای هزاران شکر دارد. اگر خدا بر خود غضب مقرر میکرد چه کسی را توان آن بود که او را به رحمت وادارد؟
دیدگاه انسانها به رحمت الهی دو نوع است:
انسان با این دیدگاه که خدا گناهان را میبخشد و رحیم است، گناه کرده و از گناه لذت میبرد و نادم نمیشود.
مثَل چنین کسی مانند این است که خانه ما میآید و چیزی از خانه ما میدزدد؛ بعد در پاسخ به این سوال که چرا از خانه ما دزدی کردی میگوید: من دیدم شما انسان ساده و خوبی هستی و با من کاری نداری دزدیدم.
این دزدی او با این نیت برای ما سنگین است، چون ما را انسان عاجز و حقیری تصور میکند و ما از گناه او نمیگذریم. خدا نیز در این حالت از بنده نمیگذرد.
در حالت دوم، انسان به رحمت خدا امید دارد و از رحمت خدا سوءاستفاده نمیکند؛ بلکه در یک موقعیت گناه قرار میگیرد که نمیتواند بر شیطان غلبه کند، نادم و پشیمان میشود، اینجا به رحمت خدا امیدوار میشود که خدا او را میبخشد پس توبه میکند؛ چون اگر امیدوار نشود، توبه نمیکند و در گناه میماند. رحمت خدا هم دقیقا در اینجا نمود پیدا میکند.
به طور مثال: کسی میهمان باشد گوشیِ ما را بدزدد و بگوید نیاز داشتم، نتوانستم جلوی نفسم را بگیرم! شما انسان بزرگی هستید، امیدوارم مرا ببخشید. اینجا احتمال دیدن رحمت میهمان از سوی میزبان متصور است.
قلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿53 - زمر﴾
بگو اى بندگان من كه بر خويشتن زيادهروى روا داشتهايد از رحمت خدا نوميد مشويد در حقيقت خدا همه گناهان را مىآمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است.
اگر در این آیه دقت کنیم، خداوند مژدهی رحمت را به کسانی داده است که معصیت کرده و احتمال میدهند خدا آنها را بهخاطر بزرگیِ گناهشان، نبخشد و امیدی توبه ندارند. هیچ جایی نفرموده گناه کنید و به رحمت من امیدوار باشید.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝