🌸🍃🌸🍃
کارت بانكيم رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد: "موجودى كافى نميباشد!". امكان نداشت، خودم می دونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم.
از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد: "رمز نامعتبر است".
اين بار فروشنده با بيحوصلگى گفت:
آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد، پول نقد همراهتون هست؟
فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته...
در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله ى فروشنده در سرم صدا ميكرد؛ "پول نقد همراهتون هست"؟
خدايا...ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادت هايى كه كرديم ، دستگيرى ها و انفاق هايى كه انجام داديم و ...
نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم: مگر میشود؟ اين همه اعمالى كه فكر مي كرديم نيک هستند و انجام داديم چه شد؟
جواب بدهند: اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت!
كنار «بخل»
كنار «حسد»
كنار «ريا»
كنار «بى اعتمادى به خدا»
كنار «دنيا دوستى»
نكند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آورده اى؟ و ما كيسههایمان تهى باشد و دستانمان خالى... .
خدايا ! از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان میشود به تو پناه ميبریم
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#ترس_ازخدا
اگر خدا مهربان است، پس چرا باید از او بترسیم؟
منظور از این ترس که در روایات آمده چیست؟
یکی از معانی خوف و ترس از خدا در این روایت آمده و بیان کرده که این ترس از چه چیزی باید باشد:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ:
الْمُؤْمِنُ بَیْنَ مَخَافَتَیْنِ ذَنْبٍ قَدْ مَضَى لَا یَدْرِی مَا صَنَعَ اللَّهُ فِیهِ وَ عُمُرٍ قَدْ بَقِیَ لَا یَدْرِی مَا یَکْتَسِبُ فِیهِ مِنَ الْمَهَالِکِ فَهُوَ لَا یُصْبِحُ إِلَّا خَائِفاً وَ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْخَوْفُ
امام صادق (ع) فرمود:
مؤمن در میان دو ترس و نگرانی است:
گناهى که گذشته است، نمى داند که خدا در مورد آن چه کرده است؟ که آن را بخشیده یا عقوبتش خواهد کرد؛
و عمری که باقى مانده است، نمى داند که چه گناهانى که مایه هلاک او است، مرتکب مى شود؛ (آیا عاقبت بخیر میشود یا خیر)
پس او شب را نمیگذراند مگر اینکه در حالت ترس و نگرانی باشد، و اصلاحش نکند جز ترس از خدا
#اصول_كافي_ج٢ص٧١
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
#تئوری_انتخاب
اگر افراد مي توانستند ياد بگيرند كه آنچه براي من خوب است لزومي ندارد كه براي ديگران هم خوب باشد، آنگاه دنياي شاد و خوشايندتري مي داشتيم. "تئوري انتخاب" به ما مي آموزد كه دنياي مطلوب من، اساس و شالوده زندگي من است و نه اساس و شالوده زندگي ديگران.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
چند روز پس از رحلت پيامبر صلى اللّه عليه و آله مردى به محضر فاطمه عليه السلام مشرف شد و عرض كرد: اى دختر رسول اللّه چيزى نزد شما به يادگار گذاشته است تا مرا از آن بهره مند سازى ؟
فاطمه عليه السلام به كنيز خود فرمود: آن نوشته رابياور.
كنيز بدنبال نوشته رفت اما آن را پيدا نكرد.
فاطمه عليه السلام فرمود: آن را پيدا كن كه ارزش آن براى من برابر حسن و حسين است .
كنيز به جستجو پرداخت تا آن را پيدا كرد و به خدمت آن حضرت آورد. در آن نوشته آمده بود:
از مومنين نيست كسى كه همسايه اش از آزار او در امان نيست و كسى كه به خداوند و روز قيامت ايمان دارد سخن خوب مى گويد يا سكوت مى كند.
خداوند انسان خيره ، بردبار و عفيف را دوست دارد و انسان بدزبان ، كينه توز و گداى اصرار كننده را دشمن مى دارد. حيا از ايمان است و ايمان سبب ورود در بهشت مى باشد و فحش از بى شرمى سبب ورود در جهنم است
#بحارالانوارج٤٣ص٨٢_٨٣
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
چون امام حسن علیه السلام را مسموم کردند و حال او دگرگون شد برادرشان امام حسین علیه السلام به بالین آن حضرت حاضر شدند. وقتی جویای احوال او گشتند امام حسن علیه السلام فرمودند: «خود را در اوّلین روز از روزهای آخرت و آخرین روز از روزهای دنیا می بینم». در ادامه، این گونه وصیت فرمودند: «گواهی می دهم به وحدانیت خدا و این که برای او شریکی نیست و تنها او سزاوار پرستش است.
هرکه اطاعت او را در پیش گیرد رستگار می شود و هرکه نافرمانی اش کند گم راه می گردد و کسی که از گناهان و تقصیراتش به نزد او توبه کند هدایت می شود. ای حسین،جنازه مرا در کنار جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفن کن به شرط آن که کسی مانع این کار نباشد. اگر تو را از این کار باز داشتند مبادا بر آن پافشاری کنی؛ چون راضی نیستم به خاطر این کار قطره ای خون به زمین ریخته شود».
امام در 28 صفر سال پنجاه هجری در سن 47 سالگی به دستور معاویه بن ابی سفیان و به دست جعده دختر اَشْعَثِ بنِ قِیس مسموم شد و بر اثر همان زهر به شهادت رسید و در قبرستان بقیع (واقع در مدینه) به خاک سپرده شد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🌹ســـلام
🕊روزتـــون
🌹پر از خیر و برکت
🕊امروز پنجشنبه↶
✧ 15 شهریور 1403 ه.ش
❖ 1 ربیع الاول 1446 ه.ق
✧ 5 سپتامبر 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🌹✨↯ ذڪر روز ؛
🕊✨《 لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین نیست خدایی جز الله 》
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
سهم شما از زندگی پیشرفت کردن است .
باید جلو بروید .
باید در این دنیا تغییری ایجاد کنید.
ایستادگی کنید و بگویید :
من همین جا که هستم ، نمی مانم .
من برای بهترین ها آفریده شده ام .
من بنده ی پروردگار بلند مرتبه هستم .
من در درونم بذر عظمت دارم .
پس تلاش می کنم در جایی که هستم ،
تا آنجا که می توانم ، بهترین باشم و
می دانم که خداوند ،
مرا به آنجایی که باید ، می برد
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#پسر_عیاش_و_وصیت_پدر
در روزگاران قدیم مردی بود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد.
تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند با تو وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می دهم، در توی آن مطبخ یک بند به سقف آویزان است هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نمی خورد.
پدر از دنیا می رود و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و به عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی باقی نمی ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بینند از دور او پراکنده می شوند.
پسر در بهت و حیرت فرو می رود و به یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می شود و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند و می آید از خانه بیرون و راهی بیابان می شود تا می رسد بر لب جوی آب.
دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبی به صورت بزند و پایی بشوید در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می آید و دستمال را به نوک خود می گیرد و می برد. پسر ناراحت و افسرده به راه می افتد با شکم گرسنه تا می رسد به جایی که می بیند رفقای سابق او در لب جو نشسته و به عیش و نوش مشغولند.
می رود به طرف آنها سلام می کند و آنها با او تعارف خشکی می کنند و می گویند بفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبت را باز می کند و می گوید که از خانه آمدم بیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بشویم کلاغی آن را برداشت و برد و حال آمدم که روز خود را با شما بگذرانم.
رفقا شروع می کنند به قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بابا مگر مجبوری دروغ بسازی گرسنه هستی بگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی به تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند.
چیزی هم نمی خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد به یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی کرد حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می گفت حلق آویز کنم.
می رود در مطبخ و طناب را می اندازد گردن خود و تکان می دهد ناگهان سکه های طلا از داخل سقف به پایین میریزد. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بیند پر از جواهر است می گوید خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی. بعد می آید ده نفر گردن کلفت با چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو به راه است به چاپلوسی می افتند و از او معذرت می خواهند.
خلاصه در اتاق به دور هم جمع می شوند و بگو و بخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک کلاغ بزغاله ای را با دو پایش گرفت و پرواز کنان بزغاله را برد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است.
پسر می گوید بی انصافها من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بزغاله را می تواند از زمین بلند کند.
چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی به آنها می زند و بیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد به چماق دارها می خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می کند.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
سه قانون در قران که هر مسلمان باید بداند و بدان عمل کند:
خذِ الْعَفْوَ
گذشت داشته باش و آسانگیری کن.
و َأْمُرْ بِالْعُرْف:
و به کار نیک دستور بده.
و أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِين َ
و از نادانان چشمپوشی کن.
#سوره_اعراف_آیه_199
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#سجده
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
بطری وقتی پر است و میخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی.
هر چه خم شود خالی تر میشود. اگر کاملا رو به زمین گرفته شود سریع تر خالی میشود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه،از حرفها و طعنههای دیگران.
قرآن میگوید: "هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها، خم شو و به خاک بیفت." این نسخهای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است: "ما قطعا میدانیم و اطلاع داریم، دلت میگیرد، به خاطر حرفهایی که میزنند."
"سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن"
سوره حجر
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
جوانی در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حرکات ناپسندی انجام می داد و بر منهیات ( کارهای ناشایست) اقدام می نمود چون خبر یافت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رحلت کرده است توبه نمود و به عبادت مشغول شد.
کسی سؤال کرد: چگونه شد که توبه کردی و پشیمان شدی؟
جوان پاسخ داد: تا زمانی که پیامبر در قید حیات بود به این آیه پشت گرم بودم: و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم(انفال/ 33). یعنی: تا تو (ای پیامبر) در میان آنان هستی خدا آنان را عذاب نخواهد کرد)). اکنون که آن درب بسته شده ( پیامبر رحلت نموده است) پناه به این آیه آورده ام و ما کان الله معذبهم وهم یستغفرون(انفال/ 33).یعنی: مادامی که از نافرمانی خدا استغفار کنند خدا آنان را عذاب نخواهد کرد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
نادر شاه کبیر درحال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت :
پادشاه فرق من با وزیرت چیست ؟!
من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او در ناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد !!!
نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند ...
هر دو آمدند و نادر شاه گفت :
در گوشه باغ گربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده !!!!
هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند ..
ابتدا باغبان گفت :
پادشاها من آن گربه ها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده ....
سپس نوبت به وزیر رسید وی برگه ای باز کرد و از روی نوشته هایش شروع به خواندن کرد :
پادشاها من به دستور شما به ضلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم، او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است، نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است بچه گربه ماده خاکستری رنگ است. حدودا یک ماهه هستند من بصورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آشپزهرروز اضافه غذاها را به مادر گربه ها میدهد و اینگونه بچه گربه ها از شیر مادرشان تغذیه میکنند.
همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل ساز شود !!!
نادر شاه روبه باغبان کرد و گفت این است که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر ...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#طعم_مرگ
حضرت ابراهیم(ع) از حضرت عزرائیل تقاضا کرد که شکل و هیبتش را هنگام قبض روح کافر ببیند. عزرائیل عرض کرد:
طاقت ندارۍ! فرمود:
میل دارم ببینم. عزرائیل خودش را به آن هیبت نشان داد. و ابراهیم(ع) دید مردی است که موهای بدنش ایستاده ، بدبو ، با لباسی سیاه و از دهان و بینیش شرارهٔ آتش و دود خارج می شود و... حضرت ابراهیم(ع) از شدت ترس غش کردند. پس از به هوش آمدن فرمودند: اگر کافر به جز دیدن تو هیچ عذابی نداشته باشد ، برای او بس است.
#بحارالانوارج٣باب_ملك_الموت
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#صداقت
پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.
زیباترین منش انسان راستگویی است
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
درها برای کسانی گشوده
می شوند که
جسارت درزدن داشته باشند.
جسارت داشته باش
با امید با عشق بامحبت
با تلاش در بزن
حتما درها گشوده خواهند شد به سوی روشنایی
زندگیتون پراز امید
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكنند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، (دل كه بشكند عرش خدا ميشنود)با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این برنگرده مشهد،
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگ سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگ امان نامه آوردم، بگیر برو....
السلام عليك يا علی بن موسى الرّضا المرتضى عليه السلام.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
ملتِ بی سواد ، زاده نمی شود ، ساخته می شود … !
بی سوادی ربطی به معلومات و تحصیلات ندارد !
بی سوادی یعنی ؛ شبکه ی محبوبِ اجتماعی را که باز می کنی ؛
تمامِ صفحات ، پر باشد از روزمرگیِ آدم معروف ها ،
مسخره بازیِ معروف نماها ،
قضاوت هایِ بی سر و ته ،
و توهین هایِ شرم آور … !
نه از مطالبِ آموزشی خبری باشد ،
نه از چهار کلام حرفِ حساب … !
بی سوادی یعنی ؛ تویِ صفحه و روی پروفایلت بنویسی ؛
“به بهشت نمی روم اگر مادرم آن جا نباشد … “
و کمی آنطرف تر ، مادرت از بی توجهی ات بغض کرده باشد …
بی سوادی یعنی ؛ مسیرِ تمامِ لباس فروشی و
آرایشگاه هایِ شهر را از حفظ باشی ،
اما حتی یک بار هم گذرت به کتابفروشی نیفتاده باشد …
این بی سوادیِ مدرن
دارد فرهنگمان را از ریشه می خشکانَد …
حواستان هست ؟!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
قوی کسی است که:
نه منتظر می ماند
خوشبختش کنند ....
و نه اجازه می دهد
بدبختش کنند....
مارلون براندو
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی باید رها کرد همه چیز را و گریست. آدمی بعد از گریه، در آرامترین و امیدوارترین حالت ممکن قرار میگیرد.درست مانند آسمان، که بیقرار و بغضآلوده و ابریست و برف که میبارد؛ به طرز شگفتآوری آرام میگیرد. بغضِ آسمان که تمام شد، خورشید میتابد و برفها آب میشوند و صلح و آرامش، به آسمان و طبیعت باز میگردد
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد. هر روز به حرم می آمد؛ اما دریغ از یک قطره اشک؛ دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایده ای ندارد؛ برای همین، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه ای راه می رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ دستی اش گذاشته و آن را به سختی می برد. تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: «مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟» پیرمرد گفت: «ای آقا! دست روی دلم نگذار دختر دم بختی دارم که برای جهیزیه اش مانده ام. همسرم گفته است تا پول جهیزیه را تهیه نکرده ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه جا کنم تا پول بیشتری در بیارم.»
تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی در خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون می آمد خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می کردند. پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به تو بدهم؛ فقط دعا می کنم که عاقبت به خیر شوید و از امام رضا (ع) هدیه ای دریافت کنی.تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی به حرم وارد شد، چشم هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🌹✨ســـلام
🕊✨روزتـــون
🌹✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز جمعه↶
✧ 16 شهریور 1403 ه.ش
❖ 2 ربیع الاول 1446 ه.ق
✧ 6 سپتامبر 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🌹✨↯ ذڪر روز ؛
🕊✨《 اللهم صل علی محمد وآل محمد 》
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
چــهار چیز را پیش از
چــهار چيز غنیمت شمار
جــواني پیش از پیری
صحت پیش از بيماري
توانگری پیش از فقر
و زندگی پیش از مرگ
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قول دکتر انوشه:
خودت رو جایی خرج کن که بیارزه
وقتی میگم خودت یعنی
وقتت، انرژیت، احساساتت!
چون همه لیاقت انرژی شما رو ندارن.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔹یک داستان واقعی و شنیدنی است
حتمأ بخوانید و برای دوستان بفرستید...!
✍ماًمورِ کنترلِ بلیت قطاری که به مقصد بنگلور از بمبئی در حالِ انجام وظیفه بود ، متوجه دختری که زیر صندلی پنهان شده بود گردید
دخترحدودا ۱۳ یا ۱۴ ساله بود .
از او خواست تا بلیت خود را ارایه دهد .
دختر با تردید پاسخ داد که بلیت ندارد .
مامورِ قطار به دختر گفت باید از قطار پیاده شود .
🔸ناگهان صدایی از پشت سر مأمور به گوش رسید :
من کرایه او را پرداخت می کنم.
این صدایِ خانم بهتا چاریا که مُدرسِ یک کالج بود . خانم بهتا هزینه بلیت دختر را پرداخت و از او خواست که نزدیکِ او بنشیند .
🔹از او پرسید : اسمت چیست ؟
دختر پاسخ داد : « چیترا » .
گفت : داری کجا میری ؟
دختر گفت :
من جایی برای رفتن ندارم !
خانم بهتاچاریا به او :
پس با من بیا .
🔸پس از رسیدن به بنگلور ، خانم بهتا دخترک را به یک سازمانِ غیرِ دولتی تحویل داد تا از او مراقبت شود .
بعدها خانم بهتاچاریا به دهلی نقل مکان کرد و ارتباط آن دو با یکدیگر قطع شد .
پس از حدود ۲۰ سال ، خانم بهتاچاریا به سانفرانسیسکو در آمریکا دعوت شد تا در یک کالج سخنرانی کند .
🔹او در یک رستوران مشغول صرفِ غذا بود ، اما وقتی صورت حساب را درخواست کرد ، به او گفتند :
که صورت حسابش قبلا پرداخت شده است ! تعجب کرد !! وقتی برگشت ، زنی را با شوهرش دید که به او لبخند می زد .
خانم بهتاچاریا از زوج پرسید :
چرا صورت حساب من را پرداخت کردید ؟
زنِ جوان پاسخ داد :
🔸خانم، صورت حسابی که من امروز پرداخت کردم ، در مقایسه با کرایه ای که برای سفرِ قطار از بمبئی به بنگلور برای من پرداخت کردید ، بسیار کم و ناچیز است .
اشک از چشمان هر دو خانم سرازیر شد و همدیگر را در آغوش گرفتند
خانم بهتا چاریا با خوشحالی و حیرت زده گفت :
🔹اوه چیترا ... تو هستی ...؟!
بانوی جوان در حالی که یکدیگر را در آغوش گرفته بودند گفت :
خانم نامِ من الان چیترا نیست .
من سودا مورتی هستم و این هم شوهرِ من است ، آقای نارایان مورتی .
🔸دوستان تعجب نکنید شما در حال خواندنِ داستان واقعیِ بخشی از زندگیِ خانم سودا مورتی ، رئیسِ اینفوسیس با مسئولیت محدود و آقای نارایان مورتی،
فردی که شرکت نرم افزاری چند میلیونی اینفوسیس را تأسیس کرد ، هستید .
🔹خوب است بدانید آکشتا مورتی دخترِ این زوج با ریشی سوناک که اکنون نخست وزیر بریتانیا است ازدواج کرده است . "
ریشی سوناک دامادِ سودا مورتی یا همان چیترا ، دخترکی که به دلیلِ نداشتن بلیت قطار ، زیر صندلی پنهان شده بود ،
🔸اولین نخست وزیرِ آسیایی تبارِ تاریخ بریتانیا و جوانترن رهبرِ دولت در تاریخِ معاصر این کشور می باشد !!
بله ، گاهی کمک کوچکی که به دیگران می کنید می تواند کلِ زندگی آنها را تغییر دهد !
✍چه خوب است کمی عمیق تر به درونِ این داستان برویم و سعی کنیم از نیکی کردن به کسانی که در مضیقه هستند ،
به ویژه هنگامی که انجام آن در حدِ توانایی و اختیارِ ماست ، دریغ نکنیم.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝