eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🌸 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸 ☀آغاز سخن یادخدا باید کرد خود رابه امید او رها باید کرد اے با تو شروع کارهازیباتر  آغاز سخن تورا صدا بایدکرد🌸🍃 الهی به امیدتو❣ در این روزهای بهاری خدا پشت و پناهتون❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖✨💖 ای مظهر ✨ رحمت و عطا و برکات💖 سرچشمه ی ✨ فیض و قبله گاه حاجات💖 ای حجت ✨ ثانی عشرای مهدی جان💖  بر طلعت ✨ زیبای تو دائم صلوات 💖 💖✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💖✨وآلِ مُحَمَّدٍ 💖✨وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز شنبه 3 اردیبهشت ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:52 ☀️طلوع آفتاب: 06:22 🌝اذان ظهر: 13:03 🌑غروب آفتاب: 19:44 🌖اذان مغرب: 20:03 🌓نیمه شب شرعی: 00:18 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
"سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره تین توحیدفلق ناس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
مواد غذایی که نباید ناشتا مصرف شوند⁉️ 1⃣قهوه:سوزش معده 2⃣چای:آسیب دیواره معده 3⃣گوجه فرنگی :ضعف عضلانی 4⃣موز : برهم زدن تعادل منیزیم و کلسیم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺سه شنبه تون عاااااالی 🍃به نیت سومین روز 🌺 از ماه زیبای اردیبهشت 🍃3اتفاق خوب 🌺3 خبر خوش 🍃3موفقیت عالی نصیبتون بشه 🌺وخوشبختی 3 بار 🍃دَرِ خونه تونو بزنه 🌺الهی آآآآآآآمین ❣ 🌹سه‌شنبه‌تون بخیر و زیبا دوستان🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣5⃣1⃣ گذاشتمش زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پلّه های بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود. خواهرم جلو آمد و گفت: «دختر چرا این طوری آمدی بیرون. مثلاً تو زائویی.» بعد هم چادرش را درآورد و سرم کرد. خوب نمی توانستم راه بروم. آرام آرام خودم را رساندم توی کوچه. مردی داشت از سر کوچه می آمد. لباس سپاه پوشیده بود و کوله ای سر دوشش بود؛ ریشو و خاک آلوده؛ اما صمد نبود. با این حال، تا وسط کوچه رفتم. از دوستان صمد بود. با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم. گفت: «خوب است. فکر نکنم به این زودی ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده ام سری به ننه ام بزنم. پیغام داده اند حالش خیلی بد است. فردا برمی گردم.» انگار آب سردی سرم ریختند، تنم شروع کرد به لرزیدن. دست ها و پاهایم بی حس شد. به دیوار تکیه دادم و آن قدر ایستادم تا مرد از کوچه عبور کرد و رفت. شینا و خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند، زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق. توی رختخواب دراز کشیدم. تمام تنم می لرزید. شینا آب قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم. بغض راه گلویم را بسته بود. خودم را به خواب زدم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣5⃣1⃣ می دانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریزریز برایم اشک می ریزد. نمی خواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود. نباید مهمانی اش را به هم می زدم. سر ظهر مهمان ها یکی یکی از راه رسیدند. زن ها توی اتاق مهمان خانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاق ها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا، پدربزرگ صمد، گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت. بعدازظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند. مرداد ماه بود و فصل کشت و کار. اما زن ها تا عصر ماندند. زن برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف ها را شستند و میوه ها را توی دیس های بزرگ چیدند. مهدی کنارم خوابیده بود. سر تعریف زن ها باز شده بود، من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظة آخر مهمانی پسرم، صمد از راه برسد. 🔸فصل پانزدهم مهدی شده بود یک بچة تپل مپل چهل روزه. تازه یاد گرفته بود بخندد. خدیجه و معصومه ساعت ها کنارش می نشستند. با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می کردند. اما همة ما نگران صمد بودیم. برای هر کسی که حدس می زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم. می گفتند صمد درگیر عملیات است. همین. ادامه دارد...✒️ @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
💎امام سجاد(ع) ❤️نشانه های مؤمن پنج چیز است: ❶✨پرهیزگاری در خلوت ❷✨صدقه در حالت نیازمندی ❸✨شکیبایی هنگام مصیبت ❹✨بردباری هنگام خشم ❺✨و راستگویی هنگام ترس 📚الخصال، ص۲۴۵ ➿➰➿➰➿➰ 💎امام باقر علیه السلام: نیکی کردن به پدر و مادر و صله رحم، عمر را طولانی می کند... 📚بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۸۲ ➰➿➰➿➰➿ 💎امام صادق (ع): مدت زندگی مردم بیشتر با احسان و نیکو کاریشان تعیین میشود تا با عمر مقدر و بیش از آنکه به سبب فرا رسیدن اجل خود بمیرند بر اثر گناهان خویش میمیرند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✳️ ❓ سؤال: تکلیف زنی که همسرش از راه حرام کسب درآمد دارد چیست؟ آیا باید طلاق بگیرد؟ ✅ جواب: طلاق لازم نیست، تا زمانی که یقین به حرمت اموال مورد استفاده ندارد، می تواند مصرف کند و اگر نسبت به مالی یقین به حرمت دارد، استفاده از آن جایز نیست. پایگاه اطلاع رسانی دفتر امام خامنه ای @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ✨پس تا آن جا که می توانید قرآن بخوانید.. 📚سوره مزمل ،آیه ۲۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌱حکایت زن ملا به او گفت: سبب این که در خواب اینقدر خروپف میکنی چیست؟ ملا گفت: چرا دروغ میگوئی مخصوصا دفعه پیش که به من گفتی دو شب تا صبح خواب را برخودم حرام کرده که ببینم راستی خروپف میکنم یا نه. ابدا صدائی نشنیدم و یقین دارم که تو اشتباه کرده ای و خودت خروپف میکنی خیال کرده ای که من هستم.😂 🖋☕️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
زندگی مثل یک ترن هوایی میمونه بالا و پایین داره، اما این انتخاب خودته که جیغ و فریاد بزنی یا از سواری لذت ببری... 🖋☕️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌱حکایت «ناصرخسرو قبادیانی وارد نیشابور شد، ناشناس. به دکّان پینه‌دوزی رفت تا وصله‌ای به پای‌افزارش زند. ناگهان سروصدایی از گوشه‌ای از بازار برخاست. پینه‌دوز کارش را رهاکرد و ناصرخسرو را به انتظار گذاشت و به تماشای غوغا رفت. ساعتی بعد که برگشت، لختی گوشت خونین بر سر درفش پینه‌دوزیش بود. ناصرخسرو سؤال کرد: چه خبر بود؟ گفت: در مدرسهٔ انتهای بازار، ملحدی پیدا شده و به شعری از ناصرخسرو فلان‌فلان‌شده استناد کرده بود که علما فتوای قتلش را دادند و خلایق تکه‌تکه‌اش کردند. هر کس به نیّت ثواب، زخمی زد و پاره‌‌ای از بدنش را جدا کرد، دریغا که نصیب من همین‌قدر شد. ناصرخسرو چون این شنید کفشش را از دست پینه‌دوز قاپید و گفت: برادر کفشم را بده. من حاضر نیستم در شهری که نام ناصرخسرو ملعون برده می‌شود، لحظه‌ای درنگ کنم... این بگفت و به راه افتاد... ». 🖋☕️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
همیشه فکر میکردم که بدترین چیز توی زندگی اینه که تنها باشی ولی نه حالا فهمیدم که بدترین چیز توی زندگی بودن با آدمهایست که باعث میشوند احساس تنهایی کنی... 👤رابین ویلیامز 🖋☕️ @tafakornab سخن بزرگان👆
🌱حکایت عده‌ای در بیابان نشسته بودند و غذا می‌خوردند. ملانصرالدین كه از آنجا می‌گذشت، بدون تعارف كنارشان نشست و شروع كرد به خوردن. یكی پرسید: «جناب عالی با كی آشنایید؟» ملانصرالدین غذا را نشان داد و گفت: «با ایشان» 📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
🍀🍁🍀 ما باید اول درس اخلاق را بیاموزیم 💥مدرک فقط برای داشتن شغل است😔 #بهترین_کانال_ایتا👇 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی! در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد. جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند، به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. 🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند @shamimrezvan ღـگشا⬆️⬆️
آدم های خوب نـه خاطره انـد نـه تاریـخ؛ بلکه حقیقت روزگارنـد… 🖋☕️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 👈 به بهلول گفتند: تقوا را توصیف کن؟ گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شوید، چه می کنید؟ گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتیاط راه می رویم تا خود را کنیم.🍃 بهلول گفت: در دنیا نیز چنین کنید، تقوا همین است. از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کنید و هیچ گناهی را کوچک مشمارید؛🌸🍃 کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.👌 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
🍃مهربانی وشادی نه پول وامکانات می خواهد نه جای بخصوص.🍃 🌹مهربانی تنها شجاعت ویک دل بزرگ می خواهد🌹 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆👆
✅روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و به سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد، شاید در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن." شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! " عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد. سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود. تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت: " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو خواهد بست." شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود." عارف پاسخ داد: " نه " و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی " شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت: " استاد اینکه نشد ! " عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن " برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقی ماند. استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند." @tafakornab @shamimrezvan
✅فواید ذرت🌽 رو بدانیم ⇠ مقوی معده است ⇠ موجب لاغری شکم و پهلو میشود ⇠ کلسترول و چربی خون را کاهش میدهد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ گاهے خدا همـہ پنجرہ ها را مے بندد.. و همـہ درها را قفل میڪند.. مطمئن باش... آن بیرون هواطوفانے ست... و خدا در حال مراقبت از توست.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️یک شب پرازآرامش 🍁یک دل شادوبی غصہ ❤️یک زندگی آروم وعاشقانہ 🍁ویک دعای خیر ازتہ دل ❤️نصیب لحظہ هاتون 🍁تواین شب زیبای بهاری ❤️خونہ دلتون پر از شادی 💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام اوکه رحمان ورحیم است به احسان عادت و خُلقِ کریم است 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍀الهی به امیدتو🍀 سلام💐 صبح زیباتون بخیرونیکی🌸🍀 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh