هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
امروز دوشنبه
چهارم شهریور ماه
سلام روز زیبا💛
سلام همگروهی های گلم
امروزتان پر از باران برکت
دوست من☔
هر روز لبخند بزن
بگذار دنیاشکوفه بزند
بگذار جهنم فقط افسانه اے
بیش نباشد💛❣
#بزن_رولینک👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_صد_و_یازده(( ۱۵ سال))
🌷دیگه نمی دونستم چی بگم. معلوم بود از همه چیز خبر نداره. چقدرش رو می تونستم بهش بگم؟ بعد از حرف های زشت عمه، چقدرش رو طاقت داشت اون شب بشنوه.
🌷یهو حالت نگاهش عوض شد.
ـ دیگه چی می دونی؟ دیگه چی می دونی که من ازش خبر ندارم؟
چند لحظه صبر کردم.
ـ می دونم که خیلی خسته ام و امشب هم به حد کافی برای همه خوب بوده، فردا هم روز خداست.
🌷ـ نه مهران، همین الان و همین امشب، حق نداری چیزی رو مخفی کنی، حتی یه کلمه رو.
از صدای ما، الهام و سعید هم از توی اتاق شون اومدن بیرون. با تعجب بهم زل زد.
ـ تو می دونستی؟
🌷ـ فکر کردی واسه چی پسر گل بابا بودی و من آشغال سر راهی؟ یه سر بزرگ مشکل بابا با من همین بود. چون من می دونستم و بهش گفتم اگه سر به سر مامان بزاره و اذیتش کنه به دایی محمد میگم. اونها خودشون ریختن سر شوهر عمه سهیلا و زدنش. شیشه های ماشینش رو هم آوردن پایین. عمه، ۲ تا داداش داشت، مامان، ۳ تا داره با پسرهای بزرگ خاله معصومه و شوهرش میشن ۶ تا. پسرخاله ها و پسر عموهاش به کنار.
زیر چشمی به مامان نگاه کردم. رو کردم به سعید:
🌷– اون که زنش رو گرفته بود، اونم دائم، بچه هم داشت. فقط رو شدنش باعث می شد زندگی ما بره روی هوا و از هم بپاشه. برای من پدر نبود، برای شما که بود، نبود؟
اون شب، بابا برنگشت. مامان هم حالش اصلا خوب نبود. سرش به شدت درد می کرد. قرص خورد و خوابید. منم رفتم از بیرون ساندویچ خریدم.
🌷شب همه خوابیدن، اما من خوابم نبرد. تا صبح، توی پذیرایی راه می رفتم و فکر می کردم. تمام تلاش این چند سالم هدر رفته بود. قرار بود مامان و بچه ها هیچ وقت از این ماجرا با خبر نشن.
🌷مادرم خیلی باشعور بود، اما مثل الهام، به شدت عاطفی و مملو از احساس. اصلا برای همین هم توی دانشگاه، #رشته_ادبیات رو انتخاب کرده بود. چیزی که سال ها ازش می ترسیدم،
داشت اتفاق می افتاد.
🌷زن دوم پدرم از مخفی موندن خسته شده بود. گفته بود بابا باید بین اون و مادرم، یکی رو انتخاب کنه و انتخاب پدرم واضح بود. مریم، ۱۵ سال از مادرم کوچک تر بود.
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_صد_و_دوازدهم ((ترس از جوانی))
🌷توی تاریکی نشسته بودم روی مبل و غرق فکر. نمی دونستم باید چه کار کنم. اصلا چه کاری از دستم برمیاد. واضح بود پایان زندگی مشترک پدر و مادرمه.
نیمه شب بود که مامان از اتاق اومد بیرون. عین همیشه توی حال، چراغ خواب روشن بود. توی تاریکی پذیرایی من رو دید.
🌷ـ چرا نخوابیدی؟
ـ خوابم نمی بره.
اومد طرفم
ـ چرا چیزی بهم نگفتی؟
چند لحظه توی اون تاریکی بهش خیره شدم و سرم رو انداختم پایین.
ـ ببخشید
و ساکت شدم.
🌷ـ سوال نکردم که عذرخواهیت رو بشنوم.
ـ از دستم عصبانی هستی؟ می دونم حق انتخابت رو ازت گرفتم. اما اگه می گفتم همه چیز خراب می شد. مطمئن بودم می موندی و یه عمر با این حس زندگی می کردی که بهت خیانت شده، زجر می کشیدی. روی بابا هم بهت باز می شد.
🌷حداقل اینطوری مجبور بود دست و پاش رو جمع کنه. هر آدمی، کم یا زیاد ایرادهای خودش رو داره. اگه من رو بزاریم کنار، شاید خوب نبود ولی زندگی بدی هم نبود؛ بود؟
و سکوت فضا رو پر کرد.
🌷ـ از دست تو عصبانی نیستم. از دست خودم عصبانیم، از اینکه که نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شدی.
نمی دونستم چی بگم. از اینکه اینطوری برخورد کرد بیشتر خجالت کشیدم.
🌷ـ اینکه نمی خواستم بفهمی به خاطر کنکورت بود. اما همه اش همین نبود.
ترسیدم #غیرتت با جوانیت گره بخوره، جوانیت غلبه کنه، توی روی پدرت بایستی و حرمتش رو بشکنی. بالا بری، پایین بیای، پدرته. این دعوا بین ماست،
🌷همون طور که تا حالا دعوا و کدورت ها رو پیش شما نکشیده بودیم. امیدوار بودم این بار هم بشه مثل قبل درستش کرد، که نشد.
مادرم که رفت، من هنوز روی مبل نشسته بودم.
✍ادامه دارد......
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#نماز_روی_پل_لندن
💎امام حسن عليه السلام:
هركه خدا را بشناسد، او را دوست خواهد داشت
مَن عَرَفَ اللّهَ أحَبَّهُ
📚تنبيه الخواطر جلد1 صفحه52
✅ پیام سرپرست وزارت آموزش و پرورش به برنده نقره المپیاد ریاضی: تربیت تمام ساحتی شما موجب مباهات است..
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_نذر
🌀 عدم توانایی مالی درانجام نذر 🌀
❓سوال:
💠 اگر شخصی نذری 🙌🏻 کرده باشد به صورت شرعی ، مثلا محرم 🏴 هر سال یک گوسفند 🐑 قربانی کند ولی بعد از چند سال توانایی خرید نداشته باشد 🙁 ،آیا باید قرض 💰 یا وام 💵 بگیرد یا تکلیفی ندارد؟
👇🏼 پاسخ:
👤 آیت الله خامنه ای: اگر صيغه مخصوص نذر را ـ كه در رسالههاى عمليه ذكر شده است ـ نخواندهايد، عمل به آن لازم نيست.
👤 آیت الله مکارم : اگر توانايى ندارند، ساقط مى شود و اگر بتوانند وام یاقرض را به راحتى ادا كنند، وام یا قرض بگيرند.
👤 آیت الله فاضل: اگر در بعضی از سال ها قدرت مالی برانجام نذر نداشته باشد واجب بودن نذر در آن سال ساقط می شود و ادا کردن نذر واجب نیست و لازم نیست برای انجام نذر قرض یا وام بگیرد.
👤 آیت الله سیستانی: لازم نیست و اگر قدرت نداشته باشد نذر منحل می شود.
👤 آیت الله وحید: هر سالی که قدرت و تمکن مالی ندارد در آن سال چیزی به عهده او نیست.
⌨ استفتا از سایت مراجع عظام
#احکام_مناسبتی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📚 #تفسیرقرآن #هرروزیک_آیه
#آیه_61_آل_عمران
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#متن_آیه فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ﴿۶۱﴾
#ترجمه پس هر كه در اين [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده با تو محاجه كند بگو بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فرا خوانيم سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم (۶۱)
#آیه_مباهله_پیامبرص👆
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🍃⇨﷽
🌷⇐حکایت آموزنده
✨مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا میگذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفتهام و همه چیز زندگیام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمیدانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"»
✨استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن. وقتی داخل آب میافتد خود را به جریان آن میسپارد و با آن میرود.»
✨سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینیاش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینیاش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را میخواهی یا آرامش برگ را؟»
✨مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: «اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین میرود و الان معلوم نیست کجاست؟! لااقل سنگ میداند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمیخورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!»
✨استاد لبخندی زد و گفت: «پس چرا از جریانهای مخالف و ناملایمات جاری زندگیات مینالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیدهای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.»
✨استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی، مرد جوان از استاد پرسید: «شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب میکردید یا آرامش برگ را؟»
✨استاد لبخندی زد و گفت: «من در تمام زندگیام، با اطمینان به خالق رودخانه هستی، خودم را به جریان زندگی سپردهام و چون میدانم در آغوش رودخانهای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دلآشوب نمیشوم. من آرامش برگ را میپسندم.»
💟← بہ ما بپیونید →💟
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃
🔴 حتما این #داستان را بخوانید!
💠 اَصمَعی (وزیر مامون) میگوید: روزی برای شکار به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم. چشمم به خیمهای افتاد. به سوی خیمه رفتم، دیدم زنی #جوان و باحجاب در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازهاش در مال #شوهر تصرف نکند) اما مقداری #شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما میدهم. شما بخورید، من نهار نمیخورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی #سیاه سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی میکرد و نق میزد، ولی زن میخندید و تبسم میکرد و با او حرف میزد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا #مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم.
من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و #جوانی خود را به پای این پیرمرد سیاه #بداخلاق فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بود با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست میخواهی بین من و #شوهرم اختلاف بیندازی. "هُنَّ لِباس لَکم وَ اَنتُم لباس لَهُنَّ» چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری دهد گفت: اصمعی! دنیا میگذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر. اصمعی! امروز گذشت. من که دربیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم میبودم باز میگذشت. اصمعی! یک چیز نمیگذرد و آن #آخرت است. من یک روایت از پیامبر اکرم شنیدم و میخواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: نیمی از ایمان، #صبر
و نیم دیگرش #شکر است.
اصمعی! من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و #زشتی شوهرم صبر میکنم و به #شکرانه جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد #خدمت میکنم که ایمانم #کامل شود.
📕کتاب ازدواج و پندهای زندگی
🍃❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃
🔴 #کتکخوردن عالم بزرگ از همسرش
💠مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان عالَم تشیّع بود. اصحاب خاصّش فهمیدند که این مرد بزرگ الهى، گاهى که به داخل خانه میرود، همسرش حسابى او را #کتک میزند.
یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند گفتند: آقا آیا همسر شما گاهى شما را میزند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، گاهى که #عصبانى میشود، حسابى مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد. گفتند: او را #طلاق بدهید. گفت: نمیدهم.گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم، #ادبش کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمیدهم.گفتند: چرا؟ فرمود: این زن در این خانه براى من از اعظم #نعمتهاى خداست، چون وقتى بیرون میآیم و در صحن امیرالمومنین علیهالسلام میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من #تعظیم میکنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه #هوا مرا برمیدارد، (کمی مغرور میشوم) همان وقت میآیم در خانه، کتک میخورم، هوایم بیرون میرود. این #چوب الهى است، این باید باشد.
📕 کتابنفس؛شیخ حسین انصاریان،ص ۳۲۸
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖➖
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
📸خواص هندوانه🍉
🔸زرد : تصفیه خون، تنظیم فشار،تنظیم عملکردقلب،مفیدبرای کبد و کلیه،ضد سنگ کلیه و سرطان،کاهش سکته
🔸قرمز : کاهش وزن وسکته ، ضدعفونی کننده ، بهبودگردش خون و گوارش ، ضد سرطان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
هر انگشتی ڪه به طرف ڪسی نشانه میگیریم سه انگشت دیگر بطرف خودمون نشانه رفته...
مواظب حرفامون باشیم...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🎊خدایـا
🌸در این شب
🎊زیبای تابستانی
🌸بهترین ها و زیباترینها
🎊را برای دوستان و عزیزانم
🌸از درگاهت خواهـانـم
🎊خدایـا
🌸قلبشـان را
🎊خوشحال و سرشار از
🌸آرامش و خوشبختی کن
🎊آمین یا رَبَّ ❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
389.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺بِسمِ اللهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيم🌺
🍃الهی به امید تو🍃
زنده بودن حرڪتی است افقی
از گهـواره تا گـور ……
اما زندگی ڪردن حرکتی
است عمودی از فرش تا عـرش …..
ماموریت مــا در زندگی
بی مشڪل زیستن نیست
با انگیزه زیستن است...
سلام🌺صبحتون بخیرو نیکی🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh