eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت درويشي كه بسيار فقير بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را مي ديد كه جامه هاي زيبا و گران قيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر مي بندند. روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! بنده نوازي را از رئيس بخشنده شهر ما ياد بگير. ما هم بنده تو هستيم. زمان گذشت و روزي شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. مي خواست ببیند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان مي پرسيد آنها چيزي نمي گفتند. يك ماه غلامان را شكنجه كرد و مي گفت بگوييد خزانه طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد گلويتان را مي برم و زبانتان را از گلويتان بيرون مي كشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل مي كردند و هيچ نمي گفتند. شاه آنها را پاره پاره كرد ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند. شبي درويش در خواب صدايي شنيد كه مي گفت: اي مرد! بندگي و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير. فعل توست این غصه‌های دم به دم این بود معنی قد جف القلم که نگردد سنت ما از رشد نیک را نیکی بود بد راست بد 📚مثنوی معنوی 👤مولوی 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💞داستانی پرمفهوم و احساسی توصیه میکنم حتماً بخوانید💞 شیرین پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود، قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود، افتاد. بعد از آن دیگر کفشها را نگاه نکرد, قیمتش صد تومان از پولی که او داشت بیشتر بود. آن شب، بر سر سفره شام، به پدرش گفت که میخواهد کفش بخرد و صد تومان کم دارد. بعد از شام پدرش دو تا اسکناس پنجاه تومانی به او داد و گفت: فردا برو بخرش. شیرین تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با یک دامن نارنجی پوشیده بود و میرقصید و زیباترین دختر دنیا شده بود. فردا بعد از مدرسه با مادرش به مغازه کفش فروشی رفت، مادر تا کفش نارنجی را دید اخمهایش را درهم کشید و گفت: دخترم تو دیگه بزرگ شدی برای تو زشته؛ و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوه ای خرید، آن شب شیرین خواب دید، همان کفش نارنجی را پوشیده با یک دامن بلند مشکی و هر چقدر دامن را بالا نگه میدارد. کفشهایش معلوم نمی شود. شش سال بعد وقتی که هجده سالش بود, با نامزدش به خرید رفته بودند؛ کفش نارنجی زیبایی با پاشنه بلند پشت ویترین یک مغازه بود، دل شیرین برایش پر کشید, به مهرداد گفت:چه کفش قشنگی اینو بخریم؟ مهرداد خنده ای کرد و گفت: خیلی رنگش جلفه، برای یه خانم متاهل زشته. فقط لبهای شیرین، خندید. دو سال بعد پسرش به دنیا آمد. بیست و هفت سال به سرعت گذشت، دیگر زمانه عوض شده بود و پوشیدن کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت. یک روز که با مهرداد در حال قدم زدن بودند، برای چندمین بار، کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه, دل شیرین را برد. به مهرداد گفت: بریم این کفش نارنجی رو بپوشم ببینم تو پام چه جوریه. مهرداد اخمی کرد و گفت: با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون!!! این بار حتی لبهای شرین هم نتوانست بخندد. بیست سال دیگر هم گذشت، شیرین در تمام جشن تولدهای نوه اش، که دختری زیبا، شبیه به خودش بود، بعلاوه کادو یک کفش نارنجی هم میخرید. این را تمام فامیل میدانستند و هر کس علتش را می پرسید شیرین میخندید و می گفت: کفش نارنجی شانس میاره. آن شب، در جشن تولد بیست و سه سالگی نوه اش، در میان کادوها، یک کفش نارنجی دیگر هم بود، پسرش در حالیکه کفشها را جلوی پای شیرین میگذاشت گفت: مامان برات کفش نارنجی خریدم که شانس میاره. بالاخره شیرین در سن هفتاد سالگی، کفش نارنجی پوشید، دلش میخواست بخندد اما گریه امانش نمیداد؛ در یک آن، به سن دوازده سالگی برگشت، پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و پنجاه و هشت سال جوان شد؛ نوه اش، او را بوسید و گفت: مامان بزرگ چقدر به پات میاد. شیرین آن شب خواب دید که جوان شده کفشهای نارنجی اش را پوشیده و در عروسی نوه اش میرقصد. وقتی از خواب بیدار شد و کفشهای نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفت: امروز برای خودم یک دامن نارنجی میخرم ❎ شما چه آرزوها و رویاهایی را به خاطر حرف دیگران کنار گذاشته اید؟ ❎ ✳️ زندگی کوتاه است.. ✳️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
67.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌸 همه چيز در جهانم نيكو و عالیست.من برای رسيدن به آرزوهايم پراز شور و شوق هستم و هم اكنون با آغوشی باز آماده دريافت آنها هستم. خدایا سپاسگزارم❣ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت
#پیام_سلامتی 🍹اگردچاراضطراب یاافسردگی هستید"چای زعفران"بنوشید ! 👈🏻شادی آور 👈🏻ضد آلزایمر 👈🏻پیشگیری از سرطان 👈🏻تسکین دردهای شکمی 👈🏻ضداضطراب وافسردگی 👈🏻پیشگیری ازدفشارخون بالا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی زیبا و آموزنده از مردی که صاحب گسترده‌ترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای در جهان است پرسیدند : «راز موفقیت شما چه بوده؟» او در پاسخ گفت : زادگاه من انگلستان است. در خانواده‌ی فقیری به دنیا آمدم و چون خود را به معنای واقعی فقیر می‌دیدم، هیچ راهی به جز گدایی کردن نمی‌شناختم. روزی به طرف یک مرد متشخص رفتم و مثل همیشه قیافه‌ای مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. وی نگاهی به سراپای من انداخت و گفت : به جای گدایی کردن بیا با هم معامله‌ای کنیم. پرسیدم : چه معامله‌ای؟ گفت : ساده است. یک بند انگشت تو را به ده پوند می‌خرم. گفتم : عجب حرفی می‌زنید آقا ، یک بند انگشتم را به ده پوند بفروشم؟ بیست پوند چطور است؟ شوخی می کنید؟ بر عکس، کاملا جدی می گویم. جناب من گدا هستم، اما احمق نیستم. او هم‌چنان قیمت را بالا می‌برد تا به هزار پوند رسید. گفتم : اگر ده هزار پوند هم بدهید، من به این معامله‌ی احمقانه راضی نخواهم شد. گفت : اگر یک بند انگشت تو بیش از ده هزار پوند می‌ارزد، پس قیمت قلب تو چقدر است؟ در مورد قیمت چشم، گوش، مغز و پای خود چه می‌گویی؟ لابد همه‌ی وجودت را به چند میلیارد پوند هم نخواهی فروخت؟ گفتم : بله، درست فهیمیده‌اید. گفت : عجیب است که تو یک ثروتمند حسابی هستی، اما داری گدایی می‌کنی. از خودت خجالت نمی‌کشی؟ گفتۀ او همچون پتکی بود که بر ذهن خواب‌آلود من فرود آمد. ناگهان بیدار شدم و گویی از نو به دنیا آمده‌ام. اما این بار مرد ثروتنمدی بودم که ثروت خود را از معجزه‌ی تولد به دست آورده بود. از همان لحظه، گدایی کردن را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم زندگی تازه‌ای را آغاز کنم.... ✍ 📚؛ مجموعه حکایات و سخن بزرگان @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨ ✨ #پندانـــــــهـــ 🌱زندگی را می گویم: اگر بخواهی از آن لذت ببری، همه چیزش لذت بردنی است و اگر بخواهی از آن رنج ببری همه چیزش رنج بردنی است، کلید لذت و رنج دست توست ! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
292.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من امشب براے تو براے رفع غمهایت براے قلب زیبایت براے آرزوهایت بـہ درگاهش دعاڪردم و میدانم خدااز آرزوهایت خبر دارد #شب_بخیر 💙🌙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
793K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالم خوب است چون 🥰 صبح به محض بیدار شدن😒 به خدا سلام کردم💖 چون فقط وفقط به خدا دل بسته ام .... سپاس خدای خوبم برای روزی نو ‍💙بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💙 💎الهی به امیدتو💎 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
54.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💙 سلام روز زیباتون بخیر سه شنبه تون معطر به عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش 💙 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 💙 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 💎در پناه لطف حق تعالی و عنایت اهل بیت علیهم السلام عاقبت بخیر باشید ان شالله 💎سه شنبه تون پر خیر و برکت💎 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌
760.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه شنبه ها✨ به همراه نسیم جمکرانت🕌 دلم پر می کشد تا مقصد گلدسته هایت 🕌 بیا یابن الحسن ، ای زندگی ساز با یک یا علی گفتنت می‌شود آن عشق آغاز💚 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 💚 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
659.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 جانم اباعبدالله ارباب خوبم نزدیکِ اربعین، دلِ جا مانده ها گرفت... یک بینوا برای خودش ربنا گرفت... هرکس رسید؛ سوال کرد: زائری؟ از این سوال، دلِ پُرخونِ ما گرفت... آقا مگر "بَدان" به حریمت نمیرسند؟ پس "حُر" که بود که جام بلا گرفت...؟ آنقدر گریه😭میکنم که بگویند عاقبت: نوکر ز اشکِ خود سفرِ کربلا گرفت... اما ز راهِ دور؛ سلام حضرت حسین... بارانِ اشک،از این روضه ها گرفت... 🖤 💙‌ صلی الله علیک یا 💙 اباعبدالله الحسین(ع) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌‌
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 23 مهر ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:47 ☀️طلوع آفتاب: 06:10 🌝اذان ظهر: 11:50 🌑غروب آفتاب: 17:29 🌖اذان مغرب: 17:48 🌓نیمه شب شرعی: 23:08 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh