eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم✋🌸 خورشید با اجازه ی رویت طلوع کرد قلبم سلام گفت و تپیدن شروع کرد آقای مهربان غزل های من سلام باید که در برابر اسمت رکوع کرد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✋🌸 لطفی بنما که خاک پایَت گردم دامن بتکان تا که گدایت گردم دلتنگ زیارت توأم اربابم من را به حرم ببر فدایت گردم... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃 ؟ ⇦✨ صبحانه موجب تقویت ایمنی بدن می شود ✍ متابولیسم بدن در اوایل صبح ۴۰% کاهش پیدا کرده و نخوردن صبحانه باعث خستگی مفرط وچاقی و افزایش چربی مضر در بدن میشود @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
861.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸✨آخرین روز 🌸✨مهر هم از راه رسید 🌸✨خوب یا بد تمام شد 🌸✨الهي ماه آبان براتون 🌸✨برکت ، سلامتی ، آرامش 🌸✨خوشبختي ، موفقیت 🌸✨و نگاه خدا 🌸✨را به همراه داشته باشه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌‌
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ ازسرنوشت واقعی 📖 📖 ✍《حلال》 🌹در رو بست و اومد تو ... وارد حال که شد چشمش به آرتا افتاد ... جلوی شومینه، نشسته بود بازی می کرد ... - خوبه شبیه تو شده، نه اون شوهر عوضیت ... مادرم با دلخوری اومد سمت ما ... 🌹- این تمام احساستت بعد از سه سال ندیدن دخترته؟ ... خوبه هر بار که زنگ می زد خودت باهاش حرف نمی زدی ... اون وقت شکایت هم می کنی ... 🌹تا زمان شام، نشسته بود روی مبل و مثلا داشت روزنامه می خوند ... اما تمام حواسم بهش بود ... چشمش دنبال آرتا می دوید ... هر طرف که اون می رفت، حواسش همون جا بود ... میز رو چیدیم ... پرده ها رو کشیدم و حجابم رو برداشتم ... - کی برمی گردی؟ .. 🌹مادرم بدجور عصبانی شد ... - واقعا که ... هنوز دو ساعت نیست دیدیش ... - هیچ وقت ... مادرم با تعجب چرخید سمت من ... همین طور که می نشستم،گفتم ... 🌹- نیومدم که برگردم ... پاهاش سست شد ... نشست روی صندلی ... - منظورت چیه آنیتا؟ ... چه اتفاقی افتاده؟ ... نمی دونستم چی باید بگم ... اون هم موقع شام و سر میز ... بی توجه به سوال، خندیدم و گفتم ... 🌹- راستی توی غذای من، گوشت نزنید ... گوشت باید ذبح اسلامی باشه ... بعید می دونم اینجا گوشت حلال گیر بیاد... پدرم همین طور که داشت غذا می کشید ... سرش رو آورد و بالا و توی چشم هام خیره شد ... 🌹- همین که روش آرم مسلمون ها باشه می تونی بخوری؟... از سوالش جا خوردم ... با سر تایید کردم ... - هفته دیگه دارم میرم هامبورگ ... اونجا مسلمون زیاد داره ... و مادرم با چشم های متعجب، فقط به ما نگاه می کرد ... ✍ادامه دارد‌..... ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ 📖 📖 ✍روزهای خوش من 🌹راحت تر از چیزی بود که فکر می کردم ... اون شب، دو رکعت نماز شکر خوندم ... خیلی خوشحال بودم ... اصلا فکر نمی کردم پدرم حاضر به پذیرش من بشه ... هیچی ازم نپرسید... تنها چیزی که بهم گفت این بود ... 🌹- چشم هات دیگه چشم های یه دختربچه نازپرورده نیست... چشم های یه آدم بالغه ... شاید جمله خاصی نبود اما به نظر من، فوق العاده بود ... 🌹پدرم کم کم سمت آرتا رفت ... اولین بار، یواشکی بغلش کرد... فکر می کرد نمی بینمش ... اما واقعا صحنه قشنگی بود ... روزهای خوشی بود ... روزهایی که زیاد طول نکشید ... 🌹طرف قرارداد پدرم، قرارداد رو فسخ کرد و با شرکت دیگه ای وارد معامله شد ... اگر چه به ظاهر، غرامت فسخ قرارداد رو پرداخت کرد اما شرکت تا ورشکستگی پیش رفت ... پدرم سکته کرد ... و مجبور شدیم همه چیز رو به خاطر پرداخت بدهی بانک، زیر قیمت بفروشیم ... 🌹فقط خونه ای که توش زندگی می کردیم با مقداری پول برامون باقی موند ... پدرم زمین گیر شده بود ... تنها شانس ما این بود ... بیمه و خدمات اجتماعی، مخارج درمان و زندگی پدر و مادرم رو می دادن ... 🌹نمی دونم چرا ... اما یه حسی بهم می گفت ... من مسبب تمام این اتفاقات هستم ... و همون حس بهم گفت ... باید هر چه سریع تر از اونجا برم ... قبل از اینکه اتفاق دیگه ای برای کسی بیوفته ... و من ... رفتم ... ✍ادامه دارد‌...... @tafakornab @shamimrezvan http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌ ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
🔅 : 🔸 أرضاكُم عِندَ اللّهِ أسبَغُكُم عَلى عِيالِهِ . 🔹 خوشايندترينِ شما نزد خداوند ، كسى است كه خانواده خود را بيشتر در رفاه قرار بدهد . 📚 الكافي : ج ٤ ص ١١ ح ١ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰 🔅 : 🔸 إنَّ أشَدَّ النّاسِ حَسرَةً يَومَ القِيامَةِ عَبدٌ وَصَفَ عَدلاً ثُمَّ خالَفَهُ إلى غَيرِهِ. 🔹 حسرت‌مندترين مردم در روز قيامت، بنده اى است كه سخن از عدالت گويد و با ديگران خلاف آن عمل كند. 📚 بحارالأنوار: ص78، ص179 〰〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 🔅 : 🔸 إذا جادَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى عَلَيكُم فَجودوا ، وإذا أمسَكَ عَنكُم فَأَمسِكوا ، ولا تُجاوِدُوا اللّهَ فَهُوَ الأَجوَدُ . 🔹« هر گاه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به شما بخشيد، شما هم ببخشيد، و هر گاه از [ دِهش به ] شما خوددارى كرد، شما هم خوددارى كنيد، و در بخشندگى، بر خدا فخر مفروشيد، كه او از شما بخشنده تر است.» 📚 الكافي : ج ٤ ص ٥٤ ح ١١ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹استفاده بانوان از عطر👆 🔰سؤال: آیا استفاده از برای هنگام بيرون رفتن از خانه، حرام است؟ ✅ جواب: اگر به گونه ای باشد که موجب می شود، باید از آن اجتناب شود. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ منتشر کنید👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ ✨كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا ﴿۵﴾ ✨به يقين ابرار و نيكان از جامى مى ‏نوشند ✨كه با عطر خوشى آميخته است (۵) 📚سوره مبارکه الإنسان ✍آیه ۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📌داستانک🍃🌺 🦜شیخ و طوطی🦜 ✳️شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت، لااله الاالله یادشان می داد، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. 🦜 روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: ⚡️ لااله الا اللّه ⚡️ 🦜طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. ⁉️وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. ✅شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. با آن همه لااله الاالله که می گفت، وقتی گربه به او حمله کرد، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود. 🔴سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم! تمام عمر با زبانمان. لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است. 📚 مجموعه شهرحکایات http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ••✾🌻🍂🌻✾••
🌸به آنهائی که دوستشون دارید 💕بی بهـانه 🌸بگوئید دوستت دارم 💕بگوئید در این دنیای شلوغ 🌸سنجاقشون کرده اید به دلتـون 💕گاهی فرصت 🌸با هم بودنمون کوتاهتر 💕از عمر شکوفه هاست 🌸آخرین عصر مهر ماه تون 💕پر از عشـق و مهـربانی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅
📌 🔸مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد! 🔸می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی … 🔸گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم! 🔸تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم …  @tafakornab @shamimrezvan