eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒داستان واقعی آموزنده باعنوان 🍒 👈قسمت دوم ✍عقد کردم و بعد ازدواج ..... چون دوسش نداشتم گفتم بچه دار بشم حتما بابای بچه م بشه اونو میخام ولی سه ماهه حامله بودم که قهر کردم و رفتم خونه بابام... هر روز بیشتر اذیتش میکردم تا طلاقم و بده آنقدر دوستم داشت که احساس میکردم مشکل روحی داره... البته به مشروب و قلیان اینا هم عادت داشت و من متنفر از این کارها بودم قبلا بهم گفته بود که من اهل هیچی نیستم ولی بهم دروغ گفته بود تا من باهاش ازدواج کنم. هر چند که اونم از قلب ریش ریش من خبر نداشت که تپشش بخاطر یه نفر دیگه بود همه ی اینارو بهونه کردم تا راحتر بتونم رضایت خونواده مو واسه طلاقم بگیرم . و تونستم بعداز اینکه بچه م دو ساله شد طلاق بگیرم تو این مدت خیلی سختی ها کشیدم ولی با وجود این هیچوقت بهش خیانت نکردم چون از خیانت متنفر بودم. با یه بچه خونه بابام برگشتم البته اونم حضانت بچه مونو به من داد. مشغول بزرگ کردن بچه بودم سختی های زیادی داشت ولی دلم خوش بود که الان کسی رو دارم که از دلتنگی در بیام . تا اینکه یه کاری بهم پیشنهاد کردن مادرمم بخاطر اینکه سرگرم شم بهم اجازه داد سر کار بروم... ولی کاش هیچوقت بیرون نمیرفتم. همه ی بدبختی های من تازه شروع شدن. بازم خواستگارها شروع شدن ولی دیگه از مردها خوشم نمی اومد . تازه احساس میکردم با خواستگاری کردنشون دارن به خودم و بچه م بد میکنن . البته بعد از اینکه من طلاق گرفتم اون پسره هم که قبلا دوستش داشتم باز بهم پیشنهاد داد و بهم گفت نامزدم و طلاق میدم چون هیچ حسی بهش ندارم ولی باید اینبار باهام ازدواج کنی چون الان شرایط ازدواج و دارم.. ولی من زیر بار نمیرفتم هر چند که همون حس و دوباره بهش پیدا کرده بودم . از ترس اینکه به فکر اون نیفتم با یه پسر که سر کار باهاش آشنا شده بودم دوست شدم ولی انگار این نمیتونه روحیه ی منو ترمیم کنه و یکی از کسای دیگه اومد تو زندگیم . دیگه کسی شده بودم که حتی از نماز و روزه و آبرو چیزی یادش نمی اومد . پسر اولی که عاشقش بودم گفتم زنتو طلاق بده تا زنت بشم اونم از خداش بود ولی بخاطر مهریه سنگینش نمیتونست ازش جدا شه .... تازنش حامله شد دیگه کاملا پیدا بود که ازدواج من با اون در حد صفر خواهد بود و اینطورم شد منم رفتم طلسم کردم البته به پیشنهاد یه زن دیگه تا حدودی تونست زندگیشو داغون کنه ولی اون زن رفتنی نبود.... منم دیگه خسته شدم و ازش جدا شدم و.... 👈ادامه دارد..... ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆 ======================
🔰 امام على(؏): 🌀گناه نڪردن آسانتر از توبه كردن است 🔸 تَرْكُ الذَّنبِ أهْوَنُ مِن طَلبِ التَّوبةِ 🔸 📚 ميزان الحكمه جلد۲ صفحه۱۳۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 http://eitaa.com/joinchat/2833907715G36ddf02ee7 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆 حجاب فاطمی اقا❌ 🍒داستان واقعی آموزنده باعنوان 🍒 👈قسمت سوم بعضی وقتها اسم های دوست پسرهامو فراموش میکردم که دارم با کدومشون حرف میزنم... اینکه اطرافیانم میدونستن برام هیچ اهمیتی نداشت . چشم باز کردم بچه ام مدرسه ای شده ولی من.... کل زندگیم تو لجن فرو رفته بود.. شده بودم کسی که انگشت نمای این و اون بود... تو همین وضعیت بودم که یه اتفاق منو بدجور تکون داد... انگار خدا به خاطر مظلومیت بچه م بهم رحم کرده بود و یه روزی که بیرون بودم یه دختر که دوست یکی از دوستام بود رو دیدم... باورم نمیشد چقدر باحجاب... خیلی محجبه شده بود با اون خلقت زیباش حجاب خیلی بهش میومد شده بود دقیقا مثل سالهای گذشته خودم که باعث شد به خودم و گذشته شیرینم برگردم . هر چند که وقتی دیدمش مسخره شم کردم بخاطر حجاب و ... چون دیگه این چیزا (حجاب و...)برام مسخره بودن . ولی وقتی برگشتم خونه دست و پام سست شدن و بی اختبار گریه کردم و بالای سرم و نگاه کردم و فقط اشک بود که داشت قلبم رو آروم میکرد . رفتم وضو گرفتم و نشستم به شمردن گناهانم برای خالقم . ولی نه حدی داشتن نه حساب انقد گناه هام زیاد بودن که فریاد زدم یا خدا من با خودم چکار کردم که خودمم عاجزم به شمردن گناهانم . مگر میشود تو این همه سیاهی رو پاک بکنی از پرونده ی اعمالم ؟؟؟ تا چن روز نه روز داشتم نه شب نه خواب داشتم نه خوراک . تا اینکه به همون دوستم گفتم شماره اون دوستت و میخام اونم دید حالم خوش نیست فورا بهم داد منم باهاش تماس گرفتم ولی نمیتونستم حرف بزنم بغض گلومو گرفته بود... خودمو معرفی کردم و گفتم که منم توبه کردم بیا کمکم کن اینو که گفتم از خوشحالی گفت الله اکبر و بعد هر دو فقط گریه میکردیم . با هم قرار گذاشتیم حالا دوست هم شده بودیم والان منم و خدای خودم و منم یه دنیا پشیمانی .منم و با گریه های شبانه و سجده کردنهای بارونی چشمام... 👈ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆 ======================
✨اگر به مشکلی برخوردید،مهم نیست دفعۀ چندم است که زمین خورده اید، 💫بازهم بلند شوید وبرای حل آن مشکل تلاش کنید. 💫ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید.💝
اگر انسان ها می دانستند  فرصت با هم بودنشان  چقدر محدود است. ... "نامحدود" یکدیگر را می داشتند... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
مي گويند در زمانهاي دور پسري بود كه به اعتقاد پدرش هرگز نمي توانست با دستانش كار با ارزشي انجام دهد. اين پسر هر روز به كليسايي در نزديكي محل زندگي خود مي رفت و ساعتها به تكه سنگ مرمر بزرگي كه در حياط كليسا قرار داشت خيره مي شد و هيچ نمي گفت. روزي شاهزاده اي از كنار كليسا عبور كرد و پسرك را ديد كه به اين تكه سنگ خيره شده است و هيچ نمي گويد. از اطرافيان در مورد پسر پرسيد. به او گفتند كه او چهار ماه است هر روز به حياط كليسا مي آيد و به اين تكه سنگ خيره مي شود و هيچ نمي گويد. شاهزاده دلش براي پسرك سوخت. كنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جاي بيكار نشسستن و زل زدن به اين تخته سنگ، بهتر است براي خود كاري دست و پا كني و آينده خود را بسازي.» پسرك در مقابل چشمان حيرت زده شاهزاده، مصمم و جدي به سوي او برگشت و در چشمانش خيره شد و محكم و متين پاسخ داد: «من همين الان در حال كار كردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خيره شد. شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند كه آن پسرك از آن تخته سنگ يك مجسمه با شكوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه اي كه هنوز هم جزو شاهكارهاي مجسمه سازي دنيا به شمار مي آيد. نام آن پسر «ميكل آنژ» بود! قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که به اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی بگیرد.! ً................................................... نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد. کار فرما از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجار پیرخواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نا مرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد. وقتی کار به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو. نجار یکه خورد. مایه تاسف بود! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد. حتما کارش را به گونه ای دیگر انجام می داد..... .................................................. جلسه محاكمه عشق بود، عقل قاضی ، و عشق محكوم .... به دلیل تبعيد به دورترين نقطه مغز يعنی فراموشی ، قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع كرد به طرفداری از عشق آهای چشم مگر تو نبودی كه هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی؟ ای گوش مگر تو نبودی كه در آرزوی شنيدن صدايش بودی ؟ وشما پاها كه هميشه مشتاق رفتن به سويش بوديد حالا چرا اينچنين با او مخالفيد ؟ همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند ، تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت: ديدی قلب همه از عشق بی زارند ، ولی متحيرم با وجودی كه عشق بيشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمايت ميكنی !؟ قلب ناليد و گفت: من بی وجود عشق ديگر نخواهم بود و تنها تكه گوشتی هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار ميكند و فقط با عشق ميتوانم يك قلبی واقعی باشم . .................................................. روزی مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی گله كرد. او گفت كه در دهكده زمینی كوچك و كلبه ای محقرانه دارد و متاسفانه دخل و خرجش كفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد و هر روز از روز قبل فقیر تر و تنگدست تر می شود. او گفت كه در دهكده برای او كاری نیست و تمام اهل خانه چشم امیدشان به اوست تا كاری برای خود دست و پا كند و درآمدی كسب نماید. اما هیچ كاری پیدا نمی شود و او نمی داند كه چه كند؟ روزی مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی گله كرد. او گفت كه در دهكده زمینی كوچك و كلبه ای محقرانه دارد و متاسفانه دخل و خرجش كفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد و هر روز از روز قبل فقیر تر و تنگدست تر می شود. او گفت كه در دهكده برای او كاری نیست و تمام اهل خانه چشم امیدشان به اوست تا كاری برای خود دست و پا كند و درآمدی كسب نماید. اما هیچ كاری پیدا نمی شود و او نمی داند كه چه كند؟ شیوانا از مرد پرسید:" اگر تو همین الآن در راه بازگشت به خانه بمیری و از دنیا بروی . خانواده ات چه می كنند!؟ " مرد فكری كرد و گفت:" خوب آنها اول برایم عزاداری می كنند و بعد چون گرسنه هستند و باید برای خود غذایی دست و پا كنند هـر چـه دارند را جمع می كنند و زمین و كلبـه را می فروشند و بــه شهر دیگــری می روند و در آنجا دسته جمعی كار می كنند تا خودشان را سیرکنند... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💕برﺍﯼ "ﺁﺩﻣــﻬﺎ" ﺧــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧـــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ. ﺁﻧﻘـــــــﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ "ﺧﻮﺏ" ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ "ﮔﺬﺍﺷﺘـــﯽ" ﻭ "ﺭﻓـــﺘﯽ" ....!! ﺩﺭ "ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸـــﺎﻥ" ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ @tafakornab @zendegiasheghaneh
☕️کلامتان راعوض کنید تازندگیتان تغییر کن... کلامتان همه چیز شماست.. کلامتان انرژی وجودی وهرآنچه که دارین هست... پس زیبا سخن بگویی ومثبت بی اندیشید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
گوشت را آزاد كن از بزرگان عصر، یكی با غلام خود گفت كه از مال خود، پاره‌ای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتی زعفرانی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام فرمان برد.خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده، گفت: این گوشت بفروش و مقداری روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. گفت: ای خواجه، تو را به‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خیری در خاطر مبارك می‌گذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد كن! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆         
موفقیت هایی که نصیب افراد صبور میشود، همان هایی هستند که توسط افراد عجول رها شده اند! 👤آلبرت اینشتین 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌱داستان کوتاه انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ... او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت. به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
وقتی گذشته تان با شما تماس میگیرد، جوابش را ندهید! چون چیز تازه ای برای گفتن ندارد... 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆