eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️📰 📰☝️ چند نکته درباره آزار و اذیت دیگران حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید
مردی همسرش را نزد خلیفه دوم برده و گفت: خودم و زنم سیاه هستیم و او پسری سفید به دنیا آورده. خلیفه رو به جمع کرده و نظر ایشان را خواست؛ همه گفتند زن باید سنگسار شود. مأموران اجرای حکم که زن را می‌بردند، در میانه راه با امیرمؤمنان علی(ع) برخورد کردند و حضرت ماجرا را پرسیدند و آنان شرح ماوقع گفتند. حضرت (ع) رو به مرد کرده و پرسیدند: آیا زنت را متهم مى‌کنی؟ مرد گفت: نه. حضرت باز هم سؤال کردند: آیا در حال قاعدگى با او همبستر شده‌اى؟ مرد تأیید کرد و گفت: بله، یک شب که ادعا مى‌کرد قاعده است، من گمان کردم به جهت سرما عذر مى‌آورد؛ پس با او همبستر شدم. حضرت از زن نیز پرسید که آیا شوهرت در آن حال با تو نزدیکى کرده است؟ زن هم تأیید کرد. در این زمان امیرمؤمنان علیه‌السلام به آنان فرمود: برگردید که این فرزند، پسر شماست و علت سفیدشدنش این است که خون حیض بر نطفه غلبه کرده است؛ آن‌گاه که این کودک بزرگ شود، رنگ پوست او سیاه می‌شود. ♡◇♡┅❅❈❅--- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡◇♡ @tafakornab @shamimrezvan
به👈 نشاط آور ✅ بوییدن هر نوع به نشاط‌آور است 🌱 در صورتی که شربت آن را با شربت به_لیمو ترکیب کنید برای نشاط و تقویت_قلب نظیر ندارد ‎‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ از سختی ها نترس.↯ سختی آدم را سرسخت می کند، ⇦میخ‌‌هایی در دیوار محکم‌تر هستند که ضربات سخت‌تری تحمل کرده باشند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
یک هفته از اقامت ویکتوریا و آلن تو خونه ی تایماز می گذشت . تایماز طبق قولی که داده بود سعی می کرد حریم من رو رعایت کنه و در عوض منم وقت خواب مثل یه همسر واقعی با شوهرم می رفتم تو اتاقش و تا وقتی از خوابیدن اونا مطمئن نمی شدم ، تو اتاق تایماز می موندم . تو اون فاصله هم هر دو یا کتاب می خوندیم یا راجع به مسائل روز صحبت می کردیم تا وقت بگذره. ویکتوریا هم ظاهرة من رو به عنوان همسر تایماز پذیرفته بود . ولی حس می کردم اگه پاش می افتاد دو شقم می کرد . با وجود اینکه می دونست من همسر تایماز هستم ، از ريختن هیچ عشوه ای کم نمی ذاشت و منم که حرفاشو متوجه نمی شدم بیشتر دیوانه می شدم . شده بود به مزه ای بپرونه و تایماز رو بخوندونه .اینطور صحنه ها عصبیم می کرد. خیلی از این آلن هم خوشم نمی اومد . بد نگاه می کرد . یه چند باری نگاه بدش رو رو خودم دیده بودم که چندشم شده بود . ویکتوریا جلوی تایماز ، آلن و حتی استاد ، بد لباس می پوشید و سرلخت می گشت که این موضوع عصبیم می کرد . البته تو کوچه خیابون ، بدن خانومهایی که حجاب درست و حسابی نداشتن و چادر چاقچور رو گذاشته بودن کنار . اما محجبه ها تعدادشون می چربید به اینا. من جلوی تایماز از اینطور بد لباس بودن ویکتوریا خجالت می کشیدم . با خودم می گفتم ؛ چه فرقی می کنه ، اونو که می بینه انگار من رو می بینه و شرمم می شد اون شب از عصر تایماز کلافه می زد . هي اسمم رو صدا می کرد بعد می گفت هیچی. بلاخره طاقت نیاوردم و گفتم : چی می خوایین بگین؟ اتفاقی افتاده ؟ کلافه نگام کرد و گفت : | چیزی نیست!!! يه کم کارم زیاد شده خستم . گفتم : شما می خوایین یه چیزی بگین اما نمی دونین چطوری شروع کنین. بگین چی شده ؟ لبخند کم جونی زد و گفت : تو هم باهوشی ها !!! گفتم : طفره نرین !!! از پشت میزش بلند شد و رفت کنار پنجره . دستش رو کرد تو جیب شلوارش و نفسش رو با صدا بیرون داد و گفت : نمی دونم مطرح کردنش درسته یا نه !!! با استیصال برگشت طرفم و گفت : به چیزی می خوام بهت بگم اما نمی دونم چطوری بگم و از کجا شروع کنم. می ترسم از دستم دلخور بشی. اضطراب پیدا کردم . نمی دونستم چی می خواد بگه ! هنوز رو به پنجره ایستاده بود. ناگهان برگشت طرفم و نگاه نگرانم رو غافلگیر کرد . اومد نزدیکتر و جلوی پای من نشست رو زمین. دیگه داشتم پس می افتادم. این چش بود؟ با تشویش و اضطراب گفتم: تو رو خدا بگین چی شده ؟ چرا اینجوری می کنین ؟ تایماز گفت : نه نه نگران نباش . چیز بدی نیست . راستش.... راستش...ام...خوب من به سفر کاری در پیش دارم و شاید به ده روز نباشم. اصلا دوست ندارم وقتی اینا اینجا هستن تو رو تنها بذارم . اما مجبورم . مطمئن بودم داره دروغ می گه . ته چشاش دروغ موج می زد . این برنامه ی سفر همین دو دقیقه پیش به ذهنش رسید . بی تفاوت نگاهش کردم و گفتم : همين ؟ من کم مونده بود روبه قبله بشم ! آخه خبر په سفر و اینجوری می دن ؟ از عصر تا حالا اونقدر نگران نگاهم کردین و هی این پا و اون پا کردین ، فکر می کردم حتما حامل خبر ناگواری هستین . شما موظف نیستین از بغل من جم نخورین که مثلا مسئولین . باید به کار و زندگیتون برسین . اینا هم که با من کاری ندارن . می رن می بان . چیکار من دارن ! اطمینان داشتم، یه چیز دیگه هم ته دلش مونده که نگفت : هنوز چشماش حرف داشت . با تردید پرسیدم : بازم چیزی هست ؟ همونطور که میخ صورتم شده بود و پلک نمی زد گفت : نه نه چیزی دیگه ای نیست . همین بود . بعدم بی هوا بلند شد و رفت رو تختش نشست . بلند شدم از اتاق بیرون رفتم و به سر وگوش آب دادم . ظاهرا خوابیده بودن این فرنگیا . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @shamimrezvan
❄️پــروردگــارا ⭐️در این شب دل انگیز ❄️آنچه را که بیصدا ⭐️از قلب عزیزانم گذر کرده ❄️در تقدیرشان قرار ده ⭐️تا لذتی دو چندان را ❄️برایشان به ارمغان بیاورد ⭐️شبتون بخیر و شادی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 پروردگارا ! به هر چه بنگرم... تـو در آن آشکاری .. 🍃 و چه مبارک است روزی که با نام زیبای تو‌‌‌ و با توکل بر اسم اعظمت. آغاز می گردد ای صاحب کرامت 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃الهی به امید تو ... پناهمان باش ای بهترین ‎‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️امام صادق (ع) ؛ 🌺دعا را با صلوات آغاز کن چراکه صلوات همواره پذیرفته است و خدا برتر از آن است که بخشی از دعا را پذیرفته و بخشی را رد کند.🌺 📚 امالی ۱۷۲ ‎‌‌‌‌‌‌
#سلام_امام_زمان_عزیزم روزی دیگر را با ذکر﷽ و سپس با نام شما شروع می کنم امروز،بی نظیرترین روز زندگی ام خواهد بود سلام بر تو ای سرچشمه زندگانی اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ🌼 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ ☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 10 دی ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:44 ☀️طلوع آفتاب: 07:14 🌝اذان ظهر: 12:07 🌑غروب آفتاب: 17:01 🌖اذان مغرب: 17:21 🌓نیمه شب شرعی: 23:22
☝️ "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس
❓چرا اکثر ایرانی ها شکم دارند حتی آنهایی که لاغرند ؟ 1- به علت مصرف برنج و نان برای شام 2- عدم خوردن صبحانه کافی و مفید 3- خوردن سس ، نوشابه و دلستر 👇👇👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سه شنبه 10دی ماهتون بخیر🌷 🌸امروز برایتان 🌺اینگونه آرزو میکنم 🌸ان شاءالله 🌺خدا در خونه تک تک تون بزنه 🌸سبدی از خیر و برکت 🌺شوق زندگی 🌸حس خوشبختی 🌺عمر با عزت و 🌸عاقبت بخیری هدیه بیاره @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✍یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی می‌فروشد نقل می‌ڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بی‌سابقه‌ای از من خواست. گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره می‌خواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول می‌دهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی می‌ڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه می‌ڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون می‌گویند: دختر بی‌جهاز مانند روزه بی‌نماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و........... 💥در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعت‌های غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا ‌می‌شود. ڪسی ڪه بتواند این بدعت‌ها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد. ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ _________
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 🔥 🔥 :✍ بد نیستممعنی؟ ☘… من معنی قرآن رو بلد نیستم … با تعجب پرسید … یعنی نمی دونی این آیه ای که از حفظ خوندی چه معنایی داشت؟ … 🌹تعجبم بیشتر شد … آیه چیه؟ … با شنیدن این سوالم جمع بهم ریخت … اصلا نمی دونستم هر مسلمانی این چیزها رو می دونه … از توی نگاه شون فهمیدم به دروغم پی بردن… ☘خیلی حالم گرفته شده بود … به خودم گفتم تمام شد استنلی … دیگه نمیزارن پات رو اینجا بزاری … از جایگاه بلند شدم … هنوز به وسط سن نرسیده بودم که روحانی مسجد، بلندگو رو از داور گرفت … استنلی، می دونی یه نابغه ای که توی این مدت تونستی قرآن رو بدون اینکه بفهمی حفظ کنی؟ … . 🌹بعد رو کرد به جمع و با لبخند گفت: می خندید؟ …. شماها همه با حروف و لغت های عربی آشنایی دارید … حالا بیاید تصور کنید که می خواید یه کتاب ۶۰۰ صفحه ای چینی رو فقط با شنیدنش حفظ کنید … چند نفرتون می تونید؟ … . ☘همه ساکت شده بودن و فقط نگاه می کردند … یهو سعید از اون طرف سالن داد زد: من توی حفظ کردن کتاب های دانشگاهم هم مشکل دارم … حالا میشه این ترم چینی نخونیم؟ … و همه بلند خندیدن … 🌹حاج آقا، نیم رخ چرخید سمت من … نمی خواید یه کف حسابی براش بزنید؟ … . و تمام سالن برام دست می زدند … به زحمت جلوی بغضم رو گرفته بودم … ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ # {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 :✍ خدای مرده ☘همه رفتن … بچه ها داشتن وسایل رو جمع و مسجد رو مرتب می کردن … . یه گوشه ایستاده بودم … حاج آقا که تنها شد، آستین بالا زد تا به بقیه کمک کنه … رفتم جلو … سرم رو پایین انداختم و گفتم: من مسلمان نیستم … همون طور که سرش پایین بود و داشت آشغال ها رو توی پلاستیک می ریخت گفت: می دونم … 🌹شوکه شدم … با تعجب دو قدم دنبالش رفتم … برگشت سمتم … همون اوایل که دیدم اصلا حواست به نجس و پاکی نیست فهمیدم … بعد هم با خنده گفت: اون دفعه از دست تو مجبور شدم کل فرش های مسجد رو بشورم … آخه پسر من، آدم با کفش از دستشویی میاد روی فرش؟ ☘… مگه ندیده بودی بچه ها دم در کفش هاشون رو در می آوردن … خدا رحم کرد دیدم و الا جای نجس نمیشه نماز خوند … سرم رو بیشتر پایین انداختم. خیلی خجالت کشیده بودم … اون روز ده تا فرش بزرگ رو تنهایی شست … هر چی همه پرسیدن؛ چرا؟ … جواب نداد … . 🌹من سرایدار بودم و باید می شستم اما از نجس و پاکی چیزی نمی دونستم … از دید من، فقط یه شستن عادی بود … برای اینکه من جلو نرم و من رو لو نده … به هیچ کس دیگه ای هم اجازه نداد کمکش کنه … ولی من فقط به خاطر دوباره شستن اون فرش های تمییز، توی دلم سرزنشش کردم ☘خیلی خجالت کشیدم … در واقع، برای اولین بار توی عمرم خجالت کشیدم … همین طور که غرق فکر بودم، حاج آقا یهو گفت: راستی حیف تو نیست؟ … اینقدر خوب قرآن رو حفظی اما نمی دونی معنیش چیه … تا حالا بهش فکر نکردی که بری ترجمه اش رو بخونی ببینی خدا چی گفته؟ … 🌹برام مهم نیست یه خدای مرده، چی گفته … ترجیح میدم فکر کنم خدایی وجود نداره تا اینکه خدایی رو بپرستم که مسبب نکبت و بدبختی های زندگی منه . @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🔹در روايتي دارد كه يک وقتی حضرت مسیح (علی نبینا و آله و علیه السلام) رفتند در يك خرابه اي استراحت كنند، همین که خواستند بخوابند يك نيم خشتي را ديدند آنجا افتاده؛ آن را جلو كشاندند و سرشان را روي اين نيم خشت گذاشتند. 🔹بلافاصله، بعد از كشيدن اين نيم خشت زير سر ديدند شيطان حاضر شد. فرمودند: «معلون! من چه كردم كه تو آمدي؟» آخر حضور شيطان هم حساب و كتاب دارد؛ حضور شيطان همين جوري نيست دليل دارد. 🔹شیطان گفت كه: يا نبي الله! اين نيم خشت را كه زير سرت كشيدي طبعًا ّمي خواستي زير سرت يك خرده بلندتر باشد. گفتم بروم ببينم مي توانم به ايشان بگويم آقا اين خشت ها را دوتایش كن. بعد كه دو تایش كرد بگويم خوب است يك خرده برگ بگذاري رويش نرم هم بشود. بعد مرتب بكشانمت به آن سمت. 🔹 حضرت عیسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) فرمودند: نيم خشتي هم به ما نمي تواني ببيني؟ و انداختند آن طرف و خوابيدند. این تشویق به اضافه کردن و بیشتر و بهتر خواستن یکی از کارهای شیطان است. 👤 ️استاد حاج شیخ جعفر ناصری
✨﷽✨ ✨ 🔻نجس فقط آن چیزی نیست که به دهان وارد میشود. بلکه چیزیست که از دهان بیرون هم می آید: مثل دروغ، غیبت، تهمت و..... مواظب خروجی دهانمان باشیم❗️
هدایت شده از خانواده بهشتی
برگشتم تو اتاق وگفتم : شب بخیر . من می رم تو اتاقم . تایماز لبخند غمگینی زد و گفت : باشه برو.شبت بخیر. تا صبح خوابم نبرد.حس اینکه من رو احمق فرض کنه عذابم میداد . :👇 دیگه طاقت نداشتم . میخواستم بهش بگم.میخواستم بهش بگم ؛ از وقتی هر شب می بای تو اتاقم ، تا صبح تو اتاق ، از بوی تنت مست میشم. می خواستم بگم . عاشقت شدم و از ته دل می خوام همسرم باشی .دوست دارم باهام بیای تو اتاقم و نه واسه نقش بازی کردن جلوی بقیه ، بله واسه اینکه تا صبح از بوی تنت سیرابم کنی. می خواستم بگم دلم پر می زنه آبشار سیاهت رو تو دستم بگیرم و بوش کنم و بوسه بزنم. میخواستم بگم دلم میخواد بیشرم ، زل بزنم تو مشکی چشمات غرق بشم توش. تا وقتی نمی امد اینجا می تونستم به کم خودم رو کنترل کنم . اما حالا که میدیدم وجودش کنارم چقدر آرامش گره ، نمی تونستم. اون آروم و بی صدا رو صندلی مینشست و کتاب می خوند و من زیر چشمی غرقش می شدم . آی پارا دورادور با سکوتش ، با شرمش و با غرورش ، به آتیشم می کشید . اگه همسرم میشد ..... اما ترسیدم . بازم از چشمای وحشیش ترسیدم . ترسیدم از دستش بدم . ترسیدم بهش بربخوره و فکر کنه دارم تو منگنه میذارمش.اگه یه کم فقط یه کم ، کمتر مغرور بود.اگه یه کم بیشتر به من میدون میداد که از درونم براش حرف بزنم ، شایدمیتونستم امیدوار باشم اما آی پار غیر قابل پیش بینی بود و این من رو از عواقب کارم میترسوند. پس بهترین کار فرار بود.اگه ده روزش رو فرار میکردم ، میموند ده، دوازده روزش . بعدش که اینا از اینجا برن ، لااقل تو اتاقم نمی اومد و من یه کم آرومتر میشدم.هر شب اضطراب بهم چیره می شد که یه وقت اختیار از کف بدم و برم تنگ بغلش کنم و بهش بگم عاشقتم آی پارا. درست نمیدونم از کی به این روز افتادم.مهم نبود از کی اینطوری شدم.مهم این بود حالا بی آی پارا نمی تونستم نفس بکشم .تو این به هفته ویکتوریا خیلی عشوه ريخت و سعی کرد با وجود آی پارا باهاش رابطه برقرار کنم.جالبه بهم میگفت : اون زمان مجرد بودی نمیدونستی متاهلی چه حالی داره .حالا که مزه ی متاهلی رو چشیدی ، بهتره یه کم تنوع بدی .خوبه خودش میدونست وقتی تو تنهایی ، تو غربت، با وجود دخترای رنگارنگ دست از پا خطا نکردم .اما حالا از من چه انتظاری داشت ؟ اینکه با وجود آی پارا تن به کثافت کاری بدم ؟ حالم از بعضی حرکتهاش و حرفاش به هم می خورد.دلم میخواست این میزبانی اجباری تموم بشه و گورش رو گم کنه . من ویکتوریا رو اینطوری نشناخته بودم.آلن هم بعضی وقتها زوم میکرد رو آی پارای پاک من که این موضوع دیوانه کننده بود.جالب بود نمیدونستم میخوام کجا برم.شاید می رفتم شاه عبدالعظیم . فقط میخواستم یه کم از آی پارا و همینطور ویکتوریا دور باشم . از اولی به خاطر شدت کششم و از دومی به خاطر شدت تنفرم.همون شب بار و بندیلم رو بستم که صبح راه بیفتم . وقت صبحانه چیزی بروز ندادم . آی پارا می دونست ولی ویکتوریا و آلن بی خبر بودن از برنامه ی سفرم .صبحانه تو سکوت صرف شد و هر کسی رفت پی کار خودش. تمام طول صبحانه آی پارا نگران نگاهم می کرد حس میکردم داره تلاش میکنه از پشت پرده ی چشمام درونم رو بخونه . ویکتوریاو آلن با هم از خونه خارج شدن. منم صبر کردم تا امین بیاد . آی پارا رو به امین سپردم و رفتم بالا که وسایلم رو بردارم. میخواستم از در حیاط خارج بشم که با صدای آی پارا که گفت :ارزش به خدا حافظی خشک و خالی رو هم نداشتم ؟ متوقف شدم . برگشتم طرفش دلخور نگاهم میکرد. چمدون رو همونجا ول کردم و اومدم سمتش.درست سینه به سینش وایسادم .سرش رو انداخت پایین .با دستم چونش رو آوردم بالا و زل زدم تو چشماش . چشماش برق می زد . توشون اشک نشسته بود. گفتم : این مروارید ها رو چرا اینطور حیف و میل می کنی ؟ لبخند کم جونی زد و گفت : جوابم رو ندادین ! لياقت یه خداحافظی رو هم نداشتم ؟ مرد مرد می خواست که نزدیک به همچین جواهری باشی و زل بزنی تو پاکترین چشمای دنیا و جلوی خودت رو بگیری که نبوسیش . که نبوئيش و بغلش نکنی.اما من مرد مرد نبودم .بی هوا بغلش کردم و به خودم فشردمش. رو سرش بوسه زدم و گفتم : طاقت خداحافظی نداشتم آی پارای من . میترسیدم دیدنت منصرفم کنه از سفر. خودم رو آماده ی به انفجار کردم.یه دعوای جانانه.اما هیچ اتفاقی نیفتاد. می دونستم با لحنم غریبه ست و هر آن منتظر یه عکس العمل شدید بودم . اما اون بیحرکت تو بغلم ایستاده بود . جرأت پیدا کردم و گفتم : من دوست دارم آی پارا .خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی .می دونم الان از من بدت اومده و بهت برخورده ،اما می گم.باید بگم .تو این چند ماهی که اینجا تو خونه ی من بودی و یا شاید هم قبلترنمی دونم شاید از وقتی که چاقو کردی تو پهلوم ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_شبانه پروردگارا❣ دراین🌙شب✨ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖﺩﻝﻫﺎﺭﺍﺍﺯﯾﺎﺩﻧﺒﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﺑﯿﺎﻣﻮﺯﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢﻭﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺯﺧﺎﻃﺮ ﻧﺒﺮﯾﻢ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️وقتی خــ💖ـــدا با من است همه چیز از آنِ من است🌸🍃 امروز را با توڪّل و توسّل به خــ💕ـدا شروع می ڪنم 🌸✨بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیم✨🌸 🌸✨الهی به امید تو✨🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 💐روزتان معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد (علیهم السلام)💐 🌺💚السلام علیک یابقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 💚🌺السلام علیک یااباعبدالله الحسین (علیه السلام) 🌺💚السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) 💐السلام علیکم یا اهل البیت النبوه جمیعا" ورحمة الله وبرکاته💐 💐 به برکت میلاد بانوی بزرگ اسلام گوهر درخشان مهر و عاطفه پرستار تمام نیکی ها خانم حضرت زینب سلام الله علیها برای شماعزیزان سلامتی،خوشبختی، وعمر بابرکت و عاقبت بخیری خواستارم به حرمت: 🌹💠اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم💠🌹
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 11 دی ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:44 ☀️طلوع آفتاب: 07:14 🌝اذان ظهر: 12:08 🌑غروب آفتاب: 17:01 🌖اذان مغرب: 17:21 🌓نیمه شب شرعی: 23:23
👆 🌺 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز را روز 4 شنبه بخواند خداوند توبه او را از هر گناهے باشد مے‌پذیرد 4 رکعتست درهر رکعت بعد از حمد 1 توحید و1 قدر 📚مفاتیح الجنان
✅منیزیم با بهبود گردش خون و خون‌رسانی به مغز از آلزایمر پیشگیری می‌کند در کمبود شدید آن گیجی، هذیان، تشنج و حتی کما اتفاق می‌افتد منابع آن: کنجد، تخم کدو، اسفناج، انبه، کاکائو ‎‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امیدوارم امروز 🎊بهترین عیدی را 🌸ازدست تان پُر برکت 🎊حضرت زینب س بگیرید 🌸بهترینهانصیب تک تک شما 🎊دوستان و عزیزان 🌸بشه ان شاءالله 🎊تقدیم به همه عاشقان اهل بیت 🌸عیدتون مبارکـ