هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
660.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو
نیایش صبحگاهی 🌺 🍃
خدایا❣
تنها دو روز مانده به سال نو 🌸🍃
مشتاقانه از تو میخواهم ...
آنقدر بمن و دوستان و عزیزانم ایمان
و توکل عطا کنی که در آغاز سال نو
هر چه برایمان مقدر
ساخته ای را با جان و دل بپذیریم ...
و آنقدر به ما شجاعت و ایمان، عطا فرمائی ...
تا نومیدی و رنج را از خود برانیم
پروردگارا❣
در سال جدید 🌸🍃
به ما بردباری، فروتنی
و تسلیم و رضا در برابر خواست خودت
عطا فرما و بر ما منت گذار
و تمام گرفتاریها ،سختیها و غمها را از ما
و همه بندگانت دور بگردان...
آمیـن یا حَیُّ یا قَیّوم
ای زنده، ای پاینده
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
693.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸آخرین چهارشنبه اسفند ماه تون
معطر به عطر خوش صلوات 🌸 🍃
🍃🌸اللّهُمَّ
🌸🍃🌸صَلِّ
🌸🍃🌸🍃عَلَی
🌸🍃🌸🍃🌸مُحَمَّدٍ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸وَ آلِ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 مُحَمَّدٍ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸وَ عَجِّلْ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃فَرَجَهُمْ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️ #رحمتم_خدابرخشمم_مقدم_است
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #چهارشنبه 28 اسفند ماه 1398
🌞اذان صبح: 04:47
☀️طلوع آفتاب: 06:11
🌝اذان ظهر: 12:12
🌑غروب آفتاب: 18:15
🌖اذان مغرب: 18:33
🌓نیمه شب شرعی: 23:31
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#مطالبه_رهبری☝️☝️
🌸 #ذکرروز چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه
🌼اى زنده ، اى پاينده
🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم
🌼این ذکر موجب عزت دائمی
میشود
#نماز_روز۴شنبہ
✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه
اورا ازهرگناهےباشد مےپذیرد4رکعتست
درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر
📚مفاتیح الجنان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
899.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸بهار بهترین
بهانه برای آغاز و
بهترین بهانه برای زیستن است💕
آرزومندم بهترین بهانه ی
زیستن رو درسال نو تجربه کنید
ان شاالله💕
دو فرشته درسال 99
درخونتونو بزنه
یکیشون خوشبختی و اون
یکی آرامش😊
🌸 بهار 99 پیشاپیش مبارک🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستانی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
#فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_بیستم
🌹باز دانیال را گم کردم…حتی در داستان سرایی های این دختر…
و باز چشمانِ به ذات نگرانِ عثمان که حالم را جستجو میکرد….
و باز نفس گیری صوفی،محض خیالبافی هایش:(طلاق غیابی…دنیا روی سرم خراب شد…
نمیتونستم باور کنم دانیال،بدون اطلاع خودم،ولم کرده بود…تا اینکه دوباره شروع به گفتن اراجیف کردن که شوهرت مرد خداست و نمیتونه تو بند باشه و اون ماموره رستگاریت بوده از طرف خدا و …..و باز خام شدم.
اون روز تازه فهمیدم که زنهای زیادی مثل من هستن و باز گفتم میمونم و مبارزه میکنم…اما چه مبارزه ای؟ حتی اسلوبش را نمیدونستم…
چند روزی گذشت و یکی از زنها اومد سراغم که برو فرمانده کارت داره… اولش ذوق زده شدم، فکر کردم حتما خبری از دانیال داره…اما نه…فرمانده بعد از یه ربع گفتن چرندیات خواست که منو به صیغه خودش دربیاره…
و من هاج و واج مونده بودم خیره،به چشمایی که تازه نجاست و هیزی رو توشون دیده بودم.یه چیزایی از اسلام سرم میشد،گفتم زن بعد از طلاق باید چهار ماه عده نگهداره،نمیتونه ازدواج کنه…
اما اون شروع کرد به گفتن احکامی عجیب که منه بیسواد هیچ جوابی براشون نداشتم…گفت تو از طرف خدا واسه این جهاد انتخاب شدی…اما باز قبول نکردم و رفتم به اتاقِ زشت و نیمه خرابه ام…
ده دقیقه بعد چند زن به سراغم اومدن و شروع کردن به داستان سرایی…و باز نرم شدم.و باز خودم را انتخاب شده از طرف خدا دیدم…پس چند شبی به صیغه ی اون فرمانده کریه و شکم گنده دراومدم…
بعد از چند روز پیشنهاد صیغه از طرف مردهای مختلف مطرح شد و من مانده بودم حیرون که اینجا چه خبره؟؟ مگه میشه؟؟من چند روز پیش هم بالین فرمانده ی مسلمونشون بودم…و باز زنها دورم رو گرفتن و از جهاد نکاح گفتن…و احکامی که هیچ قاعده و قانونی نداشت و اجازه چهار صیغه در هفته رو،وسط میدون جنگ صادر میکرد. تازه فهمیدم زنهای زیادی مثل من هستند و من اینجا محکومم…همین…
بعد از اون،هفته ای چهار بار به صیغه مردهای مختلف درمیومدم و این تبدیل شده بود به عذاب و شکنجه…و تنها یک ذکر زیر لبم زمزمه میشد…لعنت به تو دانیال…لعنت… حالم از خودم بهم میخورد…حس یه هرزه ی روسپی رو داشتن از لحظه شماری برای مرگ هم بدتره…هفته ای چهار بار به صیغه های شبی چندبار تبدیل شد و گاهی درگیری بین مردان برای بهم خوردن نوبتشون تو صفِ پشتِ درِ اتاق…
دیگه از لحاظ جسمی هیچ توانایی تو وجودم نبودم و این رو نمی فهمیدن!
مدام به همراه زنان و دختران جدید از منطق ای به منطقه دیگه انتقالمون میدادند.
حس وحشتناکی بود.
تازه فهمیدم اون اردودگاه حکم تبلیغات رو داشته و زیادن دخترانی مثل من، که زنانگی شون هدیه شده بود از طرف شوهرانشون به سربازان داعش.. شاید باور کردنی نباشه اما خیلی از مردهایی که واسه نکاح میومدن اصلا مسلمون یا عرب نبودن!مسیحی… یهودی…بودایی…و از کشورهای فرانسه..آمریکا.. آلمان و….بودن، حتی خیلی از دخترهایی که واسه جهاد نکاح اومده بودن هم همینطور… یادمه یه شب جشن عروسی دوتا از مبارزین با هم بود،که….) ادامه دارد…….. پ.ن:ببخشید اگه بعضی جاهای داستان مناسب سن بعضی از دوستان نیست!
به هر حال این گفته ها،از این به بعد واسه جلو بردن داستان لازمه.
معذرت?
ادامه دارد..
@tafakornab
@shamimrezvan
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
💎امام علی (ع)
✅ برترین بخشندگی،بخشیدن داشته موجود است.
برای بخشش،منتظر ثروتمند شدن نباشیم،از هر آنچه داریم ببخشیم!
📙میزان الحکمه،ج۲،ص۳۸۹
#نیکوکاری_واحسان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#یک_داستان_یک_پند
✍️ استاد اخلاق و معرفت و دانشمند متواضع ، استاد فاطمی نیا نقل می کنند از زبان علامه جعفری و او از زبان آیتاللهخویی، که:
🍀 در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنهای زندگی میکرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق میترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت.
عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او میترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور.
این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید.
مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد.
خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد.
مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه میکنی؟
علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیدهام و اینجا خانهای اجاره کردهام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی.
❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم❀
@tafakornab
@shamimrezvan
821.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍩قنــد تـویــی
🍩زهــر تـویــی
🍩بـیش میـازار مرا ...
#مولانا
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌐عارفی سی سال، مرتب ذکر می گفت؛
استغفر الله
مریدی به او گفت؛
چرا این همه استغفار میکنی،
ما که از تو گناهی ندیدیم!
جواب داد؛
سی سال استغفار من به خاطر یک الحمدالله نابجاست!
*روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته
پرسیدم؛حجره من چه؟
گفتند حجره شما نسوخته،
گفتم؛ الحمدالله...!
معنی آن این بود که مال من نسوزد،
مال مردم ارتباطی به من ندارد!
آن الحمدالله از روی خود خواهی بود نه "خدا خواهی"
*چقدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم
که شاکر هستیم؟!
کپی آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
قلمت را بـردار
بنویس از همه ی خوبی ها
زندگی .. عشق .. امید
و هرآن چه بر روی زمین زیباست
گل مریم .. گل رز
روی کاغذ بنویس:
🌷زندگی با همه تلخی هایش زیباست🌷
#حسین_پناهی
@tafakornab
داستان ومثل👆👆
خانواده❤️❤️
دیروز به پدرم زنگ زدم، هر روز زنگ میزنم و حالش را میپرسم.
موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم
گفت: "بنده نوازی کردی زنگ زدی".
وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است.
دیشب خواهرم به خانهام آمده بود، شب ماند، صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی
را برق انداختهاست.
گاز را شستهاست، قاشق و چنگالها و ظرفها را مرتب چیده است و... وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود...
و منو از نگاه ها و کمک های با توقع رها کرد.. امروز عصر با مادرم حرف میزدم ,
برایش عکس بستنی فرستادم .مادرم عاشق بستنیست گفتم بستنی را که دیدم یادت افتادم .
برایم نوشت: "من همیشه به یادتم...چه با بستنی...چه بی بستنی". و من
نشستهام و به کلمهی "خانواده" فکر میکنم،
که در کنارِ تمامِ نارفاقتیها،
پلیدیها و
دوروییهای آدمها و روزگار،
تنها یک کلمه نیست،
بلکه یک دنیا آرامش و امنیت است.
«قدر خانواده را بدانید»
کیومرث_مرزبان
___________________________
پنج شنبه و جمعه یاد اقوام کنیم خوبه🌷🌷
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان