هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_کوتاه_آموزنده
💰انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت و تنها با همسرش زندگی میکرد.
در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد. روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد. مردم هر چه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد و بروید از قصاب بگیرید.
تا اینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود. همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد، دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد. او گفت کسی که پول گوشت را میداد دیروز از دنیا رفت!!
✅هرگز در زندگی #زودقضاوت_نکنیم!
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_سلامتی
🐪 گوشت #شتر:
⚜پیامبر اکرم(ص)⚜
💦🍃گاو گوشتش مرض و شیرش دوا و چربی اش شفاست.
🍃و در جایی دیگر میفرماید :
✍🏻از کمال مومن دوست داشتن گوشت شتر است و گوشت شتر غذای دنیا و آخرت است
🐪خواص گوشت #شتر
✨تقویت اعصاب
✨دفع سردی بدن
✨رفع دردهای رماتیسمی
✨افزایش طبع صبوری
✨زیادی هوش و زکاوت
✨تقویت قوای جنسی
✨افزایش استواری و استقامت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
یک لحظه نخورحسرت آنراکه نداری
راضی به همین چندقلم«مال»خودت باش
دنبال«کسی»باش که دنبال توباشد
اینگونه اگرنیست٬
دنبال«خودت»باش
صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
❌كشتيراني مگس
♨مگسي بر پرِكاهي نشست كه آن پركاه بر ادرار خري روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتي ميراند و ميگفت: من علم دريانوردي و كشتيراني خواندهام. در اين كار بسيار تفكر كردهام.
ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتي ميرانم. او در ذهن كوچك خود بر سر دريا كشتي ميراند آن ادرار، درياي بيساحل به نظرش ميآمد و آن برگ كاه كشتي بزرگ, زيرا آگاهي و بينش او اندك بود.
جهان هر كس به اندازة ذهن و بينش اوست. آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#ضرب_المثل
✳️ اصطلاحات وضرب المثلها #سالی_كه_نكوست_از_بهارش_پیداست!
این ضرب المثل درمواقعی به کارمی رود که درانجام کاری ازابتدا مشخص است که چه اتفاقی می افتدودر واقع شروع کارپایان آن رانشان می دهد.
این ضرب المثل به خاطروضع آب و هوادرفصل بهار بوجود آمده است. اگردرفصل بهار بارندگی خوب وکافی باشد می گویند سال خوبی است اما اگر بارندگی نباشد و هوا خشک و گرم باشد می گویند سال خوبی نیست و در واقع «سالی که نکوست از بهارش پیداست.»
در ادامه این ضرب المثل جمله ی دیگری هم هست که امروزه کمتر استفاده می شود و بیشتر مانند یک ضرب المثل جداگانه کاربرد دارد:
«سالی که نکوست از بهارش پیداست، ماستی که تُرشه از تغارش پیداست»
قسمت دوم ضرب المثل هم، مانند بخش اولش همان معنا را دارد. در گذشته که ماست را در تغار (ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست نگه می داشتند) درست می کردند، اگر ماست بد بود و چربی اضافه پیدا کرده بود، هم ارزان تر بود و هم باید فقط در تغار نگهداری و فروخته می شد و قیمت نازلی داشت وخریداران چندانی جز افرادفقیر وتهیدست نداشت. بنابراین تغاری بودن ماست به معنی بد بودن آن بود.
@tafakornab
@shamimrezvan
پایان آدمیزاد...
نه ازدست دادن رفیق است...
نه رفتن یار...
نه تنهایی...!!
هیچکدام
پایان آدمی نیست
آدمی آن هنگام تمام
میشود که
خـــدا فراموشش کند.!
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
من امشب پشت پنجرهام شمع روشن میکنم 🕯
به امید رسیدن روزهای خوب، به امید فروپاشی این تاریکی، به امید سلامتی تمام آدمها و به امید طلوع آفتاب خوشبختی
من امشب پشت پنجرهام شمع روشن میکنم، به یاد انسانهای خوبی که برای نجات جان آدمها، از جهان رفتند و برای انسانهای خوبی که برای نجات جان آدمها در جهان ماندهاند😔
و دعا میکنم که بمانند و دعا میکنم این نوشدارو قبل از مرگ فرهادها برسد.
من امشب پشت پنجرهام شمع روشن میکنم و دعا میکنم تا رسیدن پادزهر این درد، قوی باشیم و حواسمان به هم باشد.
من امشب پشت پنجرهام شمع روشن میکنم 🕯
میخوانم
ای ایران ای مرز پر گهر، ای خاکت سرچشمهی هنر
دور از تو اندیشهی بدان، پاینده مانی و جاودان🇮🇷
من امشب پشت پنجرهام شمع روشن میکنم 🕯
شبتون در پناه خداوند متعال✨
#التماس_دعا_برای_بیماران🤲
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بی درمان ترین دردهایم را همین
🌸 یک کلمه درمان می کند...
🌸💕 الله 💕🌸
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
🌸💕 الهی به امیدتو 💕🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 #سلام_امام_زمانم
🌸🍃بر چهــرہ پـر ز نـور مهدے صلواٺ
🌸🍃بر جان و دل صبور مهدے صلواٺ
🌸🍃تـا امـر فـرج شـود مهيـا بفـرسٺ
🌸🍃بهـر فـرج و ظهـور مهدے صلواٺ
💖شروع روزی پربرکت باعطر خوش صلوات
💚برحضرت محمد و خاندان مطهرش💚
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و💖
💖َآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️ #سیره_نبوی☝️
🌏اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #دوشنبه 25 فروردین ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:06
☀️طلوع آفتاب: 06:34
🌝اذان ظهر: 13:05
🌑غروب آفتاب: 19:36
🌖اذان مغرب: 19:55
🌓نیمه شب شرعی: 00:21
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#رزمایش☝️ #کمک_به_نیازمندان
#ذکرروز👆دوشنبه
یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعد از سلام۱۰ استغفار
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
👌خواص مصرف گردو ➕ عسل در صبح
تقویت کننده اعصاب
کاهش کلسترول خون
کاهش بیماری های قلبی
از بین بردن رادیکال های آزاد توسط آنتی اکسیدان بالا و جلوگیری از آسیب به سلول های بدن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷بیست و پنجمین روز از فروردین🌷
🌸 زندگیتون پراز:
💞 عشق
😉 شادی
🌸 زیبایی ...
🌸تقدیم به شما دوستان عزیز
🌸دوشنبه تون شادِشادِ شاد..
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_چهل_ششم:
چشمانم را بستم.یک یکِ تصاویر ازفیلتر خاطراتم گذشت..خودش بود..شک نداشتم..اما اینجا..درایران چه میکرد..
وقتی چشمانم رابازکردم دیگرنبود..به دنبالش ازپله های آموزشگاه به بیرون دویدم..رفت،سواربرماشین وبه سرعت..
نمیدانستم بایدچیکارکنم آن هم درکشوری ترسناک وغریب..هراسان به داخل آموزشگاه رفتم وبدون صدور اجازه به اتاق مدیرداخل شدم. همان اتاقی که عطردانیال رامیداد.بدون گفتن سلام مقابل میزومردجوانی که باچشمانی متعجب پشتش نشسته بودایستادم.(اون آقایی که الان اینجابود..اسمش چیه؟ کجا رفت؟) تمام جملاتم انگلیسی فریادمیشد ومیترسیدم که زبانم رانفهمد.مردبه آرامش دعوتم کرداماکارازاین بازیها گذشته بود.دوباره باپرخاشگری، سوالم راتکرارکردم.
واوعصبی وحق به جانب جبهه گرفت(دوستم حسام.. اینکه کجا رفت هم فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه..)خواستم شماره یا آدرسی از او به من بدهد که بی فایده بود و به هیچ عنوان قبول نکرد. گفتم با دوستت تماس بگیر و بگو تا به اینجا بیاید.. تماس گرفت.. چندین بار.. اما در دسترس نبود.
نمیدانستم باید به کدام بیابان سربگذارم. شماره ی تماسم را روی میزش گذاشتم و با کله شقی خواهش کردم تا آن را به دوستش بدهد. بدونِ آنکه یادم بیاید برای چه به آن آموزشگاه رفته بودم به خانه برگشتم. دوباره همان درد لعنتی به سراغِ معده ام آمد با تهوعی به مراتب سنگین تر.. باز هم صدای اذان مسلمان رویِ جاده ی خاکیِ افکارم قدم میزد و سوهانی میشد بر روحِ ترک خورده ام. جلوی چشمان نگرانِ پروین به اتاقم پناه بردم. مغزم فریاد میزد که خودش بود.. خوده خودش.. اما چرا اینجا..؟ چرا زندگیم را به بازی گرفت..؟
تمام شب، رختخواب عرصه ایی شد برای درد.. تهوع.. پیچیدن به خود.. جنگیدنِ افکار.. و باز صدای اذان بلند شد.. برای بستن و پنجره به رویِ الله اکبر مسلمانان از جایم برخواستم. چشمانم سیاهی رفت.. پاهایم سست شد.. و برخورد با زمین تنها منبع حسیم را پتک باران کرد.
صدای زمین خوردن آنقدر بلند بود که پروینِ نمازِ صبح خوان را به اتاقم بکشاند.. چیزی نمیدیم اما یا فاطمه ی زهرایش را میشنیدم.. تکانم داد.. صدایم زد.. توانی برایِ چرخاندن زبان نبود.. گوشی به دست، پتویی بر تنِ یخ زده ام کشید..
صدایش نگران بود و لرزان (الو.. سلام آقا حسام.. تو رو خدا پاشید بیاید اینجا.. سارا خانوم نقش زمین شده..)
حسام؟؟ در مورد کدام حسام حرف میزد..؟؟ حسامی که من امروز دیدمش؟ تهوع به وجودم هجوم آورد.. و من بالا آوردم تمام نداشته های معده ام را..
پیرزن با صدایی که سعی در کنترلش داشت فریاد زد (آقا حسام.. تو رو خدا بدو بیا مادر.. این دختر اصلاحالش خوب نیست.. داره خون بالا میاره.. من نمیدونم چه خاکی بر سرم بریزم..)
خون؟؟؟ کاش تمام زندگیم را بالا میآوردم..
به فاصله ایی کوتاه، زنگ خانه به صدا درآمد و پروین پیچیده شده در چادر نماز گلدارش به سمت در دوید..خوب شد قرصهای تجویزیِ یان، مادر را به خوابی زمستانی فرو میبرد..چشمانم تاره تار بود..آنقدر که فقط کلیتی از اجسام راتشخیص میدادم. مردی جوان با همان قد و هیکلِ حسامِ آموزشگاه، هراسان به همراه پروین وارداتاق شد(خب آخه چرابه آمبولانس زنگ نزدید..من الان تماس میگیرم..)پیرزن به سمت لباسهایم رفت(نه مادر..تا اونابیان این طفل معصوم ازدست رفته، منم ازبس دست پاچه شدم شماره امدادو یادم رفت.. بیاکمک کن یه چیزی سرش کنم.. خودت ببرش..)جوان باپتو بلندم کرد، بدون حتی کوچکترین تماسِ دست..انگار ازوجودم میترسید..مسلمانان حماقتشان ازگنج قارون هم فراتر بود..
پروین شال را روی سرم گذاشت. وجوان با گامهایی تند مرابه طرف ماشینش برد..همان عطر بود..عطردانیال..عطری که در آموزشگاه دنیا را جلوی چشمانم آورد..حالا دیگرمطمئن بودم خودش است.. همان حسام امروزی.. همان قاتل خوشبختی..
در ماشین تقریبا از حال رفتم و وقتی چشم باز کردم که روی تخت با دستانی سِرم بند مورد نوازشهای پروین چادرپوش قرار داشتم.. تمام اتاق را از نظر گذراندم.. حسام نبود.. آن مخل آسایش و مسلمانِ وحشی نبود.. لابد در پی طعمه ایی جدید، برادر معامله میکرد با خدایش..
خواستم سراغش را از پروین بگیرم اما یادم آمد که او زبانم را نمیفهمد.. بی قرار چشم به در دوختم.. چند ساعتی گذشت نیامد.. اما باید میآمد.. من کارها داشتم با او..خسته بودم.. بیشتر ازتنم، ذهنم درد میکرد..حالا سوالهایی جدید دانه دانه سر باز میکردند در حیاتِ فکریم..حسام، همان دوست مسلمان بود که تنهاشمع زندگیم راخاموش کرد..اماحالادرایران..درآن آموزشگاهی که یان معرفی کرد..درخانه ی ما،چه میکرد؟؟ پروین ازکجا او رامیشناخت؟؟ دوستِایرانی یان چه
کسی بود ؟؟ ترسیدم..باتک تک سلولهایم ترس رالمس کردم..اینجاپربودازسوالاتی که جوابش به وحشت میرسید.
بازهم دردصدایم زد وتهوع آشوبم کرد..بالاآوردم.. بازهم خون..وحالی که بی حال شد..
ادامه دارد.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
💎امام حسین علیه السلام:
إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ
از ظلم به کسی که در برابر تو، هیچ یاری کنندهای به جز خداوند ندارد، بر حذر باش
الكافی،جلد 2، صفحه331
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖
💎امام حسن مجتبی(ع):
لاتُعاجِلِ الذّنبَ بِالعُقوبَهِ وَ اجعَلْ بَینهُما لِلاِعْتذارِ طَریقاً.
در عقوبت کسی که به تو بدی کرده عجله نکن و (با بزرگواری خود) یک راه پوزشی برای او باقی بگذار.
📚)بحار، ج ۷۸، ص ۱۱۳)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی _احکام_روزه
🔺پاسخ آیتالله سیستانی به استفتایی درباره روزهداری در شرایط شیوع کرونا
🔹وجوب روزه ماه رمضان، تکلیف فردی است و هر شخصی که شرایط روزه را داشته باشد، باید روزه بگیرد؛ صرف نظر از اینکه دیگران آن شرایط دارند یا نه.
🔹اگر فرد مسلمانی بترسد که در صورت روزه گرفتن و علی رغم انجام تمامی اقدامات پیشگیرانه، به کرونا مبتلا میشود، واجب بودن روزه برای هر یک روزی که او چنین هراسی دارد، از او ساقط میشود.
🔹افرادی که میتوانند در ماه رمضان کار خود را ترک کرده و در خانه بمانند و از ابتلا به ویروس در امان باشند، باید روزه بگیرند.
🔹کسانی که به هر دلیلی نمیتوانند کارشان را رها کنند و در ضمن از ابتلا به این بیماری در صورت عدم نوشیدن آب در بازههای زمانی کوتاه بیم دارند و [مشروط به آنکه] اقدامات پیشگیرانه دیگری نیز نمیتوانند اتخاذ کنند، روزه برای آنان واجب نیست و البته مجاز به روزهخواری در ملأ عام نیستند.
fna.ir/ewki4l سایت👈
لطفا حداقل به یک نفر بفرستین👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تدبردرقران
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
✨به نام خداوند رحمتگر مهربان
✨أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ ﴿۱﴾
✨آيا كسى را كه روز جزا را
✨دروغ مى خواند ديدى (۱)
✨فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ ﴿۲﴾
✨اين همان كس است كه
✨يتيم را بسختى مى راند (۲)
✨وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ ﴿۳﴾
✨و به خوراك دادن بينوا ترغيب نمى كند (۳)
✨فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ﴿۴﴾
✨پس واى بر نمازگزارانى (۴)
✨الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿۵﴾
✨كه از نمازشان غافلند (۵)
✨الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ ﴿۶﴾
✨آنان كه ريا مى كنند (۶)
✨وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ ﴿۷﴾
✨و از دادن زكات خوددارى مى ورزند (۷)
📚سوره مبارکه الماعون
✍آیات ۱ تا ۷
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌱حکایت
ناصرالدین شاه به روسیه سفارش توپ داد. توپ را آوردند و در برابر چشمان همایونی شلیک کردند.
از قضا لوله توپ روسی تحمل گلوله باروت را نداشت و منفجر شد و زمین زیر پایه توپ هم تبدیل به چاله ای شد!
ملازمان شاه که اوضاع را خراب دیدند
برای چاره آن گفتند :
قربان خاک خودی را که چنین می کند
ببینید خاک دشمن را چه خواهد کرد!
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
🌹 #درسنامه
💥وقتی حرف میزنی
فقط داری چیزایی رو
که می دونی تکرار می کنی
☝️ولی اگه گوش بدی
ممکنه چیز جدیدی یاد بگیری...
@shamimrezvan
@tafakornab
🌱داستان کوتاه
وقتی قطار که از فرانسه به انگلیس می رفت، پر شد، خانمی کنار یک مرد انگلیسی نشست. خانم فرانسوی خیلی نگران و پریشان بود. مرد انگلیسی پرسید چرا نگرانید؟ مشکلی هست؟
وی گفت من با خودم 10000 یورو دارم که بیش از مقدار مجاز برای خارجی است.
مرد انگلیسی گفت خب بیا نصفشان کنیم. اگر پلیس شما را گرفت، اقلا نصفشان حفظ شود. آدرستان در انگلیس را به من بدهید تا به شما برگردانم.
همین کار را کردند.
در بازرسی مرزی خانم فرانسوی جلوی مرد انگلیسی بود و چمدانش را نگشتند. نوبت مرد انگلیسی شد. مرد انگلیسی شروع به داد و قال کرد و گفت سرکار! این خانم ده هزار با خودش دارد. نصفش را داده به من تا رد کنم. نصف دیگرش با خودش است. بگیریدش. من به وطنم خیانت نمی کنم. من با شما همکاری کردم تا ثابت کنم چقدر بریتانیای کبیر را دوست دارم.
زن را دوباره بازرسی کردند و پول را گرفتند. افسر پلیس از میهن دوستی سخن گفت و اینکه چقدر یک قاچاق ساده به اقتصاد کشور ضرر می زند. و از مرد انگلیسی تقدیر کرد. قطار به راهش ادامه داد و به انگلیس رفت.
زن فرانسوی بعد از دو روز دید مرد انگلیسی جلوی منزلش است. با عصبانیت گفت آدم پر رو چی می خواهی از جان من؟
انگلیسی پاکتی حاوی 15000 یورو به وی داد و گفت این پول شما و این هم جایزه شما!
تعجب نکنید. من می خواستم حواس آنها از کیف من که حاوی 3 میلیون یورو پول بود پرت شود! مجبور شدم همچین حیله ای به کار ببرم!
نتیجه: ممکن است کسی که ادعای وطن دوستی می کند، دزد حقیقی باشد!
🖋☕️
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
الهـی
اگـر می آزمایی
توان وتحملمان را زیـاد کن
اگـر می آموزی،
اِدراکمان را وسعت بـده
اگـر می بخشایی،
ظرفیتمان را افـزایش بـده!
http://eitaa.com/joinchat/3088580610Cb6b882f8f7
#ذکرهای_گره_گشا👆👆
✨
💧مردی به عالم بزرگی گفت:
من مالی دارم و میخواهم وصیت کنم که فرزندانم پس از مرگم برایم خیرات کنند.
شیخ گفت: «اگر وارد یک غار تاریک شوی، آیا چراغ را روبرویت میگیری یا پشت سرت؟»
صدقه و کارهای نیک خود را وقتی زندهای از مال خودت انجام بده
نه از مال وارثانت!
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
برای اداره کردن خویش از سرت استفاده کن ، و برای اداره کردن دیگران از قلبت ...!
👤دالامی لاما
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
💧برای شاهزاده ای، تعدادی برده ی جدید آورده بودند.
برده ها در غل و زنجیر های سنگین، سر خود را پایین انداخته و ایستاده بودند.
فقط یکی از آنها شاد به نظر می رسید و حتی زیر لب آهنگی هم زمزمه می کرد!
او با وجود اینکه طعم تازیانه ی نگهبان را چشید، ولی دست از خواندن بر نداشت.
شاهزاده با تعجب از او پرسید: ای مرد! چطور می توانی با این وضعیتی که داری، احساس شادی و شعف کنی؟! ما که آزادیم، همانند تو احساس شادمانی و خوشبختی نمی کنیم...
برده جواب داد: چرا شاد نباشم؟! شما فقط پاهای مرا به زنجیر کشیده اید، اما قلب و روح من آزاد است و کسی نمی تواند آن را به بند بکشد.
شاهزاده به نگهبان دستور داد: این مرد را آزاد کنید، زنجیر کردن او بیهوده است...
💧آرزو میکنم همیشە دلی شاد داشتە باشید🌸
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
همه ی چیزهای از دست رفته،
یک روز برمیگردند!
اما درست وقتی که یاد میگیریم چطور
بدون آن ها زندگی کنیم...
👤ژوزه ساراماگو
🖋☕️
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان