همه ی چیزهای از دست رفته،
یک روز برمیگردند!
اما درست وقتی که یاد میگیریم چطور
بدون آن ها زندگی کنیم...
👤ژوزه ساراماگو
🖋☕️
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📌 #داستان_کوتاه_آموزنده
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد یکی از ندیمان پادشاه به او گفت: پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغت خواهد آمد. جوان به عبادت مشغول شد بطوری که مجذوب پرستش شد
روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دخترش خواستگاری کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت
ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدتها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید. جوان گفت: اگر آن بندگیِ دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به درِ خانه ام آورد، چرا قدم در بندگیِ راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟
دعا قضا را بر می گرداند
هر چند آن قضا و قدر شما محکم شده باشد
پس سرنوشت خودتون را با دعا تغییر دهید❣
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
☕️چربی سوزترین نوشیدنی دنیا👌👇
🔹لیموی تازه، سبزی جعفری، دارچین، سرکه زنجبیل و عسل را مخلوط کنید🍋🍯
🔸این نوشیدنی را باید یک ساعت قبل ازخواب مصرف کرد🍹
🏖
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🔔 عدم اعتماد به شنیده ها⁉️
👌هرچه شنیدی بازگو مکن، که نشانه دروغگویی است،
✅و هر خبری را دروغ مپندار، که نشانه نادانی است.
🦋 #امیرالمومنین_علیه_السلام
📚 #نهج_البلاغه ، نامه ۶۹
┄┅┅✿❀♡❀✿┅┅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکر_درمانے
#ادعیه_وقت_خواب
🌸✨كسیكه در وقت خواب دست برسینه بمالد و 100 بار" #الباعث"بگوید
خداوند دل اورا به نورمعرفت خود زنده گرداند
🌸✨وبراى درست شدن كارها مداومت نمودن برآن مفید است
📗جنات الخلود
#شبتون_خدایی
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹الهی به امیدتو
🌹خدایا
صبحم را بانام تو آغاز میکنم
🌹دراین روزبه همه دوستانم
برکت ببخش ویاریشان کن
🌹تازیباترین روز را داشته باشند
🌹روزی که بایاد توباشد
سراسرشادی
🌹سراسرعشق ومهربانی است
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺 #سلام_امام_زمانم
🍃🌺بر نائب بر حق
امامت صَلوات
🍃🌺بر صاحب انوار
قیامت صَلوات
🍃🌺خواهے ڪہ بہ روز
حَشر نگردے مایوس
🍃🌺بفرست بہ پیشگاہ
مَهدے صَلوات
🍃🌺اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ
وَّ عَجِّلْ فَرَجَهم🌺🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️#به_راستی_ماپیامبران_خودرابادلایل_آشکارفرستادیم
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #سه_شنبه 26 فروردین ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:05
☀️طلوع آفتاب: 06:33
🌝اذان ظهر: 13:05
🌑غروب آفتاب: 19:37
🌖اذان مغرب: 19:56
🌓نیمه شب شرعی: 00:21
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز "سه شنبه"﷽"
"۱۰۰مرتبه"
✨ #یا_ارحم_الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم #آقابیا🌙
#اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره
تین توحید فلق ناس
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
⚠️از پوکی استخوان میترسید،
صبحانه املت قارچ بخورید
سرشار از کلسیم، ویتامینD و فسفر است که به افزایش استحکام استخوان ها کمک کرده و از ابتلا به پوکی استخوان جلوگیری میکند.
#پیام_سلامتے
👇👇🏿👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
امروز☀️
روز مهربونی خداست
بیایید ❤️
خوبی هاراجمع🌺🍃
بدی ها راتفریق 🌸🍃
شادی هارا ضرب 🌺🍃
غم هارا تقسیم 🌸🍃
ونفرت ها را🌺🍃
از قلب هایمان فاکتور بگیریم! 🌸🍃
ســـ😊ــلام✋
به سه شنبه خوش آمدید ☕ 😊
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستانی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_چهل_هفت:
❤️نمیدانم به لطف مسکنهای سنگینِ پرستار چند ساعت در کمایِ تزریقی فرو رفتم. اما هرچه که بود درد و تهوع را به آن آشفتگیِ خوابنما ترجیح میدم.. بیهوشی که جز تصویر دانیال و دستانِ خونیِ این جوان مسلمان، چیزی در آن نبود.
گوشهایم هوشیاریش را پس گرفته بود و چشمانم جز پرده ایی از نور نمیدید.. صدای مسن دکتر و آن جوانِ حسام نام را شنیدم از جایی درست کنارِ تخت ( دکتر.. یعنی شرایطش خوب نیست؟ ) و پیرمردی که موج تارهای صوتی اش صاف و بی نقص حریم شنوایم را شکست ( نه متاسفانه.. توده ها تمام سطح معده اش را پوشوندن.. خودمم موندم چطور تا حالا درد رو تحمل کرده.. امید چندانی وجود نداره.. اما بازم خدا بزرگه.. ما شیمی درمانی رو به درخواست شما شروع میکنیم.. نمیخوام ناامیدتون کنم اما احتمال اینکه جواب بده خیلی کمه..).
شیمی درمانی مساوی بود با سرطان.. سرطان یعنی اوج ترسم از دنیا.. ریختن مو.. نا پدید شدنِابرو و مژه ها.. دردی که رِبِکا را از پای درآورد و من دیدم مچاله شدنش را روی تابوتِمنتظرِبیمارستان..
و من لرزیدم.
کلیتی دستپاچه از حسام به چشمم میرسید. (دکتر تو رو خدا هر کاری از دستتون برمیاد انجام بدین.. من قول دادم..)
قول؟؟ قول مرا به چه کسی داده بود این قصاب مسلمان.. لابد به سفارشِ دانیال چوبِ حراج زده بود به دخترانه هایم محضه قربانی در راهِ خدایِ قصی القلبشان.. اما من هانیه، صوفی، یا هر زن دیگری نبودم.. من سارا بودم.. سارا..
به محض هوشیاری درد به سلول سلول بدنم فشار میآوردم و توان را دریغ میکرد.. اما من باید با یان حرف میزد.. مطمئنا او از همه چیز خبر داشت.. همه چیزی که هیچ پازلی برای رسیدن به جوابش نداشتم.
پروین آمد. با اشاره دست به او فهماندم که موبایلم را میخواهم. و او فردای آن روز برایم آورد. درست در ساعتی از زندگی که درد امانم را بریده بود.. هیچ وقت نمیداستم تا این حد از مرگ میترسم.. و بیچارگیم را وقتی فمیدم که نه دانیالی بود برای محبت و نه دوستی برای دادن آرامش.. حسِتهی بودن، بد طعم ترین حسِ دنیاست.. باید به کجا پناه میبردم؟ من طالب دستی بودم که نجاتم دهد.. از مرگ.. از ترس.. از درد.. از حسامی داعش صفت که برایم نقشه داشت.. به ته دنیا رسیده بودم جایی که روبه رویم دیواری بی انتها تا عمق آسمان ایستادگی میکرد و پشت سرم، دیواری طویل که لحظه به لحظه برای کوبیدنم نزدیک میشد..
با یان تماس گرفتم. صدایم از قعر چاه بیرون میآمد و اون با نگرانی حالم پرسید. دوست داشتم سرش فریاد بزنم اما توانی نبود. پرسیدم دوست ایرانی ات کیست و او بحث را عوض کرد. پرسیدم چه کسی زن پرستار را به خانه ام آورد و او باز بحث را عوض کرد. پرسیدم چه نقشه ایی برایم کشیده و باز هم جوابی بیمعنا عایدم شد.. گوشی را قطع کردم.. باید با عثمان حرف میزدم. شماره اش را گرفتم اما اثر داروی بیهوشی آنقدر زیاد بود که فقط الو الو گفتنهای بلند و محکمش در گوشم ماند. دنیا و خدایش چه خوابی برایم دیده بودند.. ؟؟
روز بعد در اوج ناتوانی و بی حالیم، شیمی درمانی شروع شد.. چیزی که تمام زندگیم را بارها و بارها مقابل چشمانم به صف کرد. شرایط انقدر بد بود که حتی توان نفس کشیدن را هم دریغ میکرد و کل هوشیاریم خلاصه میشد در گوشهایی که تنها میشنید. و صدایی که هر شب کنارِ گوشم قرآن میخواند.. صدایی از حنجره یِ حسام.. حسامی که بی توجه به تنفرم از خدایش،کلامش را چنگ میکرد بر تخته سیاهِ روحم.. او مدام قرآن میخواند و من حالم بدتر میشد.. آنقدر بدتر که حس سبکی کردم.. حسی از جنس نبودن.. حسی از جنس ایستادن و تماشای فریادهای حسام و دست پاچگیِ دکتر و پرستاران برای برگرداندنم.. حسی که لحظه به لحظه دهانم را تلختر میکرد..
مرگ هم شیرین نبود.. و دستی مرا به کالبدم هل داد..
پرستاران رفتند و حسام ماند.. با قرآنی در دست و صدایی پریشان کنار گوشم ( سارا خانووم.. مقاومت کن.. به خاطر برادرتون.. نه اون دانیالی که صوفی ازش حرف میزد.. )
روحم آتش گرفت و او قرآن خواند.. آرام و آهنگین.. اینبار کلماتش چنگ نشد.. سنگ نشد .. اینبار خنک شدم درست مثله کودکیم که برفهای آدم برفیم را دردهانم میگذاشتم و دندانم درد میگرفت از شیرینیِ سرما..
نمیدانم چقدر گذشت اما تنها خاطرات به یاد مانده از آن روزهایم آوای قرآن خواندنِ حسام بود و حس ملسِ آرامش..
بهوش آمدم.. رنجورتر از همیشه.. اما حالا گوشهایم به کلماتی عربی عادت داشت که از بزرگترین دشمن زندگیم، یعنی خدا بود وصدایی که صاحبش جهنم زندگیم را شعله ورتر کرده بود..
و این یعنی عمقِ فاجعه ی زندگی..
ادامه دارد....
@tafakornab
@shamimrezvan
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡