eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقی رسم قشنگَ صبح است ڪه سر صبح برایت چای و لبخند و سلام آوردم من سر ذوق همین عشق چنین بیدارم "سلام صبح زیبای شنبه تون بخیر"☕️ 👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒داستان واقعی آموزنده 🍒 👈قسمت پنجم راستش با نگاه اول از او خوشم آمد یا شاید شیطان او را در نگاه من زیبا جلوه داد، شوهرم زشت نبود اما شیطان حرام را زیبا جلوه می‌دهد. از هم جدا شدیم بعد از آن سعی می‌کرد رابطه‌اش را با من بیشتر کند. نمی‌دانست که من شوهر دارم و صاحب چند فرزند هستم. بعد از آن بارها با هم دیدار کردیم و همه چیز را درباره‌ی من دانست. کاری کرد که از شوهرم متنفر شوم به من پیشنهاد داد از شوهرم طلاق بگیرم تا با من ازدواج کند. کم کم از همسرم متنفر شدم هر بار بی‌خود با او درگیر می‌شدم تا مرا طلاق دهد همسرم کم کم از مشکلاتی که در خانه به وجود می‌آوردم خسته شد و کمتر به خانه می‌آمد تا آنکه آن فاجعه رخ داد... همسرم گفت به یک سفر پنج روزه‌ی کاری خواهد رفت. به من پیشنهاد داد با بچه‌هایمان این مدت را پیش پدر و مادرم باشم احساس کردم فرصت مناسبی است. رفتن پیش پدر و مادرم را نپذیرفتم او هم از روی اجبار پذیرفت و روز جمعه به مسافرت رفت. روز یکشنبه با دوستم قرار گذاشتیم قرارمان این بود که در یکی از مراکز فروش همدیگر را ملاقات کنیم. با او سوار اتومبیلش شدم و با هم در خیابان‌ها می‌گشتیم... اولین باری بود که با یک مرد غریبه بیرون می‌رفتم انگار بیشتر از من نگران بود. به او گفتم نمی‌خواهم مدت زیادی بیرون باشم می‌ترسم همسرم به خانه تماس بگیرد یا مساله‌ی دیگری پیش بیاید. گفت اگر شوهرت بفهمد شاید طلاقت دهد و راحت شوی. از نحوه‌ی حرف زدنش خوشم نیامد کم کم داشتم نگران می‌شدم. گفتم بیشتر دور نشو نمی‌خواهم دیر کنم. سعی می‌کرد موضوع را عوض کند. ناگهان احساس کردم جایی نا آشنا هستم جایی تاریک، شاید مزرعه یا استراحتگاهی در بیرون شهر بود فریاد زدم اینجا کجاست؟ من را کجا می‌بری؟ طولی نکشید که ماشین را متوقف کرد. مرد دیگری در را باز کرد و مرا به زور بیرون کشید، نفر سوم و چهارم داخل آنجا بودند بوهای عجیبی می‌آمد. ناگهان همه چیز مانند صاعقه بر سرم فرود آمد فریاد زدم گریه کردم سعی کردم دلشان را به رحم بیاورم از شدت ترس نمی‌دانستم دور و برم چه می‌گذشت. ناگهان ضربه‌ای قوی را بر صورتم احساس کردم و از شدت ترس بیهوش شدم. 👈ادامه_دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
🔅(ص): ما أكرَمَ النِّساءَ إلّا كَريمٌ، وما أهانَهُنَّ إلّا لَئيمٌ. زنان را كسى گرامى نمى دارد، مگر انسانِ بزرگوار، و كسى به آنان اهانت نمى كند، مگر انسان پَست. 📚 تاريخ دمشق : ج 13 ص 31
با خنده‌هایتان دیگران را نیز به شادی دچار کنید بگذارید این ویروس مقدس همه دنیا را بگیرد ... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✍عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود. 🌼روزی به آبادی دیگری رفت عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. 🌼مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد. نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد. 🌼وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی! ╭✹••••••••••••••••••🌼 ❤️ ╯ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
از عقابی پرسیدند: آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟ عقاب لبخند زد و گفت: من انسان نیستم كه با كمی به بلندی رفتن تكبر كنم! من در اوج بلندی نگاهم همیشه به زمین است. @tafakornab داستان وضرب المثل👆👆
👇 پادشاهی قصد نوشیدن آب از جويباری را داشت ، شاهينش به جام زد و آب بر روی زمين ريخت . پادشاه عصبانی شد و با شمشير به شاهين زد . پس از مرگِ شاهين ، پادشاه در مسير آب ، ماری بسيار سمی دید که مُرده و آب را مسموم کرده بود . وی از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت . مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت و بر یکی از بالهايش نوشت: 👇👇👇👇 ✅یک دوست هميشه دوست شما است حتی اگر كارهايش شما را برنجاند . 🔰روی بال ديگرش نوشت: 👇👇👇👇 ✅هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است👌 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
😂😂 توصیه میکنم این مطلب رو از دست ندید👌👇😉 داستان زیر مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت احمدشاه قاجار برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای دکتر جلال گنجی فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» این را نقل کرده اند: «ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد احمد شاه قاجار تحصیل میکردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشورشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد.از برخی کشورها فقط یک دانشجو اینجا تحصیل میکند و همان یک نفر پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد و سرود ملی خواهد خواند. چاره‌ای نداشتیم دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم و پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمیدانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و کسی هم که اینجا فارسی بلد نیست که بداند و اعتراض کند. اشعار مختلفی از سعدی و حافظ با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمیشد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟ گفتند: آری. گفتم هم آهنگین است و هم ساده. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمیشود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: عمو سبزی‌فروش... بله. سبزی کم‌فروش... بله. سبزی خوب داری؟ ... بله. فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. با توافق همدیگر، «سرود ملی» به این‌ صورت تدوین شد: عمو سبزی‌فروش... بله سبزی کم‌فروش... بله سبزی خوب داری...بله خیلی خوب داری؟... بله عمو سبزی‌فروش... بله سبزی کم فروش ... بله سبزیت گِل داره ... بله درد دل داره... بله سیب کالک داری... بله من و دوسم داری... بله عمو سبزی‌فروش... بله من نعنا میخوام... بله تو رو تنها میخوام... بله …………… خلاصه این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه با یونیفورم یک‌ شکل و یک‌ رنگ از مقابل امپراطور آلمان عمو سبزی‌فروش خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما که دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت. 📚منبع فصلنامۀ «ره‌ آورد» شمارۀ 35 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان @shamimrezvan ღگشا👆👆
🌟قبل ازحرف زدن،بزارکلماتت از اين۳ دروازه عبوركنن : ١- آيا حرفم حقيقت داره؟ ٢- آيا گفتنش لزومى داره؟ ٣- آيا گفتنش مهربانانه است؟! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزو میڪنـــــــم در این شب زيبا مهـــر برڪـــت عشــــــــق💞💞 محبـــــــت سلامـتي همنشیڹ دوستاڹ و عزیزانم باشد 🌙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃الهی به امیدتو🍃 باتوکل به اسم اعظمت میگشاییم دفترامروزمان را ان شاالله درپایان روز مُهرتاییدبندگی زینت دفترمان باشد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سلام💝 روزمان روشروع میکنیم باصلوات برمخمدص وآل محمد 💚اَللَّهُمَ صَلِ عَلیِ مُحَمَّدِِوَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِل فَرَجَهُم💚 ✨صلوات نوری در بهشت است✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء۲ اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh صوت صفحه 23👇
#آیه_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران ☀️امروز #یکشنبه17تیرماه1397 🌞اذان صبح:04:11 ☀️طلوع آفتاب:05:55 🌝اذان ظهر:13:09 🌑غروب آفتاب:20:23 🌖اذان مغرب:20:44 🌓نیمه شب شرعی:00:17 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💐یکشنبه تون بی نظیر دوستان مهربانم الهی❣ یک روزخوب یک روزشاد یک روزآرام یک روزموفق یک روزپرازبرکت و یک روزپرازنگاه خدارو داشته باشید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒داستان واقعی وآموزنده 🍒 👈قسمت ششم آنچه رخ داد، رخ داد... به هوش آمدم به شدت می‌ترسیدم همه‌ی بدنم می‌لرزید فقط گریه می‌کردم چشمانم را بستند و سوار ماشینم کردند مرا نزدیک خانه از ماشین بیرون انداختند. به سرعت خودم را به خانه رساندم آنقدر گریه کردم که اشک‌هایم خشک شد. خودم را داخل اتاقم زندانی کردم نه فرزندانم را می‌دیدم و نه غذایی می‌خوردم. از خودم بدم می‌آمد خواستم خودکشی کنم، بچه‌هایم را نمی‌شناختم اصلا احساس نمی‌کردم آن‌ها هم هستند. شوهرم از سفر برگشت آنقدر حال و روزم بد بود که مرا به زور به بیمارستان برد. پزشک برایم مسکن و قرص‌های تقویتی تجویز کرد و از شوهرم خواست سریع مرا به نزد خانواده‌ام ببرد... خیلی گریه می‌کردم، اما خانواده‌ام چیزی نمی‌دانستند فکر می‌کردند مشکلی بین و من همسرم پیش آمده، پدرم سعی کرد با شوهرم به تفاهم برسد اما به هیچ نتیجه‌ای نرسید چون همسرم اصلا نمی‌دانست مشکل من چیست. هیچکس نمی ‌دانست چه بر سر من آمده حتی بعضی به من پیشنهاد دادند یکی از قاریان بر من آیات قرآن را بخواند فکر می‌کردند مشکل روحی دارم. کوتاه بگویم: من شایستگی همسرم را نداشتم برای همین به احترام او درخواست طلاق کردم، من مستحق زندگی با چنین انسان شریفی نبودم. من قبر خودم را با دستان خودم کندم و آن دوست «چت» تنها شکارچی دخترانی بود که از چت استفاده می‌کردند. شوهرم به خاطر من بسیار غمگین بود حتی چند روز مرخصی گرفت تا به من نزدیک‌تر باشد. درخواست طلاق من را نپذیرفت بیچاره من را دوست داشت برای این خانواده خیلی زحمت کشیده بود و دوست نداشت آن را از دست بدهد. راز خود را در سینه پنهان کردم هر روز که می‌گذشت بیش از پیش بر خشم و سرخوردگی‌ام افزوده می‌شد. این چه ذلتی بود که توسط آن مردان پست دامن مرا گرفت؟ چقدر احمق بودم؟ چطور این همه ماه احساسات خود را به پای کسی ریختم که اصلا مستحق آن نبود؟ و اکنون... 🍒این داستان را از بستر بیماری (یا شاید بستر مرگ) برای شما بازگو می‌کنم تا فقط یک حرف را بگویم: عاجزانه خواهش میکنم مراقب دلهای پاکتون باشین🍒 🍃 پــــایــــــان 🍃 ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
خوشبختی ات رو خودت باید با دستای خودت بسازی در جستجو اش نباش. نیست. کسی هم قرار نیست برات بیارتش. کار خودته! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
✨﷽✨ 🌷یک داستان یک پند ✨روزي مردي خدمت عالمی رسيد و گفت: همسر من نماز نمي‌خواند. چه كار كنم؟ ✨عالم گفت: درباره فضيلت‌هاي نماز برايش بگو، بگو كه چقدر نماز بر روح انسان تاثير مثبت دارد. ✨مرد گفت: گفته‌ام، خيلي هم زياد، ولي بي‌فايده است. ✨عالم گفت: وعده‌ خدا را در مورد بهشت و نعمت‌هاي آن برايش بازگو كن. بگو كه در صورت خواندن نماز واقعي چه چيزهايي در بهشت در اختيار او خواهد بود. ✨مرد گفت: گفته‌ام! خيلي هم اغراق كرده‌ام. ولي بي‌فايده است. ✨عالم گفت: از هول و وحشت جهنم و سختي‌هايي كه در صورت نخواندن نماز به او وارد مي‌شود، برايش بگو. ✨مرد گفت: گفته‌ام، خيلي هم زياد، ولي باز هم بي‌فايده است! ✨عالم متفکرانه گفت: پس حرف حسابش چيست؟ ✨مرد پاسخ داد: هيچي! مي‌گه تو بخون تا منم بخونم!! 🌤بعضیا مثل سوزن اند واسه همه لباس میدوزن اما خود بی لباس . سوزن نباشیم! ↶【به ما بپیوندید 】↷ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
اگر دو عبارت “خسته ام” و ” حالم خوب نیست” را از زندگی خود پاک کنید، نیمی از بی حالی و بیماری خود را درمان کرده اید.. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
حکایت کدخدای خوش حساب یه اربابى بود که یه زن و دو تا پسر و دو تا دختر داشت. یه روز کدخدای دِه پنج تا غاز ورداشت از ده آورد براى ارباب. ارباب گفت:«کدخدا، حالا که این پنج تا غاز آوردی، خودتم باید قسمت کنی که میون ما دعوا نشه. اگه به پسرا بیشتر بدى دخترا اوقاتشون تلخ میشه، اگه به دخترا زیادتر بدى پسرا بدشون میاد». کدخدا هم گفت:«منم همچى تقسیم مى‌کنم که هیچ کدوم زیاد و کم نبره». ارباب گفت:«بسم‌الله! بفرما ببینم چطور قسمت مى‌کنی!» کدخدا گفت:«خیلی خوب، ارباب، تو با زنت دو نفر هستین، یه غاز مال شما، میشه سه نفر، دو تا پسرام دو نفر هستن، یه غازم مال اونا، اونم سه نفر، دو تا دخترام دو نفر هستن یه غازم مال اونا، اونام سه نفر. من خودم یه نفر هستم دو غازم مال من، مام سه نفریم. همه‌مون مساوی، سه‌تا سه‌تا شدیم». ارباب خندید و گفت:«خیلی خوب، حالا غاز خودمونو مى‌کشیم، گوشتشو چطور قسمت کنیم که دعوا نشه؟» کدخدا گفت: غازو بکشین، شب منو دعوت کنین بیام قسمت کنم!» شب شد، کدخدا اومد. غازو پختند، آوردن سر سفره، گفتند:«کداخدا بسم‌الله، قسمت کن!» کدخدا گفت:«آقاى ارباب، شما سرِ خونواده هستید، این کله غاز مال شما، نوشِ جونتون!» دو تا بالشو ورداشت، داد به دوتا دخترا، گفت:«تا کى تو خونه بابا نشستین؟ این بالارو بگیرین، پر بزنین برین خونه شوهرتون، پدر و مادرو راحت کنین!» دو تا پاهاى غازو ورداشت، داد به دو تا پسر، گفت:«این پاهارو بگیرین، همون راهى که پدرتون رفته، همون راه رو بگیرید و برید!» دل غازو درآورد، داد به زن ارباب، گفت:«این صندوقخونه‌ی عشقِ دل غازو بخور، عشق و محبتت به شوهرت زیادتر بشه!» کدخدا بقیه غازو ورداشت و گفت: «اینم حق‌ زحمه من که به این خوبى براتون قسمت کردم.» http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
آرامش،محصول فکر کردن نیست ! آرامش ، محصول فکر نکردن به انبوه مشکلاتی است که ارزش فکرکردن را ندارند... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
من تندترین نقد از سوی یک انسان باهوش را، به تأیید و تقلید بی تعقل میلیون ها انسان احمق، ترجیح میدهم... 👤یوهان کپلر @shamimrezvan @tafakornab
اگر مثبت فکر کنید: صدا تبدیل می شود به موسیقی حرکت تبدیل به رقص.. لبخند تبدیل به خنده و زندگی تبدیل به جشن پس بخند تا دنیا باتوبخندد... @shamimrezvan @tafakornab