eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 امام صادق(؏): 🌀 از دو مومنی که به هم‌ می‌رسند، آنکه دیگری را بیشتر دوست دارد، بهتر است.💖 📚 کـافی؛۳:۱۹۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه رَبَّنا❣ ✨امَنّا بِما اَنْزَلَْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ ✨فَاکْتُبنا مَعَ الشّاهِدینَ پروردگار❣ ✨ما به تو و آنچه بر پیغمبرت فرستادی ایمان آوردیم ✨و از رسول تو پیروی کردیم نام ما را از ✨شهادت دهندگان به توحید و نبوت قرار ده 📚سوره مبارکه آل عمران ✍ آیه ۵۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#درسنامه چنداصل برای داشتن زندگی شاد: 1- ﺭﻭﺯﺗﻮﻟﺪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺑﺴﭙﺎﺭ. 2- ﺯﻳﺎﺩ"ﺗﺸﮑﺮ" ﮐﻦ 3-ﺍﺯﺟﻤﻠﻪ"ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ"ﺯﻳﺎﺩﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻦ 4- ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻧﻔﺮﯼ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ"ﺳﻼﻡ"ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
46K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چراغے برایتان روشن مےڪنم، در تاریڪے قلب سیاہ شب آنگاہ ازخدا مےخواهم اگردرتاریڪے غم اسیرتنهایے شدید، چراغ امیدتان روشن بماند 💫✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
279K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❁﷽❁الهی به امیدتو 🌸خدای مهربانم روزمان را ☘باعشق توآغازمیکنیم 🌸بخشندگی ازتوست ☘عشق دروجودتوست 🌸عشق وبخشندگی را ☘به مابیاموزتا 🌸مهربان باشیم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#آیه_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران ☀️امروز #چهارشنبه20تیرماه1397 🌞اذان صبح:04:13 ☀️طلوع آفتاب:05:57 🌝اذان ظهر:13:10 🌑غروب آفتاب:20:22 🌖اذان مغرب:20:43 🌓نیمه شب شرعی:00:18 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء۲ اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت صفحه 26
4_5794247534725562526.mp3
زمان: حجم: 2.96M
💠 👆 🔹 ۲ / با نوای استاد پرهیزگار 🔅هدیه به پیشگاه امام موسی کاظم وامام رضا وامام جواد وامام های (ع) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#ذکرروز۴شنبه یاحی یاقیوم×💯 (ای زنده وای پاینده) #نماز_روز_چهارشنبہ ✍هرڪس این نماز راروزچهارشنبه بخواندخداوندتوبه اورا ازهرگناهے باشد مے‌پذیرد۴رکعتست درهر رکعت بعدازحمد یک توحیدویک قدر 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#ذکرروز۴شنبه یاحی یاقیوم×💯 (ای زنده وای پاینده) #نماز_روز_چهارشنبہ ✍هرڪس این نماز راروزچهارشنبه بخواندخداوندتوبه اورا ازهرگناهے باشد مے‌پذیرد۴رکعتست درهر رکعت بعدازحمد یک توحیدویک قدر 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سلامی گرم☕️ باعطرگل 💐 وبه لطافت لبخندخدا برایتان چیده‌ام تـاروزتان بخیر❣ دلتان شادوزندگیتان هرلحظه زیباترشود دوستان مهربانم صبح چهارشنبه تون بخیر❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍒داستان آموزنده با نام👈 🍒 👈قسمت سوم باهم از مطب خارج شديم با عجله از مهتاب خدافظی كردم و ديدم كه ماشين حامد اون طرف خيابونه رفتم و سوار ماشين شدم حامد داشت با تلفن حرف ميزد باز هم سر و كله زدنش با معمار و بنا و كارگر شروع شده بود خانواده ی حامد اينا از برج سازای معروف بودن پای حرفشون كه مينشستی ميگفتن نصف برج های اين شهر رو اون ها ساختن حوصله ام از حرف زدن های حامد سر رفته بود سرم رو برگردوندم تا از پنجره ی ماشين بيرون رو نگاه كنم حامد حواسش به من بود،سريع دستم رو گرفت اما من بازم داشتم بيرون و نگاه ميكردم با عجله بحث رو تموم كرد و گوشی رو قطع كرد گفت:خانوم خانوما مارو تحويل نميگيرن نگاش كردم و گفتم اگه تلفنای شما بزارن! گفت:من واقعا معذرت ميخوام،حق با توئه،آدم چه جوری ميتونه با حضور چنين زن زيبايی در كنارش با يه مشت كارگر سر و كله بزنه؟ گفتم:تو اين زبون رو نداشتی چيكار ميكردی؟ دستمو بوسيد و گفت اونوقت قلب مهربون تو رو نداشتم! به صورتش نگاه كردم حامد واقعا برای من همسر خوبی بود،هميشه بهم بيش از حد محبت ميكرد،با اين كه روحياتش ابدا اينجوری نبود اما پيش من مثل يه پسر بچه ی عاشق ميموند، وقتش بود كه حرف مستانه رو پيش بكشم و از چيزی كه ناراحتم ميكرد با حامد صحبت كنم تصميم گرفتم مقدمه چينی نكنم و يه راست برم سر اصل مطلب جفتمون ساكت بوديم و دستای من هنوز تو دستای حامد بود گفتم:حامد؟ حامد هم مثل هميشه جواب داد:جان دل حامد؟ گفتم چرا وقتايی كه با من كار داری به جای اينكه به موبايلم زنگ بزنی،زنگ ميزنی به مطب و كارتو به مستانه ميگی؟ حامد نگام كرد گفت گوشيتو از كيفت بيار بيرون گوشيمو از كيفم درآوردم و ديدم هفت تماس بی پاسخ از حامد دارم تازه متوجه شدم كه صدای زنگ گوشيم بسته بوده و اين من بودم كه جواب تماس های حامد رو نداده بودم اون بيچاره هم مجبور شده كه به تلفن مطب زنگ بزنه! يک لحظه خجالت كشيدم از اينكه اين قضيه رو مطرح كردم و اينقدر زود قضاوت كردم ترجيح دادم سكوت كنم و حرف رو ادامه ندم. حامد دستم رو فشار داد و گفت:اشكال نداره،منم گاهی از اين فكرها ميزنه به سرم با شيطنت گفت:عزيزم اينا همه از تاثيرات عشقه… 👈ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================