eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
112 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 7 خرداد ماه 1399 🌞اذان صبح: 04:09 ☀️طلوع آفتاب: 05:52 🌝اذان ظهر: 13:02 🌑غروب آفتاب: 20:12 🌖اذان مغرب: 20:32 🌓نیمه شب شرعی: 00:10 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️☝️ 🌸 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه اورا ازهرگناهےباشد مے‌پذیرد4رکعتست درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅درمان کبد چرب با این سه گیاه !👌 🔹روزانه یک لیوان عرق کاسنی 🔹روزانه یک لیوان عرق خارشتر 🔹خوردن روزانه یک لیوان عرق شاه تره 🌱از هرکدام یک لیتر تهیه و تا انتهای آن روزی یک لیوان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
869.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸در این روز دل انگیز بهاری امیدوارم در سایه سار عشق الهی💕 روزی  مالامال ازمهر وآسایش🌸🍃 سلامتی و دلخوشی و‌ شور زندگی را سپری کنید 🌸🍃 حال دلتون خوش💞 وچهارشنبه تون🌸🍃 پراز موفقیت 🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  ۸۶ ❤️چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت و آمدهایِ گاه و بیگاهِ فاطمه خانم، خبری از امیر مهدیش نبود. کلافه گی چنگ شده بود محضه اتمامِ ته مانده ی انرژیم. کاش میتوانستم دانیال را ببینم و یا حداقل با یان صحبت کنم. بی حوصلگی مرا مجبور به خواندن کرد.. خواندن همان کتابهایی که نمیدانستم هدیه اند یا امانت. حداقل از بیکاری و گوش دادن به درد دلهایِ پروین خانمی که زبانم را نمی فهمید بهتر بود. باز کردنِ جلد کتابها، اجباری شد برایِ ادامه شان.. خواندن و خواندن، حتی در اوج درد.. در آغوش تهوع و بی قرار.. اعجاز عجیبی قدم میزد در کلمه به کلمه یِ نهج البلاغه.. کتابی که هر چه بیشتر میخواندمش، حق میدادم به پدر محضه تنفر از علی (ع).. علی مجمسه ی خوش تراشِ دستان خدا بود، شیطان را چه به دوستی با او.. و باز حق میدادم به مادر که کنارِ مذهبِ سنی اش، ارادتی خاص داشته باشد به علی و اهل بیتش.. قلبت که به عشق خدا بزند، علی را عاشق میشوی.. دیالوگ یک فیلم ایرانی در ذهنم مرور شد. فیلمی که چندسال پیش، مادر دور از چشم پدر تماشا کرد و کتکی مفصل بابتش از پدر خورد. (همه میگویند علی دربِ خیبر را کَند.. اما علی نبود که خیبر شکنی میکرد.. علی وقتی مقابلِ دربِ ایستاد، خدا را دید.. در خدا حل شد.. با خدا یکی شد.. و آن خدا بود که دربِ خیبر را با دستانِ علی کند.) و حالا درک میکردم.. آن روز آن جمله نامفهموم ترین، پیچیده ی عالم بود.. عالمی که خدایش را در لابه لایِ موهایِ بافته شده ام پنهان بود و من لجوجبازانه، سر میتراشیدم. علی مسلمان بود.. علی خدا را در نبضِ دستانش داشت.. علی بقچه ایی کوچک از نان، در کنارِ غلافِ شمشیرش پنهان کرده بود.. علی قنوتِ دستانش پینه ی جنگاوری داشت اما وقتِ نوازش، ابریشم میشد بر پیشانیِ یتیمان.. علی شیرِ رام شده در پنجه هایِ خدا بود و بس.. هر چه کتابها را بیشتر مطالعه میکردم، گیجی ام بیشتر میشد.. من کجایِ دنیا ایستاده بودم؟؟ نمیدانم چند روز، چند ساعت، چند دقیقه در بطن خواندنهایِ چندین و چندباره یِ آن وِردهایِ جادویی گذشت که صدایِ “یاالله” بلند حسام را از بیرون اتاق شنیدم.. حیران بودم، سرگشته شدم. حیران بودم، سرگشته شدم. چند ضربه به در زد . ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم. با اجازه ایی گفت و داخل شد. در را باز گذاشت و رو به رویم ایستاد.. سر به زیرو محجوب، درست مثل همیشه. اما لبخند گوشه ی لبش، با همیشه فرق داشت. پر از تحسین بود.. تحسینی از صدقه سرِ نیمچه پوششی برایِ احترام. خوب براندازش کردم. موهایِ کوتاه و مشکی اش همخوانیِ لطیفی داشت در مجاورت با ته ریشِ کمی بلندش. شلوارِ کتانِ طوسی رنگش، دیزاین زیبایی با پولیورِ خاکستری اش ایجاد میکرد.. لبخند بر لبانم نشست.. خوش پوشیِ مختصِ غیرِ مذهبی ها نبود.. این جوان تمام معادلاتم را بهم ریخته بود.. سلام کرد و حالم را جویا شد. چه میدانست از طوفانی که خودش به پا کرده بود و حتی محض تماشا، سر بلند نمیکرد. گفت که آمده به قولش عمل کند. انقدر در متانتش غوطه ور بودم که قولی به ذهنم نمیرسید… ادامه دارد.. ادامه دارد.... @tafakornab @shamimrezvan ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
👆 💎 (ع): مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَصِلَنا فَلْيَصِلْ فُقَرآءَ شيعَتِنا؛ كسى كه قدرت ندارد به ما صله نمايد، به شيعيان نيازمند ما رسيدگى نمايد. 📚بحارالانوار، ج 74، ص 316 ➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎 : نَحنُ نورٌ لِمَن تَبِعَنا ، وهُدىً لِمَنِ اهتَدى بِنا . ▫️«ما براى كسى كه از ما پيروى كند ، روشنايى هستيم ، و براى كسى كه به وسيله ما راه بجويد ، مايه راه نمايى .» 📚 تفسير القمّي : ج 2 ص 104 ➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎 (ع): اعتمادِ به خداوند متعال، بهاى هر چيز گرانى است و نردبان رسيدن به هر بلندايى الثِّقَةُ باللّهِ تعالى ثَمَنٌ لِكُلِّ غالٍ،و سُلَّمٌ إلى كُلِّ عالٍ 📚ميزان الحكمه ج 13ص 459 ➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 🔅 : اَلشاكِرُ أسعَدُ بِالشُّكرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ الَّتي أوجَبَتِ الشُّكرَ لِأنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ وَالشُّكرَ نِعَمٌ و عُقبى . 🔹 « شكرگزار را، به جهت شكرگزارى، سعادتى است بزرگ تر از نعمتى كه شكرگزارى را بر او واجب كرده است؛ زيرا نعمت، كالايى است و شكر، نعمتى همراه با آخرت .» 📚 گزیده تحف العقول ص 66 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 امروز تهران وحومه زلزله شد ونماز آیات واجب است ... (فراموش نکنید لطفا برای دیگران ارسال کنید) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ღـگشا⬆️⬆️
✨مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ ✨وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ✨وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ﴿۴۶﴾ ✨هر كه كار شايسته كند ✨به سود خود اوست ✨و هر كه بدى كند به زيان خود اوست ✨و پروردگار تو به بندگان خود ستمكار نيست (۴۶) 📚سوره مبارکه فصلت ✍آیه ۴۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📔 ‌مادر نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و میگریست ... فرشته ی فرود آمد و رو به طرف مادر گفت: ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزو های ترا برآورده سازد، بگو از خدا چه میخواهـی؟ مادر رو به فرشته کرد و گفت: از خدا میخواهم تا پسرم را شِفا دهد. فرشته گفت: پشیمان نمیشوی؟ مادر پاسخ داد: نه! فرشته گفت: اینک پسرت شِفا یافت ولی تو میتوانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی... مادر لبخند زد و گفت تو درک نمیکنی! سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن میگرفت. پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت ... پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمیتوانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمیتواند با تو یکجا زندگی کند. میخواهم تا خانهٔ ای برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی. مادر رو به پسرش کرد و گفت: نه پسرم من میروم و در خانهٔ سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی میکنم و راحت خواهم بود ...مادر از خانه بیرون آمد، گوشهٔ ای نشست و مشغول گریستن شد. فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟حال پشیمان شده ای؟ میخواهی او را نفرین کنی؟ مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش میکنم. آخر تو چه میدانی؟ فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و میتوانی آرزوی بکنی. حال بگو میدانم که بینایی چشمانت را از خدا میخواهی، درست است؟ مادر با اطمینان پاسخ داد نه! فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟ مادر جواب داد: از خدا می خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم. اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد ... هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید: مگر فرشته ها هم گریه میکنند؟ فرشته گفت: بلی! ولی تنها زمانی اشک میریزیم که خدا گریه میکند.مادر پرسید: مگر خدا هم گریه میکند؟! فرشته پاسخ داد: خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است... هیچ کس و هیچ چیز را نمیتوان با مادر مقایسه کرد. ❤️ تقدیم به همه مادرا ❤️ 💫🌟🌟💫👇 ‎‌‌‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕انسان بایدآن‌قدر بزرگ باشد که اشتباهات خود را قبول کند آن‌قدر باهوش باشد که از آن‌ها سود ببرد و آن‌قدر قوی باشد که آن ‌ها را اصلاح کند @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💦💦💟 همسر مهربان💦💦 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مرد ثروتمندی بود که با وجود مال فراوان، بسیار نامهربان و خسیس بود. بر عکس، زنش بسیار مهربان و خوش قلب بود و همه او را دوست داشتند. زن با خود می اندیشید: « خداوند این مرد را به من داده است، حتی اگر به او علاقه نداشته باشم، باز باید به او مهر بورزم!» بنابراین با وی رفتار خوبی داشت. یک سال قحطی شد و بسیاری از روستاییان از مرد و زن کمک خواستند. زن با محبت فراوان به همه ی آن ها کمک کرد، ولی مرد چیزی نگفت و پیش خود فکر کرد:« تا وقتی از پول های من کم نشود برایم مهم نیست که دارایی چه کسی به باد می رود.» مردم از زن تشکر کردند و گفتند که پول ها را بعد از مدتی به او پس خواهند داد. زن نپذیرفت، اما مردم اصرار می کردند که پول او را باز گردانند..عطرالجنة زن گفت:« اگر می خواهید پول را پس بدهید، در روز مرگ شوهرم این کار را بکنید.» این حرف زن به گوش یکی از دخترهایش رسید و او بسیار ناراحت شد. بی درنگ پیش پدر رفت و گفت:« می دانی مادر چی گفته؟ او از مردم خواسته تا پول هایشان را روز مرگ تو پس بدهند!» مرد، به فکر فرو رفت. سپس ازهمسرش پرسید:« چرا از مردم خواستی پولت را بعد از مرگ من به تو بازگردانند؟» زن جواب داد: « مردم تو را دوست ندارند و همه آرزو می کنند که زودتر بمیری اما حالا به جای آن که مرگ تو را آرزو کنند، از خداوند می خواهند که تو را زنده نگه دارد تا پول را دیرتر برگردانند. من هم از خداوند می خواهم که سال های زیادی زنده بمانی. کسی چه می داند؟ شاید تو هم روزی مهربان شوی!» 🌟 مرد از تیزهوشی و محبت همسرش در شگفت ماند و به او قول داد که در آینده با مردم مهربان باشد. 🍂🍃🍂 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
273.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍉بسیاری را باور بر اینست 🌸که نخست باید 🍉به آسایش و خوشبختی رسید 🌸و آنگاه به زندگی لبخند زد 🍉اینان به یقین خطا می پندارند 🌸زیرا تا به زندگی 🍉با تمام وجودمان نخندیم 🌸هرگز نمیتوان به آسایش 🍉و خوشبختی رسید ... 🌷عصرتون سرشار از خوشبختی🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh