eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍐🌿✨امام صادق(ع )؛ بہ مردے ڪہ از دردے در قلب خود اظهار ناراحتے ڪرد فرمود ؛ گلابـے بخور✨🌿🍐 📚 طب الائمه ۱۳۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ آنچه هم اکنون در فکرت می گذرد زندگی آینده ات را خلق می کند. تو زندگی ات را با افکارت خلق می کنی و چون مدام در حال فکر کردن هستی و همیشه در حال آفرینشی. راجع به هر چه بیشتر فکر کنی یا بر هر چه تمرکز کنی، همان در زندگی ات رخ می دهد... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
533.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب ها آرامشی دارند از جنس خدا پروردگارت همواره با تو همراه است امشب از همان شب هایی ست که برایت یک شب بخیر خدایی آرزو کردم شبتون آروووم🌸 ••••●❥JOiN👇🏾 Join → 💕❤️🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👆
724.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃الهی به امید تو🍃 خدایا با نام تو آغاز می کنم شروع هر لحظه را ای که زیباترین علت هر آغاز تویی ! امـروزم را با تلاش و مهربانی به تو می سپارم یار و یاورم باش ای خدای مهربان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
دهانت را خوشبو کن به عطر صلوات،🌷به تعداد لطف وکرم پروردگار...❣😊 🌷الّلهُم صَلِّ علی محمَّدوَآلِ محمَّد🌷 🌷وعجِّل فرجهُم🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
اگرسلام به شما نبود آفتاب هر روزصبح به چه امیدی سر در آسمان می کشید ❤️باسلام به امام ‌زمانمان روزمان را پربرکت کنیم❤️ تعجیل درفرج صلوات🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃صلی الله علیڪ یا حضرٺ ارباب🍃 🌸صبحم شروع مےشود آقا بہ نامتان 🌸روزےِ من همہ جا ذکر نامتان 🌸صبح علي الطلوع سلام بر شما 🌸من دلخوشم بہ جواب سلامتان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️۰۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢١ مرداد ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۴٧ ☀️طلوع آفتاب: ٠٦.٢٠ 🌝اذان ظهر: ١٣.٠٩ 🌑غروب آفتاب: ١٩.۵٨ 🌖اذان مغرب: ٢٠.١٧ 🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.٢٣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۰۰☝️ "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره تین توحیدفلق ناس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️صبح ها با معده خالی چایی یا دارو نخورید ! ❣ خوردن چایی باعث افزایش اسید معده یبوست وحالت تهوع میشود ❤️ خوردن دارو(مگرباتجویز پزشک) باعث تحریک جداره روده و زخم معده میشود @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
749.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷به سه شنبه 21مردادخوش آمدید🌷 🌸 الهي سه شنبه تون پر از 🍀 برکت 🌸 خوشحالی 🍀 آرامش 🌸 سعادت 🍀 و موفقیت 🌸 اوقات خوشی داشته باشید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی ✍بخش چهارم 🌸🌼رفتم به اتاقم و زود حاضر شدم تا برم تو تختم و اونشب رو برای خودم مرور کنم و به خاطرم بسپرم ….. ولی تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد …… نیمه های شب با صدای ناله ی حمیرا بیدار شدم … خوب گوش دادم خیلی بد جور ناله می کرد ولی کسی به سراغش نرفت هیچ صدای پایی نبود …. بازم صبر کردم… نه کسی به دادش نمی رسید … درو باز کردم گفتم شاید مرضیه اونجا باشه …. 🌸🌼نبود آهسته رفتم بیرون و پا ورچین خودمو رسوندم پشت در اتاق حمیرا از اونجا ناله هاش دلخراش تر به نظر می رسید آهسته درو باز کردم ….زیر نور چراغ خواب اونو دیدم که روی یک تخت دو نفره داره به خودش می پیچه و ناله می کنه رفتم کنارش و پرسیدم حمیرا جون چیزی می خوای برات بیارم ؟ لای چشمشو باز کرد یک کم به من نگاه کرد و پرسید تو کی هستی ؟ 🌸🌼گفتم :من رویام …همون طور بی حال گفت : پس اومدی ؟ چرا دیر کردی؟ من خیلی تنها بودم ؟ با خودم گفتم پس اون می دونست من دارم میام اینجا منتظرم بود ….گفتم : الان من چی کار کنم برات و دستم رو کشیدم روی سرش … در حالیکه دهنش درست باز نمی شد حرف بزنه گفت : بیشتر ….بیشتر ..بغلم کن …خیلی تنهام … من لبه ی تخت نشستم و موهاشو نوازش کردم آروم شده بود فکر کردم خوابش برده اومدم بلند بشم برم که دست منو گرفت و گفت: 🌸🌼نرو همین جا بمون تو رو خدا تنهام نزار پیشم بمون بزار سرمو بزارم تو بغلت من روی لب تخت نشستم و اون سرشو گذاشت روی پای من بازموهاشو نوازش کردم تا خوابش برد خودم همین طور تکیه دام به پشتی تخت و خوابیدم …. طبق عادت موقع نماز بیدار شدم حمیرا دست منو هنوز محکم تو دستش گرفته بود و ول نمی کرد آهسته دستمو کشیدم و اومدم بیرون وضو گرفتم و رفتم تو اتاق خودم … 🌼🌸صبح رفتم مدرسه ….تمام فکرم پیش حمیرا بود یعنی اون اینقدر منو دوست داشت که با اون حال خرابش ، فقط با من حرف زد ؟ نمی دونستم صلاح هست که با وجود تاکید زیاد عمه که به کار حمیرا کاری نداشته باشم بهش می گفتم که اون با من چه بر خوردی کرده ؟ خودم خیلی خوشحال بودم ..ولی برای حمیرا غصه می خوردم و تمام اون روز رو به اون فکر می کردم… 🌸🌼اون روز من حدود ساعتی که ایرج و علیرضا خان میومدن خونه همش پشت پنجره بودم تا اون برسه نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم اونقدر صبر کردم تا اومد نزدیک که شد دستشو از پنجره آورد بیرون و تکون داد…. خیلی خجالت کشیدم دلم نمی خواست منو ببینه بیشتر به خاطرا ینکه علیرضا خان تو ماشین بود ….. 🌼🌸مدتی منگ شدم و باز از اینکه نمی تونستم خودمو کنترل کنم از خودم بدم اومد برای من اون کار نهایت بی شخصیتی بود پس با خودم پیمان بستم که دیگه هرگز کاری نکنم که ارزش خودمو بیارم پایین ……. فردا شب هم باز من از صدای ناله بیدار شدم و قبل از اینکه کسی بفهمه خودمو به اون رسوندم داشت منو صدا می کرد آخ… آخ… خدا فرشته بیا …بیا ..کنارش نشستم و دستشو گرفتم اونم محکم دستمو گرفت و گفت می دونستم میای نرو پیشم بمون زودتر بیا تا دردم شروع نشده … 🌸🌼گفتم : دلت می خواد شبا بیام پیش تو بخوابم ؟ سرشو تکون داد و زیر لب گفت بیا …بیا … گفتم : درد داری ؟ بریده بریده گفت تو که… فرشته ی …منی………. میای… دردم.. بهتر….. میشه. تو صبح غیب شدی… دیگه دستمو ول……… کردی.. نجاتم ….بده . من تازه فهمیدم که اون از رویا چه برداشتی کرده …می دونستم که یک هفته قبل از اومدن من حالش بد شده پس این درست تره … 🌼🌸سعی کردم نقش همونی که اون فکر می کنه بازی کنم بغلش کردم مثل بچه ها به من پناه آورده بود تو بغلم خوابش برد ولی من مدتی به همون حال نوازشش کردم چون دیدم این کار و خیلی دوست داره …. هنوز نشسته بودم که در اتاق باز شد و مرضیه اومد تو منو که دید یکه خورد آهسته گفت شما اینجا چیکار می کنی …گفتم هیسس بیدار می شه … به عمه نگو …. ببین با من آروم میشه و می خوابه اینو ازش نگیر ….نگاهی به من کرد دستی به سرم کشید وآهسته رفت. @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○