eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
2.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❀﹏❀❀✨❀❀﹏❀ ‍ صبح را آغاز می کنیم با نام دوست جنبش عالم همه با یاد اوست آن خدایی که عشق را در ما نهاد مهر و محبت هرچه زیبایی در اوست 🌸بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِیم🌸 🍃الهی به امیدتو🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
▪ بر قاسم و بر ▪نور جمالش صلوات ▪بر خُلق نکو و ▪بر خصالش صلوات ▪️این ساقی ▪شهد عسل کرببلاست ▪بر لعل‌لب و ▪به‌ خط و خالش صلوات ▪️اللّهُمَّ‌ صَلِّ‌عَلي مُحَمَّد ▪و َآلِ‌مُحَمَّد ️و َعَجِّل‌فَرَجَهُــم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
  ای داغداراصلی این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا تنها امید خلق جهان یابن فاطمه ای منتهای آرزوی اولیاء بیا بالا گرفته ایم برایت دو دست را ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ای دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا از هیچکس به جز تو نداریم انتظار بر دستهای توست فقط چشم ما بیا هفته به هفته می گذرد با خیال تو پس لا اقل به حرمت خون خدا بیا بیش ازهزار سال توخون گریه کرده ای ای خون جگر ز قامت زینب بیا عرض ارادت کم ما را قبول کن امسال هم محرم ما را قبول کن ▪ 🌷السلام علیک یا صاحب الزمان🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
صبح من بایک سَلام اِمروز زیبٰامیشَود اَلسلام اِی حضرت ارباب، مولانٰاحُسَینْ(ع) 🌹اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 5 شهریور ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:03 ☀️طلوع آفتاب: 06:32 🌝اذان ظهر: 13:06 🌑غروب آفتاب: 19:39 🌖اذان مغرب: 19:58 🌓نیمه شب شرعی: 00:21پ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۰۰۰۰ 🌺 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه اورا ازهرگناهےباشد مے‌پذیرد4رکعتست درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
😭☝️ ▪حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام جلوه ي روي پنج تن قاسم ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم ماهْ رخسار انجمن قاسم سرو خوش قامت چمن قاسم كيست اين نوجوان؟قرار حسن_ع وارث عزّت و وقار حسن_ع دُرّ دردانه ي تبار حسن_ع همه جا هست دستيار حسن_ع در جلالت به كبريا رفته صولتش هم به مصطفي رفته هيبتش هم به مرتضي رفته در كرامت به مجتبي رفته باحسين است هموطن قاسم آه اگر بر بلا دچار شود آه از آن دم كه سنگسار شود با سرِ نيزه ها شكار شود كفنش خاك و سنگ و خار شود مثل اربابِ بي كفن قاسم چشمش از تشنگي كه كم سو شد سكّه ي جنگ آن ورش رو شد وارث روضه هاي پهلو شد بدنش پاره پاره از تو شد آه از نعل و از دهن قاسم ▪السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
▪جانم حضرت قاسم ▪حیدر نصـب ▪و حسن نما،فاطمه خـو ▪سیزده بار زمین ▪گشت به دور قد او ▪بانیزه و تیغ ▪و سنگ و شمشیر، ▪کم کم قد او گشت ▪هم قد عـــمو ▪السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَن(ع) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❗️اگر به جاى خوردن صبحانه كامل، كيک و كلوچه بخوريد به سرعت قندخون بالارفته و بعد از چندساعت، کاهش آن و گاهاً ضعف شديد را باعث می شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
710.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 سلام روزتون بخیر 🌹عزاداری هاتون قبول امیدوارم در پناه عنایت امام حسین علیه السلام در دنیا و آخرت ، سعادتمند و عاقبت بخیر باشید . 🌹 تقدیم به شما خوبان 🌹چهارشنبه تون پر از خیر وبرکت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از بنرها
دلتنگ حرمی ؟ دلت میخواد بری کربلا؟ دنبال جایی میگردی بوی کربلا بگیری ؟ میخوای حرم به شکل انلاین ببینی ؟ حتما یه سر اینجا بزن ضرر نمیکنی دِلتَنٖگِ‌ڪَღـَرْبَلآیِیِ بیا گلچینی از بهترین مولودیهای روز اینجاس👇 ۴۰_ثانیه_فیلم_ازحرم دلتنگ کربلایی بیا اینجا حرم ببین بهترین نوحه ها در دلتنگ حرم زود جوین شو تا پاک نشده👇 http://eitaa.com/joinchat/1068105750Cf2670e35cc ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا👆
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی ✍ بخش اول نوزدهم 🌹گفتم تورج من خیلی خوبم ، تو برو استراحت کن دیشب نخوابیدی ….. گفت : یک نفر به اسم مینا دیشب زنگ زد تو رو خواست گفت دوست توس منم نگرانش نکردم گفتم از سیزده بدر بر نگشته راستی همین طورم بود بهش گفتم فردا رو نمی ری مدرسه پرسید چرا ؟ ، گفتم چون خوب سیزده ات در نیومده …. خندیم و گفتم راستی بهش گفتی ؟ گفت آره دیگه باید خبر می دادم ، اگرمی گفتم هیچی نمونده بود فوت کنی خوب بود ؟ ولی چون صداش قشنگ بود یک کم باهاش حرف زدم ….. گفتم : نمی دونی چقدر عالی می خونه صداش مثل هایده اس … گفت پس یک برنامه بزاریم توی باغ بدون حمیرا با هایده بریم ……. گفتم نه بابا اجازه همچین کارایی رو نداره گاهی به هوای ریاضی میومد خونه ی ما اونم با هزار مکافات ولی مامانش خیلی مهربونه ……یک نگاهی به من کرد و پرسید: رویا تو واقعا ناراحت نیستی ؟ آخه اون دفعه خیلی گریه کردی پس واقعا پوستت کلفت شده ؟.. .خندیدم و گفتم : آره راست میگی این دفعه خیلی ناراحت نیستم چرا نمی دونم ….نه چرا می دونم برای اینکه تو ایرج مثل برادر پشت من هستین …. نزدیک ساعت نه بود که دکتر اومد و منو معاینه کرد ، زخمم رو نگاه کرد و دوباره اونو بست و یک باند دور سرم پیچید و گفت می تونی بری خونه ولی باید مواظب باشی و کار نکنی چیز سنگین بر نداری و خیلی مراقب باشی دو روز دیگه بیا تا دوباره تورو ببینم …….. ما صبر کردیم تا عمه اومد … تورج کار ترخیص رو انجام داد و با هم رفتیم خونه …. نزدیک که شدیم دلم گرفت ، نمی خواستم با حمیرا مواجه بشم …….. دیدن اون همه نفرت از چشمهای اون دیگه قابل تحمل نبود و منم دلم می خواست جوابشو بدم حتی اگر مریض باشه …… ولی متوجه شدم که عمه حتی یک کلمه با من حرف نمی زنه نمی دونستم از من دلخوره یا از چیز دیگه ای ناراحت بود…. از سکوت عمه و از این که دوباره با حمیرا روبرو بشم حال بدی پیدا کرده بودم این نا بسامانی رو فقط به خاطر عشقم به ایرج می تونستم تحمل کنم …… وارد که شدیم مرضیه دوید جلو و به من گفت: اتاق شما رو حاضر کردم برین استراحت کنین و عمه پرسید کجاس ؟ اونم با سر به آشپز خونه اشاره کرد …. عمه بدون اینکه به من چیزی بگه رفت و منم رفتم بالا …. تورج با من اومد ولی دم در وایساد ….و گفت اگر با من کاری داشتی صدام کن ولی خودم بهت سر می زنم لطفا درو نبند که دلم میگیره …… نمی خوام هی بیام در بزنم … باشه ؟ گفتم باشه لای درو باز می زارم ….. من یک کم دراز کشیدم ولی حوصله ام سر رفت بلند شدم و رفتم سراغ درس …. یک ساعتی سرم گرم بود تا مرضیه اومد و یک لیوان آب میوه و کمی پسته آورد و آهسته گفت : دیشب خودشو کشت تا صبح گریه می کرد و خوابش نمی برد شکوه خانم بالای سرش بود می گفت معلوم نیست منتظر کیه؟ خانم فکر کرده بود نگار و می خواد …امروز صبح هم خیلی کسل و خسته بود سراغ تو رو گرفت و حالتو پرسید … معلومه که حالش بد نیست و حواسش هست …. خوب ببخشید باید برم به کارتون برسین …..اون رفت و من یک کلمه هم حرف نزدم چون دلم گرفته بود و حوصله نداشتم … از بی توجهی عمه و اینکه هیچ کس پیشم نبود ….شاید بازم داشتم خودمو لوس می کردم ولی خوب احساسی بود که داشتم…. فکر می کردم اونا نمی خوان من از اتاقم برم بیرون کاش عمه اینو به من می گفت : من می فهمیدم ولی اینکه با سکوت این کارو می کنه دلگیرم می کرد تازه خودمم اینو بیشتر ترجیح می دادم و نمی خواستم با حمیرا روبرو بشم ….. برای نهار تورج رو صدا کردن ولی اون نیومد و حدس زدم خوابه …..اصلا نمی دیدم درس بخونه یا کتابی دستش باشه یک بار ازش پپرسیدم برای چی حقوق می خونی گفت : چون ریاضیم خوب نیست مگه فرقی می کنه ….. من نماز می خوندم که مرضیه باز با یک سینی غذا اومد و اونو گذاشت و رفت ….. نهار خوردم و خوابیدم وقتی بیدار شدم هوا داشت تاریک می شد بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و دوباره وضو گرفتم و رفتم تو اتاقم و کنار پنجره منتظر ایرج شدم همیشه چشم براهش بودم اون تنها امید من تو زندگی بود….. @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○