eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 🌴یکی از کنیزان امام حسین علیه السلام خدمت حضرت رسید، سلام کرد و دسته گلی تقدیم آن حضرت نمود. حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت و در مقابل به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم. 🌴انس که ناظر این برخورد انسانی بود از آن حضرت با شگفتی پرسید: چگونه در مقابل یک دسته گل بی ارزش او را آزاد کردی؟!(چون ارزش مادی یک کنیز به صدها دینار طلا می رسید.) 🌴حضرت با تبسمی حاکی از رضایت خاطر بود فرمود: خداوند اینگونه ما را ادب کرده، چون در قرآن کریم می فرماید: 🍃وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا🍃 ✨اگر کسی به شما نیکی کرد او را نیکی و با رفتار شایسته تری پاسخ دهید.(سوره نساء/آیه 86)✨ 🌴و من فکر کردم، از هدیه این کنیز بهتر این است که در راه خدا آزادش کنم. 📚 بحار ج 44، ص 194 @tafakornab @shamimrezvan
🍏خواص آب سیب سبز 💥مطالعات نشان میدهد که استفاده منظم از آب سیب سبز میتواند ۲۳% از آسم را کاهش دهد و افرادی که سیگار میکشنداز بیماری های انسدادی ریه حفظ شود🍏 ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ 💕هیچوقت حسرت زندگی آدمایی که از درونشون خبر نداری رو نخور هر قلبی یه دردی دارہ و نحوہ ابرازش هم متفاوته بعضی‌ها آن را توی چشماشون پنهان می‌کنند و بعضی ها توی لبخندشون! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 پروردگارا ! از‌ من دور کن هر اندیشه ای را که به ذکرت، مزین نیست.. ای نوای بینوایی من ! خیری که در شر نهفته‌ را ، بر من معلوم کن‌‌. 💖 ای مهربانترین ! کسانیکه در دل مردم ، شمعی از امید روشن میکنند ، چراغ دلشان را همیشه نورانی بگردان . . .! ⭐️خوبان خدایی شبتون بخیر @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❀﹏❀❀✨❀❀﹏❀ ‍ صبح را آغاز می کنیم با نام دوست جنبش عالم همه با یاد اوست آن خدایی که عشق را در ما نهاد مهر و محبت هرچه زیبایی در اوست 🌸بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِیم🌸 🍃الهی به امیدتو🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 یا رَبَّ از غیب به ما برگ و براتی بفرست 🌸 تلخی ذائقه را 🌸 شهد و نباتی بفرست 🌸 تو هم ای بنده 🌸 اگر شکر گذاری به خدای 🌸 بر خود و آل محمد 🌸 صلواتی بفرست... 🌸 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌸 وَ آلِ مُحَمَّد وعجل فرجهم ‌🌸 یکشنبه تون معطر 🌸 به عطر خوش صلوات @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨🍃🌷🍃✨🍃🌷🍃✨ 🌥اول هرسپیده ✋️ 💔اين ترڪ خورده دلم ✨وحشتــ آن را دارد ڪہ 😔بميرد وَ نبيند پسر حیدر را اَلسَلامُ عَلَیڪَ یاصَاحِبَ الزَّمَان(عج) ✨🍃🌷🍃✨🍃🌷🍃✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✋🌸 🌹خوش بادنسیمے ڪه زایوانِ توباشد 🌻شاداسٺ هرآن کس ڪه پریشانِ تو باشد 🌹ای ڪاش ڪه صدبار زعشقِ توبمیرم 🌻هربارسرم بر روے دامانِ تو باشد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ١٦ شهریور ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۵.١۴ ☀️طلوع آفتاب: ٠٦.۴٠ 🌝اذان ظهر: ١٣.٠٣ 🌑غروب آفتاب: ١٩.٢۴ 🌖اذان مغرب: ١٩.۴٣ 🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.١٩ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۰۰۰۰☝️ 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نماز را در روز 1شنبه بخوانداز آتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2 رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمد و 3 ڪـوثر رکعت دوم⇦حمد و 3 توحید 📚جمال الاسبوع ۵۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻حذف صبحانه باعث ریزش موهایتان می‌شود ◽ریزش مو یکی از تاثیرات عمده و جانبی نخوردن صبحانه است. مهم بودن صبحانه یعنی اینکه مصرف آن نباید به هیچ عنوان حذف شود، بلکه صبحانه همانند ناهار و شام باید مورد اهمیت قرار بگیرد. ◽افراد بیشتر به مصرف ناهار و شام برنجی اقدام می‌کنند اما نان، شیر، پنیر، کره بادام زمینی، تخم مرغ و... که در وعده صبحانه میل می‌شود، دارای خواص فراوانی است بنابراین با حذف صبحانه بخش مهمی از پروتئین‌های دریافتی بدن را از دست خواهیم داد. ◽لبنیات و تخم مرغ که بخش عمده مصرف آنها در وعده صبحانه است برای تامین پروتئین بدن نقش مهم و ضروری دارند و اسید‌های آمینه ضروری مورد نیاز بدن را تامین می‌کنند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزتون 🌹🍃 متبرك به نگاه خدا دلتون گرم از آفتاب امید ذهنتون پراز افکار ناب قلبتون مملو از مهربانی دست تون سرشار از بخشندگے آرزوهاتون برآورده دعاهاتون مستجاب یکشنبہ تون 🌹🍃 سرشار از خیرو برڪت و پر از آرامش انشالله امروزتون❣ پر از خیر و برکت باشه دلتون نورانی کسب و کارتون عالی عاقبتتون بخیرو ان شاالله عزاداری این ایام موردقبول سیدالشهدا ع قراربگیره🏴 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❁﷽❁ هفٺ روز اسٺ زینب ڪبراسٺ سپر و حامے و زینب ڪبراسٺ چہ گویم ڪه حرم زینب ڪبراسٺ بخداوند قسم حرم زینب ڪبراسٺ 💔🍂 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و پنجم✍ بخش اول 🌹تورج گفت: دیگه کسی در مورد درس حرف نزنه (همه سوار شدیم) تورج فریاد می زد دیگه راحت شدیم …. خدا جون تموم شد رویا دیگه درس نداره ….. ایرج گفت موافقین بریم بیرون نهار ، حمیرا فورا مخالفت کرد و گفت: مامان منتظره غذا درست کرده ، نمیشه … بعد از من پرسید … خوب دیگه راحت شدی ؟ گفتم: من نمی دونم .. راحت شدم یا نه چون اصلا ناراحت نبودم ، به درس خوندن عادت دارم و همیشه تو تابستون هم کتاب می خوندم و بازم تمرین می کردم …. و حالا..تازه از این به بعد نمی دونم چیکار کنم ، سرمو چه جوری گرم کنم ..البته می دونم ….. به تورج گفتم بی خودی دلتو صابون نزن می خوام پیش حمیرا زبان بخونم اگر قبول کنه و بهم درس بده…….. اونم گفت : باشه بیا یادت بدم به تو درس دادن کار سختی نیست ….حاضرم … تورج گفت : نه ؛ نکن این کار و نکن فردا که مثل من عقده ای شدی نیای بگی به من نگفتی ؟…….. تا خونه تورج مزه ریخت و ما هم خندیدیم …. خوب شد رفتیم خونه چون عمه واقعا منتظر ما بود ولی اونشب همه با هم رفتیم به رستوران چکاوه ، تو خیابون فرح …. می گفتن تازه باز شده ، خیلی شیک و عالی بود .. همه خوب و خوشحال بودیم احساس می کردم دیگه عضوی از اونام …………… موقع برگشت علیرضا خان به ایرج گفت : سویچ رو بده به من شما ها با تورج برین من جایی کار دارم …. همه یک آن رفتن تو هم عمه از همه بیشتر … پرسید کجا می خوای بری؟ همچین قراری نداشتیم چرا از خونه نگفتی ؟ علیرضا خان بدون اینکه توجهی به حرف عمه بکنه …. سویچ رو گرفت و گفت زود میام جایی کار دارم و رفت ….. احساس کردم همه ناراحت شدن …. منو عمه و حمیرا عقب نشستیم و ایرج هم جلوی و توی یک سکوت سنگین رفتیم خونه … عمه بدون اینکه حرفی بزنه رفت تو اتاقش و ایرج هم دنبالش رفت … ما سه تا هم رفتیم بالا ….. حمیرا چیزی به من نگفت …و منم یک نفس راحت کشیدم و در اتاقم رو بستم تا اونشب با خیال راحت بخوابم … انکار بار سنگینی رو زمین گذاشته بودم … مسواکم رو بر داشتم ، تا زود بزنم و بخوابم بدو رفتم دستشویی و برگشتم ایرج داشت میومد بالا … ناراحت بود نگاه غمگینی به من کرد و سری تکون داد و گفت : برو راحت بخواب دیگه خودتو برای هیچ چیزی ناراحت نکن باشه ؟ بهش نگاه کردم و گفتم : باشه توام همین طور …. و رفت ، همون جا وایسادم تا رسید دم اتاقش برگشت و نگاه کرد هر دو لبخند زدیم و من رفتم تو اتاق و در و بستم و زود چراغ رو خاموش کردم تا حمیرا یک وقت سراغم نیاد و پریدم رو تخت و گفتم خدایا شکرت که این همه نعمت بهم دادی …. ازت ممنونم که امروز جای خالی مامان و بابام رو حس نکردم اگر اونا نمیومدن خیلی احساس تنهایی می کردم …. الهی شکر ولی واقعا جای اونا خالی بود و دلم می خواست بابام این روز رو می دید….. اما دیگه کاری نمیشد کرد اونا نبودن و این واقعیتی بود که باید قبول می کردم ……… با این فکرا خوابم برد ….. نیمه های شب وقتی کاملا غرق خواب بودم صدایی شنیدم از جام پریدم و نمی دونستم چه اتفاقی افتاده روی تخت نشستم .. فکر کردم خواب دیدم …. ولی صدای دعوا و مرافه و شکستن میومد چادرم رو پیچیدم دورم و رفتم بیرون …..دیدم حمیرا و ایرج و تورج سر پله ها وایسادن ….هر سه پریشون و عصبی بودن …. حمیرا گفت : تو اومدی چیکار برو بخواب اینجا وانسا … برو ……. تورج گفت: ولش کن خواهر اونم باید عادت کنه چیکارش داری ؟ با خودم فکر کردم شاید دوست نداشته باشن من دعوای پدر و مادرشونو ببینم .. داشتم می رفتم تو اتاقم که صدای فریاد و جیغ وحشتناک عمه اومد ، چنان هواری کشید که از ترس سرجام خشکم زد …. ایرج و تورج مثل برق دویدن پایین……… حمیرا هم اومد بره با سرعت دستشو گرفتم و گفتم بیا بریم تو اتاق من تورو خدا تو نرو خواهش می کنم نرو …. نگاه معصومانه ای کرد و دو قدم اومد عقب می لرزید و اشهک هاش ریخت ……. کشیدمش و با اصرار بردمش تو اتاقم در حالیکه صدای شیون عمه تمام ساختمون رو گرفته بود و ما از همون جا می شنیدیم و هر دو گریه می کردیم ……. درو بستم و روی تخت نشستیم من می لرزیدم ولی حمیرا تمام بدنش تکون می خورد ….. و دستهاش بشدت از کنترلش خارج شده بود …. دستشو گرفتم تو دستم و ماساژ دادم یک لیوان آب ریختم و خودم گذاشتم روی لبش یک جرعه خورد صدای فریاد تورج هم بلند شده بود و سر و صدا هر لحظه بیشتر می شد … @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
👆 ⚜ 🔸مِن عَلاماتِ أسبابِ الجَهلِ المُماراةُ لِغَيرِأهلِ الفِكرِ؛ 🔹از نشانه هاى اسباب نادانى ، مجادله با غير اهل انديشه است. 📚تحف العقول،ص٣٨ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰 📚امام حسين عليه السلام: قناعت، مايه آسايش تن است القُنوعُ راحَةُ الأبدانِ 📚ميزان الحكمه جلد9 صفحه585 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و پنجم ✍ بخش دوم 🌷حمیرا با دو دست گوشش رو گرفت منم سرشو گرفتم تو بغلم و گفتم همه ی پدر ما درا دعوا می کنن شما که بچه نیستید …… گفت بی شرف مامانو می زنه … الان مسته چیزی حالش نیست چند بار کارش به بیمارستان کشیده می ترسیم … آخر تورج اونو می کشه … اگر نکشت؟ بس نمی کنه که پیر سگ …نمیمره که از دستش راحت بشیم من می دونستم امشب این طوری میشه …………… هنوز صدای داد و هوار میومد ، حمیرا بلند شد که بره گفتم ول کن اون دوتا هستن دیگه از دست ما کاری بر نمیاد بیا رو تخت من دراز بکش با هم حرف بزنیم …. شونه هاشو و بالا انداخت و گفت ول کن حوصله داری ؟ چی بگیم دارن همدیگر رو می کشن ….گفتم این همه سال نکشتن بازم نمی کشن خیالت راحت صبح آشتی می کنن …. آه عمیقی کشید و گفت :می خوام نکنن هفتاد سال سیاه …بره گمشه مرتیکه ی بی شعور …… اصلا فکر نمی کردم اون در مورد علیرضا خان چنین حرفایی رو بزنه تا اونجا که یادم بود اونم در مورد حمیرا همیشه حرفای بدی می زد و دل خوشی از اون نداشت ….. و من تنفر عجیبی در حرفای حمیرا از اون دیده بودم …. ولی با شناختی که من از علیرضا خان پیدا کرده بودم مرد مهربونی و مادبی بود … نمی تونستم بفهمم چی بین اونا گذشته …. صدا ها کم شد فقط صدای تورج میومد ولی نمی فهمیدیم چی میگه با اینکه معلوم می شد اومده تو حال و از اونجا داره داد می زنه ….. به حمیرا گفتم : وقتی خونه ی هادی بودم اونا هم همین طوری دعوا می کردن و من خیلی می ترسیدم …. گفت دایی با مامانت دعوا نمی کرد؟ … گفتم : نه اون خیلی آروم بود مامانم گاهی داد و هوار می کرد ولی اون جواب نمیداد و چند ساعتی باهاش قهر می کرد …. گفت : کاش مامان منم مثل دایی بود سر به سر اون عوضی نمی گذاشت … تمام بچگی ما همین طوری گذشت این بالا لرزیدیم … خدا ازش نگذره …من که همیشه نفرینش می کنم . گفتم : تو رو خدا نگو …..و دستشو گرفتم بین دستهام چون می دونستم این طوری آروم میشه …. به من نگاه کرد و گفت : ببین تازه داشت حالم بهتر می شد ببین چیکار می کنن ؟ بعد که من بهم ریختم حال خودشون هم جا میاد؛؛ آخر منو می کشن …………… در باز شد و تورج اومد تو پره های دماغش باز بود و می لرزید فورا یک لیوان آب هم به اون دادم نخورد گفت : اگر ایرج جلومو نمی گرفت می زدمش لت و پارش می کردم حالا دو ماه با من قهره…. بره به درک کثافت ….من می دونم چیکار کنم حرصشو در بیارم ….کاش مامان میومد بالا…. حمیرا پرسید الان چیکار می کنه ؟ گفت تو اتاقشه , ایرج هم پیششه … اون کثافتم از ترسش رفت تو اتاقو در و از تو فقل کرد …… حمیرا گفت: پس منم میرم ببینم چی شده … گفتم: نه نرو می خوای چیکار کنی، دیگه تموم شد ….. ایرج آرومش می کنه ….. تورج دستشو گذاشت روی سر حمیرا و گفت تو خودتو ناراحت نکن. ترسید رفت … دیگه تا صبح نمیاد بیرون خاطرت جمع برو بخواب ….. حمیرا سرشو تکون داد که: آره خوب تا خِر خِره خورده الان خوابش می بره این کاره همیشگیشه … حالا مامان تا صبح گریه می کنه وقتی من بچه بودم چون می ترسیدم منو می گرفت تو بغلش و گریه می کرد… صبح ساکت نمی شد و منم همین طور تو بغلش بودم اون بار که سماور و پرت کرد من بودم شما ها نبودید همه ی تنش سوخته بود….. تا صبح همین طور بالا و پایین پرید ………….. چشمام داشت از حدقه میزد بیرون نمی تونستم باور کنم باورم نمی شد که عمه اینقدر زجر کشیده باشه …. یعنی علیرضا خان آدمیه که عمه رو بسوزونه و بهش تا صبح محل نزاره ؟ @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
‼️استفاده از برق شهری جهت مراسم دینی 🔷س 2249: احتراماً بفرمایید استفاده از برق شهری (سرتیر، پشت کنتور) جهت مراسم دینی مانند جشن نیمه ی شعبان یا هیآت محرّم و ...اشکال شرعی دارد یا خیر؟ ✅ج: باید با اجازه از شرکت برق باشد و بدون اجازه جایز نیست؛ و شخص ضامن است.  📕منبع: leader.ir @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ ﴿۱۰۶﴾ ✨راستى كه اين همان ✨آزمايش آشكار بود (۱۰۶) ✨وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ ﴿۱۰۷﴾ ✨و او را در ازاى قربانى ✨بزرگى باز رهانيديم (۱۰۷) ✨وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ﴿۱۰۸﴾ ✨و در ميان آيندگان براى او ✨آوازه نيك به جاى گذاشتيم (۱۰۸) 📚سوره مبارکه الصافات ✍آیات ۱۰۶ تا ۱۰۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
༻﷽༺ هزار بار خودش هم شد از بس ڪه از ڪنار گذشتہ بود یڪ لحظہ از خود دسٺ برنداشٺ تمام بر سر گذشتہ بود 💚 💔 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✍️ڪلیڪ ڪنید • °❀°❔°❀°‌❔°❀°❔°❀° ❀°✍️بخشش و جود امام حسین(ع) (انس) گوید: نزد امام حسین علیه السلام بود که کنیزی براو وارد شد و یک دسته گل به او تقدیم کرد. امام علیه السلام به او فرمود: تو را بخاطرخدا آزاد کردم. انس گوید: من گفتم: او یک دسته گل که بهائی ندارد برای تو آورد آنگاه او را آزاد می کنی؟ امام علیه السلام فرمود: خداوند این گونه ما را ادب کرده و رد قرآن فرموده است: و اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها اوردوها یعنی: هر گاه مورد تحیتی قرار گرفتید بهتراز آن تحیت کنید یا همان گونه پاسخ گوئید. و بهتر از این تتحیتی که او به من داشت آزادی او می باشد تحت العقول، بخش مربوط به امام حسین علیه السلام ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩⚜️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
وقتی برای کسی کاری را انجام  می دهید از آنها انتظار محبت نداشته باشید، همه ما گاهی باید درختانی را بکاریم که هرگز زیر سایه آن نخواهیم نشست ─═इई🍁ईइ═─ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
🌺ضرب المثل های ایرانی 🍃🇮🇷🇮🇷🇮🇷 !😒 😭 اين در اصل در يزد رایج است وهرگاه بچه‌اي كركر کند و نق بزند. مادرش به او مي‌گويد: هان، تو هم كار اون دختره كردي كه مي‌گفت: تا نخورم نخسبم.!!! 💬حکایت و معنیش 👇 !😒 😭 مادری يک دختر داشت. دختر از كودكي عادت كرده بود كه هروقت مي‌خواست بخوابد بايد يه مشت بخورد، و هر موقع كه كتك يا مشت نمي‌خورد نمي‌خوابيد و مرتب مي‌گفت: «تا نخورم نخسبم!» .زد و اين دختر بزرگ شد و به سن عروسي رسيد. عروس كه شد و او را به خونه بخت بردند، شب كه مي‌شد چادر نمازش را سر مي‌كرد و كنار اطاق مي‌نشست، بيچاره شوهر كه خبري نداشت هي به زنش مي‌گفت: برخيز، برو بخواب.زن جواب مي‌داد: «تا نخورم، نخسبم!» مرد بيچاره انواع و اقسام خوراكي‌‌ها را برایش می آورد ولي او تا صبح همينطور چادر به سر، كنار اطاق مي‌نشست، صبح دوباره به كارهاي خانه مي‌پرداخت. چند شب و روزي به همين ترتيب گذشت. شوهر هم خيلي ناراحت بود كه چرا زنش نمي‌خوابد، يك روز شوهر قضيه را به مادر و خواهرش گفت. مادر و خواهر مرد چادر چاقچور كردند و به خانه مادرزن رفتند و گفتند: «يعني چه؟». دختر شما شب‌‌ها ذكر زبانش اين است كه: تا نخورم نخسبم!.مادرزن گفت: «امشب وقتي چادرش را سر مي‌كند و كنار اطاق مي‌نشيند يه مشت به گرده او بزنيد، آن وقت است که راحت می خوابد». شب شوهر همين كار را كرد، ديد بله زنش فوري چادرش را كنار گذاشت و به رختخواب رفت و خوابيد!!!!!. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
💕شما به میزان ایمانتان جوان به اندازه تردیدتان پیر به قدر اعتماد به نفس تان جوان به اندازه ترستان پیر در حد ارزوهای تان جوان و هم سنگ نا امیدی تان پیر هستید @shamimrezvan ღگشا👆👆
🌼🍃 🌼🍃چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست🌼🍃 چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: «خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🍃🌹 گــــــاهی وقتهــــا بـــــاید خـــــودت را بــــه بسپــــاری☺ البتــــه همیشـــــــــه همینطـــــــور اســـــــت اما گاهی دلت هم بی صبــــــــرانه میخواهد کــــــه همینطـــــــور بـــــــــاشد !😊 آنــــوقت بی خبــــر از خبـــرهای دور و برت خوشبخت تـــرین انسان میشوی ...😇✨ دلت میــــخواهد هــــوایت را داشته بـــــــاشد و بهترینهـــــا را بــــرایت بــخواهد🌹❤که حتما میخواهد💛 انـگــــــار همــــــه دنیـــــــــا بــــــــا تـــــــــوست ! "تــــــــــــــو" فقـــــــــط بـــــــــاید آرزو کنـــــــــی💛💜 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان