هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_دعا☝️
🌙دعای هر روز ماه صفر☝️🌙
🌼اگر کسی خواهد که
🌼محفوظ ماند از بلاهای نازله
🌼در این ماه در هر روز
🌼ده مرتبه این دعا را بخواند
💥دعای ویژه ماه صفر نیز از محدث بزرگ مرحوم «فیض کاشانی» نقل شده که مستحب است هر روز 10 مرتبه قرائت شود:
✨یا شَدیدَ الْقُوی وَیا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنی شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ.✨
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅چند وعدهی مناسب برای یک صبحانه مقوی و کامل :👌🏻
▫️یه کاسه عدسی با نان سبوس دار
▫️دوعدد تخم مرغ عسلی با نان سنگک
▫️کره بادام زمینی و عسل با نان
▫️املت کم چرب با نان سبوس
▫️پنیر و گردو با نان سبوس
+ در انتخاب وعدهی صبحانه حتما دقت کنید و سرسری این وعدهی مهم را به سر انجام نرسانید.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_سی و ششم ✍ بخش چهارم
🌸دو تا زن چاق با لباسهای بی نهایت افراطی تجملی با یک عالمه زر و زیور که به خودشون آویزون کرده بودن.
آدم می موند که با اون همه چیزی که به خودشون وصل کرده بودن چطوری راه می رفتن ….. نگاه اونا روی من خیلی سنگین بود … طوری بهم خیره شده بودن که دست و پامو گم کردم …
کبر و غرور از سر تا پاشون می بارید … زرین تاج گفت پس شکوه جون سرت به دختر برادرت گرمه که یاد ما نمی کنی ….
🌸حالا تو که هیچی اون برادر ما هم سال تا سال یادش نمیاد خواهر داره …
عمه گفت : نه این چه حرفیه خودتون می دونین که کارخونه خیلی کار داره دیر وقت میاد و خیلی خسته میشه … بر عکس دلشم می خواد شما رو ببینه ….. من عذرخواهی کردم و رفتم بالا و یکراست رفتم به حمیرا سر بزنم ….
دیدم چشمش بازه و به پشت خوابیده اول ترسیدم از بس لاغر شده بود فکر کردم بلایی سرش اومده ،
🌸 پریدم جلو اونم برگشت و منو نگاه کرد حالش اصلا خوب نبود وقتی دستشو گرفتم … دیدم یک لرز خفیف تو بدنش افتاده … بر عکس همیشه که منو می دید و زود دستمو می گرفت …. بی حال بود و هیچ عکس العملی نشون نمی داد… دستشو گرفتم و خم شدم بوسیدمش و گفتم سلام خوشگلم .. دلم برات تنگ شده بود خانم….. برگشت منو نگاهی کرد که ترسیدم …
🌸گفتم چیزی شده ….گفت : رویا نجاتم بده دیگه نمی تونم تحمل کنم می خوام بمیرم ….
گفتم : ای وای این چه حرفای بدیه می زنی حالا باید خوب بشی به من زبان درس بدی برات یک کلاس درست می کنیم که شاگرد بگیری باور کن تو دانشگاه همه از من می پرسن چه طوری صد در صد زدی …
منم بادی به غبغب میندازم و میگم دختر عمه ی من یک روزه منو آماده کرد … به خدا به هر کس میگم فکر می کنه دارم دورغ میگم یا زیادی بزرگش کردم باور نمی کنن که ، همش به من میگن اگر میشه ما هم بیام پیش دختر عمه ی تو زبان یاد بگیریم ….
🌸من صبر کردم تا تو حالت بهتر بشه ببینم نظرت چیه یک کلاس درست کنیم ؟
گفت : نمی دونم خوبه بزار بهتر بشم …. ولش کن نه نمی خوام….. هیچی نمی خوام و اشکهاش از گوشه ی چشمش اومد پایین اونقدر معصوم و بی گناه نشون می داد که دلم می خواست جونمو بدم ولی اون خوب بشه و از اون حالت در بیاد …. که صدای پا روی پله ها اومد در حالیکه عمه داشت توضیح می داد که الان خوابه وقتی بیدار شد خودم میارمش پایین.
🌸دوتا عمه ها با اون ماتیک های چندش آورشون اومدن بالا تا حمیرا رو ببین…..حمیرا هم مثل من متوجه شد از جاش پرید مثل خون قرمز شد و مثل یک پلنگ که منتظر حمله به شکارش میشه روی تخت نشست …. و تا من اومدم به خودم بیام …عمه ها رسیده بودن و حمیرا با جیغ های دلخراش پرید و اول از همه چنگ انداخت صورت زرین تاج رو با ناخن خونین و مالین کرد موهاشو گرفت و کشید داد می زد پدر سگ ها اینجا چیکار می کنین کثافت های بی شرف گمشین ……..و …..و …….و اونا رو می زد
🌸چنان زوری پیدا کرده بود که هیچ کس حریفش نمی شد مرضیه دوید پایین و با زنگ اسماعیل و کریم رو صدا کرد و داشت بر
می گشت که زیور می خواست از پله بره پایین چنان حمیرا هولش داد که اگر مرضیه پشتش نبود فاجعه می شد …من بهش التماس می کردم تورو خدا حمیرا نکن خودت اذیت میشی …. زرین تاج با کیفش می زد تو سر و صورت حمیرا که قلاب کیف گیر کرد به موهای اون و همین طور که داشت می رفت حمیرا هم باهاش کشیده می شد ..چون عمه کمرش رو گرفته بود ….. پریدم کیفو ازش گرفتم تا بتونم اونو از موهای حمیرا جدا کنم اون فکر کرده بود منم دارم می زنمش یک مشت محکم زد تو دل من…..
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#امام_سجاد (ع) :
نشانه های مؤمن پنج چیز است:
۱- پرهیزگاری در خلوت
۲- صدقه در حالت نیازمندی
۳- شکیبایی هنگام مصیبت
۴- بردباری هنگام خشم
۵- و راستگویی هنگام ترس
🗒الخصال، ص ۲۴۵
✨💫✨💫✨✨💫✨💫✨💫✨
🔅 #امام_باقر_علیه_السلام :
🔸 إنَّ أشَدَّ النّاسِ حَسرَةً يَومَ القِيامَةِ عَبدٌ وَصَفَ عَدلاً ثُمَّ خالَفَهُ إلى غَيرِهِ.
🔹 حسرتمندترين مردم در روز قيامت، بنده اى است كه سخن از عدالت گويد و با ديگران خلاف آن عمل كند.
📚 بحارالأنوار: ص78، ص179
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
🔅 #امام_صادق_علیه_السلام :
🔸 المُؤمِنونَ يَألَفونَ ويُؤلَفونَ ويُغشى رَحلُهُم.
🔹« مؤمنان ، اهل انس و الفت اند و درِ خانه شان به روى همه باز است (ميهمان نوازند).»
📚 تاريخ اليعقوبي : ج ٢ ص ٣٨٢ .
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ کوتاه احکام شرعی☝️
#کلیپ_آموزشی
🌸نمازخواندن زن ومرد دریک مکان 🌸
#احکام_شرعی #احکام_نماز
حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ احکام دین ارسال کنید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_گرافی #تدبر
✨وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا ﴿۱۷﴾
✨و خداست كه شما را مانند
✨گياهى از زمين رويانيد (۱۷)
✨ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيهَا وَيُخْرِجُكُمْ إِخْرَاجًا ﴿۱۸﴾
✨سپس شما را در آن بازمى گرداند
✨و بيرون مى آورد بيرون آوردنى عجيب (۱۸)
📚سوره مبارکه نوح
✍آیات ۱۷ و ۱۸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🖤💠🖤💠🖤💠🖤💠🖤💠
🔷 #داستان_کوتاه
☘استادی با شاگردش از باغى ميگذشت ..
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ..!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!
مقدارى پول درون آن قرار بده ..
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
با گريه فرياد زد : خدايا شکرت !
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى ..
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت ..
استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی ..
🔷 #داستان_کوتاه
☘ گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
☘ گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند
اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
☘گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
☘چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد
💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🖤💠🖤💠🖤💠🖤💠🖤💠
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
بخشش را "بخش کن"
محبت را "پخش کن"
شکیبایی بر هر "دعوایی"، "دواست"
هر چه "بضاعتمان" کمتر است
"قضاوتمان" بیشتر است
سوء تفاهم، "تیر خطایی"ست که از "گمان" رها می شود
انسان "خوشرو"، گل "خوشبو" ست.
"دوست داشتن" را "دوست بدار"
به "مهربانی" "مهر" بورز
با "آشتی" "آشتی" کن
از دورویی "دوری" کن
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده
نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده
"صادقانه زندگی کنید"
ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم
ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم!
♡• •♡
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✿ پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت. در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در چاله ای افتاد، خيس و گلى شد. به خانه بازگشت لباس را عوض كرد و دوباره برگشت، پس از مسافتى براى بار دومخيس و گلى شد برگشت لباس را عوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد.
◇ ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
◇ جوان گفت نه، اى پير، من شيطان هستم. براى بار اول كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت: «تمام گناهان او را بخشيدم.» براى بار دوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت: «تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.» ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى، خداوند به فرشتگان بگويد: «تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم» كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم. براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!
☘🌸☘☘🌸☘🌸
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
👁 اينگونه نگاه کنيم:👇
👨🏻مرد را به عقلش بنگر،نه به ثروتش
👩🏻زن را به وفايش بنگر، نه به جمالش
👬دوست را به محبتش بنگر، نه به کلامش
💖عاشق را به صبرش، نه به ادعايش
💰مال را به برکتش، نه به مقدارش
🏠خانه را به آرامشش، نه به بزرگی اش
🚘اتومبيل را به کاراييش، نه به مدلش
🍔غذا را به کيفيتش، نه به کميتش
📚درس را به استادش، نه به سختيش
🕵️♂️دانشمند را به علمش، نه به مدرکش
👔مدير را به عمل کردش، نه به جايگاهش
✍️نويسنده را به باورهايش، نه به تعداد کتابهايش
☺️شخص را به انسانيتش، نه به ظاهرش
❤️دل را به پاکيش، نه به صاحبش
🗣سخنان را به عمق معنايش، نه به گوينده اش
🙍🏻♂️فرزند را به ایمانش بنگر، نه به وفاداریش
💞پدر و مادر را فقط؛ "بنگر" هر چه بیشتر بهتر👌👌
◈
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌙
بخشنده تر از حاتم
از حاتم طائی سئوال كردند: از خود كريم تر ديده ای؟ گفت: آری ديده ام. گفتند: كجا ديده ای؟ گفت: وقتی در بيابان می رفتم به خيمه ای رسيدم، پيرزنی در آن بود و بزغاله ای پشت خيمه بسته بود. پيرزن نزد من آمد و مرا خدمت كرد و افسار اسبم را گرفت تا فرود آمدم.
مدتی نگذشت كه پسرش آمد و با خوشحالی تمام از احوال من سئوال كرد. پيرزن پسرش را گفت: برخيز و برای ميهمان وسايل پذيرايی را آماده كن، آن بزغاله را ذبح كن و طعام درست نما.
پسر گفت اول بروم هيزم بياورم، مادرش گفت تا تو به صحرا بروی و هيزم بياوری دير می شود و ميهمان گرسنه می ماند و اين از مروت دور باشد. پس دو نيزه داشت آن دو را شكست و آن بزغاله را كشت و طعام ساخت و نزدم بياورد.
چون تفحص از حال ايشان كردم جز آن بزغاله چيز ديگری نداشت و آن را صرف من كرد. پيرزن را گفتم: مرا می شناسی گفت: نه، گفتم: من حاتم طائی هستم، بايد به قبيله ما بيايی تا در حق شما پذيرايی كامل كنم و عطايا به شما بدهم!
آن زن گفت: پاداش از ميهمان نگيريم و نان به پول نفروشيم ؛ از من هيچ قبول نكرد؛ از اين سخاوت بی نظير دانستم كه ايشان از من كريم ترند.
📗جوامع_الحكايات، سدیدالدین محمد عوفی
🔸به امید فردایی بهتر
تا درودی دیگــــــــــر بدرود 🌙
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
هدایت شده از بنرها
سلام دوستان تصمیم گرفتیم که کانال ذکر روزانه وتعقیبات نماز را در ایتا برپاکنیم
#مفاتیح_ورساله_همراه
#یاوران_نماز
لطفا باجوین شدن ماروحمایت کنید👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4
#ذکر_روزانه_وتعقیبات_نماز👆
هم اکنون دعا وزیارت واعمال روزسه شنبه وتعقیبات نمازمغرب وعشا
لطفا حمایت کنید🙏