eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آموزشی ✅آیا ما عاشق خدا هستیم؟ ⁉علت اصلی اضطرابها و افسردگی های مان چیست؟ 👤 استاد محمد شجاعی 👌بسیار عالی
بهلول با چوبی بلند بر قبرهای گورستانی می زد. پرسیدند: چرا چنین می کنی؟ گفت: صاحب این قبر دروغگوست، چون تا وقتی در دنیا بود، دائم می گفت: باغِ من، خانۀ من، زمینِ من و ... ولی حالا همه را گذاشته و رفته است و هیچیک از آنها مال او نیست. برای رسیدن به آرامش حقیقی، باید به این باور برسیم که همۀ ما در این دنیا فقط امانتداریم. ♡• •♡ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕قضاوت و پیش‌داوری درباره یک شخص، مشخص نمی‌کند او کیست؛ مشخص می‌کند شما کیستید... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
اولياءالله 🍀صاحب اولاد شد مرحوم نقل مى کند: مردى خراسانى بین مکه و مدینه در زبده به امام (ع ) برخورد و عرضه داشت : 🔶 فدایت شوم ، من تاکنون فرزنددار نشده ام چه کنم ؟ 💎آن حضرت فرمود: هرگاه به وطن برگشتى و خواستى به سوى همسرت روى ، آیه لا_اله_الا_انت_سبحانک_انى_کنت_من_الظالمین را تا سه آیه بخوان ، ان شاء الله فرزنددار خواهى شد. اجابت دعا امام (ع ) فرمود: عجب دارم از کسى که غم زده است ، چطور این دعا را نمى خواند: 🌺چرا که خدا وند به دنبال آن مى فرماید: فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المؤمنین (ما او را پاسخ دادیم و از غم نجات دادیم و این گونه مؤ منان را نجات دهیم ) نجات از بیمارى (ص ) فرمود: هر بیمار مسلمانى که این دعا را بخواند، اگر در آن (بهبود نیافت ) و مرد ، به او داده مى شود و اگر بهبودى یافت ، خوب شده در حالى که تمام 🔥گناهانش آمرزیده شده است . 💎 (ص ) فرمود: آیا به شما خبر دهم از دعایى که هر گاه گرفتارى و غم پیش آید آن دعا را بخوانید گشایش حاصل شود؟ 🔶 گفتند: آرى ، اى رسول خدا. 💎 حضرت فرمود: دعاى که طعمه ماهى شد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕همواره این قانون جهان هستی را بدان، که هر هدفی را تو باور کنی جستجو کنی و به آن عشق بورزی آن هدف هم تو را جستجو می کند و به سوی تو می آید ... در نهایت شما به هم می رسید. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
در کتاب ریشه های تاریخی امثال و حکم در مورد ضرب المثل آش معاویه را می خورد پشت سر علی (ع) نماز می خواند آمده است: «ریشه تاریخی این مثل، بدین شرح است: عبدالرحمن بن صخرازدی معروف به «ابوهُریره» از فقیرترین اصحاب پیامبر (ص) و از عشیره «سلیم بن فهم» بود. نامش به عهد جاهلیت «عبدقیس» یا «عبد شمس» بود و به سال «غزوه خیبر» که مسلمان شد، نامش به «عبدالرحمن» تبدیل شد. گویند در خلافت «عمر بن خطاب» ولایت بحرین را داشت. به روزگار عثمان، قضای مکه به او محول گردید. و به زمان معاویه چند روزی والی مدینه شد. مشهور است که ابوهریره در محاربات صفین حاضر و ناظر بود ولی در جنگ شرکت نداشت. کارش این بود که موقع صرف طعام نزد معاویه می رفت و در کنار سفره چرب و نرمش می نشست؛ هنگام نماز و صلوه در پشت سر علی (ع) نماز می خواند. ولی هنگام مصاف از معرکه جنگ دور می شد و در گوشه ای مبارزه دلاوران را تماشا می کرد. وقتی علت این سه حالت را از او سؤال کردند در پاسخ گفت: نماز در پشت سر علی (ع) کامل ترین نماز است و غذای معاویه چرب ترین غذاها و احتراز از جنگ و کشتار سالم ترین کارهاست.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕فقط خداست كه ... میشود با دهان بسته صدایش كرد... میشود با پای شكسته هم به سراغش رفت... تنها خریداریست كه اجناس شكسته را بهتر برمیدارد... تنها كسی است كه وقتی همه رفتند می ماند... وقتی همه پشت كردند آغوش میگشاید... وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود... و تنها سلطانیست كه ... دلش با بخشیدن آرام می گیرد، نه با تنبیه كردن...! 🕊همیشه و همه جا... @shamimrezvan ღگشا👆👆
‍ ‍ 🍃🍂عدالت و لطف خدا 🍃🍂 🙍زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل❓ 🗣داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. 🗣سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ 🙍زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم . 🚪هنوز سخن زن تمام نشده بود که ... در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى. 🙍🗣حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است @tafakornab @shamimrezvan
1ق.چ پودر یا 2ق زنجبیل رنده شده تازه را درون آب جوش بریزید و 5 دقیقه با حرارت ملایم دم کرده سپس با 🍯 شیرین کرده و میل کنید... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ ♥️گاهی باید بزرگترین گناه کسی را به کوچکی دلش ببخشید... 💜اما نباید بزرگی دل کسی را به خاطر یک اشتباه کوچک فراموش کرد....! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 🌟 ️خدایا به دوستان و عزیزانم   فردایی بهتر لبخند روی لب شادی در دل استجابت در دعا و آرامش درقلبشان  عطا بفرما آمیـــن یا رَبَّ لطف خداوند نصیب حال تون باد. 🌟شب پاییزیتون 🌟آروم و در پناه خدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــ❤️ــداوندا بنام تو که زیباترین نامهاست🌹﷽🌹 روزمان را آغاز میکنیم روزی که با نام و یاد تو باشد سراسر شادی است سراسر عشق ومهربانی❤️ و سراسر خیر و برکت است الهی به امیـد تو🌹 ‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺✨روزمان راشروع ومعطر و پُر برکت کنیم 🌺✨به ذکر صلوات بر حضرت محمد(ص) و 🌺✨خاندان پاک و مطهرش ✨ 🌺الّلهُمَّ ✨🌺صلّ ✨ 🌺علْی ✨ 🌺محَمَّد ✨ 🌺وآلَ ✨ 🌺محَمَّدٍ ✨ 🌺وعَجِّل ✨🌺 فرَجَهُم ‎‌‌‌‌‌‌‌
☝️۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢٠ مهر ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۴۴ ☀️طلوع آفتاب: ٦.٠٨ 🌝اذان ظهر: ١١.۵١ 🌑غروب آفتاب: ١٧.٣۴ 🌖اذان مغرب: ١٧.۵٢ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.٠٩
۰۰۰۰۰ یـاذالجـلال والا کرام... یکشنبـه ... صدمرتبه... 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمد و 3 ڪـوثر رکعت دوم⇦حمد و 3 توحید 📚جمال الاسبوع۵۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حُبُّ الْحُسیْـن مرحمٺ دسٺ فاطمہ‌ سٺ خوشبخٺ آن دلـے ڪه فقط مبتلاے توسٺ ❣ السلام علی الحُسیْن ✨ ❣وعلی علی بن الحُسیْن✨ ❣ و علی اولاد الحُسیْن ✨ ❣وعلی اصحاب الحُسیْن✨
🌾 خواص سمنو 🌾 ✨تقویت مو ها و شاداب کننده پوست ✨مفید برای بیماران تیرویید پرکار ✨مقوی حافظه ✨چاق کننده و رفع لاغری ✨درمان کننده هزال یا لاغری کلیه ها ✨خونساز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یکشنبه پاییزیتون 💜عالی و بینظیر 🌸ان شاءالله امروز 💜برای تک تک دوستانم 🌸همون روزی بشه که 💜آرزوشـو دارند 🌸پراز خیر و برکت 💜پراز دلخوشی 🌸پراز موفقیت و 💜پراز محبت خدا در زندگی 🌸روزتـون زیبـا و درپناه خـدا 💜امین یا رب العالمین ‎‌‌
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و یکم ✍ بخش چهارم 🌺تصوری که از ایرج داشتم تو ذهنم خراب شده بود ، احساس بدی که دلم نمی خواست باورش کنم …. قیافه ی اون وقتی منو می کشید بالا و حالت عصبانیتی که نمی تونست کنترل کنه …. منو یاد علیرضا خان می انداخت وقتی داشت عمه رو می زد و من نمی خواستم زنی باشم که تو سری بخوره و تحت سلطه ی یک نفر دیگه باشه ، باید آزاد باشم تا بتونم به هدف هایی که تو زندگیم داشتم برسم اون در واقعا می خواست منو مهار کنه ، رفت و آمدم و بر خوردم با دیگران رو تحت کنترل خودش بگیره و این خواست من نبود ….. این اولین باری نبود که من جایی می رفتم و اون اخماشو تو هم می کرد و من ناخود آگاه از بیرون رفتن ترسیده بودم …… روی تخت دراز کشیدم و مدتی گریه کردم و به همون حال خوابم برد ….. خواب مامانم رو دیدم دستشو گذاشته بود روی سرم و نوازشم می کرد و بهم دلداری می داد …. همون جا توی خواب هم به گریه افتادم و از خواب پریدم …و دیدم یکی می زنه به در ….. فکر کردم ایرج ترجیح دادم فعلا باهاش روبرو نشم تا بیشتر فکر کنم… می ترسیدم حرفی بزنم که بعدا نتونم انجامش بدم چون خیلی دوستش داشتم ….. 🌺ولی صدای حمیرا رو شنیدم که گفت : رویا منم باز کن کارت دارم باز کن دیگه … چشممو باز کردم اتاق تاریک بود … در و باز کردم و بعد چراغ رو روشن کردم … اومد تو و گفت : بسه دیگه بیا بریم بیرون………. شام حاضره تازه تلویزیون هم یک برنامه ی خوب داره با هم تماشا کنیم و شام بخوریم …. اون اهل نصیحت نبود ولی این جوری می خواست منو سر حال بیاره …. گفتم باشه عزیزم میام …. 🌺نگاهی به من کرد و گفت وای مرسی گفتم حالا یک ساعت باید ناز تو رو بکشم حوصله هم ندارم ….. همیشه می دونستم تو محشری زود باش بیا …. گفتم: چشم تو برو بزار نماز بخونم میام ….. حمیرا رفت لباس عوض کردم و رفتم تا وضو بگیرم ایرج تو راهرو وایساده بود ….. دیدمش ولی نگاهش نکردم …. اومد جلو و گفت : غلطی کردم که خودمم توش موندم راهی هست که منو ببخشی ؟ حالم خیلی بده رویا …حرفی نزدم و رفتم تو دستشویی … 🌺وقتی برگشتم هنوز اونجا وایساده بود …. نه اون حرفی زد نه من … رفتم اتاقو در رو قفل کردم و وایستادم به نماز … خیلی هم دلم گرفته بود برای همین مدتی طول کشید …. و بعد یک شونه به موهام کشیدم و رفتم پایین …. حمیرا یک سینی که توش شام خودش و منو گذاشته بود آورده بود جلوی تلویزیون با اینکه حوصله نداشتم پیشش نشستم و خیلی زود به هوای درس رفتم بالا بدون اینکه نه ایرج رو ببینم نه عمه رو …… واقعا به خاطر کارای اخیر درسم مونده بود ، این بود که نشستم سر درس در حالیکه دنیایی که برای خودم ساخته بودم خراب شده بود و نمی دونستم با وضعیت موجود چیکار کنم … دیگه داشتم به این جور زندگی عادت می کردم که به هر چی دل می بستم یک طوری ازم گرفته می شد شاید هم چون اعتقاد پیدا کرده بودم این طوری می شد ……. 🌺ساعت نزدیک یازده بود که یکی زد به در پرسیدم کیه ؟ عمه بود گفت : باز کن باهات کار دارم … سریع در و باز کردم و عمه اومد تو …. با هم نشستیم … نگاهی به من کرد و گفت : اولین بارش بود بزار به جای اون همه که دوستت داره ببخشش خودش خیلی پشیمونه …. اگر دوستش داری فراموش کن …. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🔅 : 🍃 بهترين چيزى كه مردم به واسطه آن ، دل هاى دوستانشان را به دست مى آورند و كينه ها را از دل هاى دشمنانشان مى زدايند ، اين است كه در هنگام برخورد با آنان ، خوش رو ، در غيابشان جوياى احوالشان ، و در حضورشان گشاده رو باشند . 📚 تحف العقول : ص ۲۱۸ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎 : 🍃هر كه عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد ، خداوند عزّ و جلّ بهترين كارى را كه به صلاح اوست برايش فرو فرستد 📚ميزان الحكمه، جلد 4، صفحه 49
‼️وضو گرفتن برای نماز، قبل از وقت 🔷س 4305: آیا می توان پیش از داخل شدن وقت ـ قبل از ـ برای گرفت؟ ✅ج: اگر با ـ با وضو بودن ـ وضو گرفته شود، اشکال ندارد و وضو صحیح است.
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و یکم ✍ بخش پنجم 🌺سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم می دونستم عمه ی من خودش خیلی ناراحتی داره و من نمی خواستم قوز بالا قوزش بشم … سکوت منو که دید پرسید حالا تو بگو چی می دونی ؟ این بار راستشو بهم بگو من فهمیدم که حمیرا بهت حرفایی رو گفته پس بگو …. من باید بدونم … گفتم : برام همه چیز رو تعریف کرده جریان عموش و اینکه بعد از اون چی به سرش اومده همه رو گفته … می گفت آخرین باری که خوشحال بوده وقتی بوده که من بچه بودم و با من بازی می کرده …… 🌺عمه گفت : اون اینو گفت؟ بی خود میگه … وقتی این بلا سرش اومد که الهی خدا ازش نگذره اون بی شرف و بی ناموس که مثل برادر بهش اعتماد داشتم تو هنوز به دنیا نیومده بودی ………….. اولا خیلی حالش بد بود و من از اون بیشتر خراب بودم اگر مثل اون رنج نبرده باشم بی انصافیه …… مادر نیستی تا ببینی وقتی بلایی سر خودت بیاد آسون تر از اینه که خار تو پای بچه ات بره … من سر این ماجرا پیر شدم, از همه بریدم… با علیرضا دعوا می کردم؛؛ آخه از چشم اون می دیدم ، ولی دیگه فایده نداشت هر روز که نمی شد این گند رو هم بزنیم بدتر می شد …کم کم حمیرا بهتر شد وقتی عموی من فوت کرد من با حمیرا اومدم خونه ی شما تو یکسال؛ یا یکسال و نیم داشتی بعد از اون ماجرا بود که تو رو دید ….آره راس میگه دلش می خواست تا ابد با تو بازی کنه… 🌺برای همین اون شب ما تا دیر وقت خونه ی شما موندیم و اون اصلا دلش نمی خواست بیاد خونه آخر بهش قول دادم بازم بیارمش این طوری راضی شد …… ولی دیگه نشد و این همیشه تو دلش موند حمیرا عادت نداره چیزی رو که می خواد از ذهنش بیرون کنه …. گفتم : میگه رفعت از قبل با اون زنه ژانت هم خونه بوده و می خواسته حمیرا رو طلاق بده تا با اون ازدواج کنه ….. سرشو تکون داد و گفت : آره ژانت هست ولی رفعت نمی خواست حمیرا رو طلاق بده خیلی ام التماس کرد که به همین وضع باشیم به خاطر نگار ، خوب اونم حق داشت حمیرا نمی گذاشت رفعت دست بهش بزنه…. حمیرا زیر بار نرفت و بهش گفت برو ازدواج کن …….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
✨فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي 🍁الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا ✨وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴿۱۰۱﴾ ✨اى پديدآورنده آسمانها و زمين تنها تو در دنيا 🍁و آخرت مولاى منى مرا مسلمان بميران ✨و مرا به شايستگان ملحق فرما (۱۰۱) 📚 سوره مبارکه یوسف ✍آیه ۱۰۱
✨﷽✨ ⚜حکایت‌های پندآموز⚜ 👞کفش مجانی👞 ✍ملانصرالدین برای خرید کفش نو راهی شهر شد. در راسته‌ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت. هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد. بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فروشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد.ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد. که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد! آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟ فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند! ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است، مرا مسخره می کنی؟ فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی! 💥نکته: این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست، همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است.ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم. خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم. فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است. خود کم بینی و اغلب خود نابینی باعث می شود که خویشتن را به حساب نیاورده و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشیم. ما چنان زندگی میکنیم که گویی همواره در انتظار چیز بهتری در آینده هستیم. در حالی که اغلب آرزو می کنیم ای کاش گذشته برگردد. و بر آن که رفته حسرت می خوریم. پس تا امروز، دیروز نشده قدر بدانیم و برای آینده جای حسرت باقی نگذاریم. 📚 هزارویک حکایت   ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆