eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و دوم ✍ بخش دوم 🌺با اشتها همبرگرمو خوردم خیلی گرسنه بودم……. وقتی اومدیم بیرون … پرسید می خوایی بریم سینما ….. اول تردید کردم ولی گفتم؟ بریم … چون دلم می خواست بیشتر باهاش باشم تا کدورت بین ما از بین بره شاید چیزی بگه که از دلم در بیاد …………. دور میدون رو اومدیم پایین خیلی سرد بود …و ایرج همش مواظب بود که من زمین نخورم …….. این برای زن ها خیلی مهمه که تحت حمایت مردی که دوست دارن باشن همون طور که مردا دوست دارن از طرف زنی که دوست دارن مراقبت بشن و این استثنا نداره ……… سینما آتلانتیک بهترین سینمای تهران بود و دلم می خواست اونو ببینم … یک فیلم از آلن دلون نمایش می داد… با هم رفتیم و دو تا صندلی انتخاب کردیم چون سینما خلوت بود هر کس هر جا می خواست می نشست ….. 🌺ازم پرسید چیزی می خوری ….گفتم نه بابا الان همبرگر خوردیم ….. خیلی ساکت و آروم منتظر فیلم شدیم …. سرشو آهسته آورد جلو و گفت : حالت بهتره ؟ با سر جواب دادم آره ولی خودمو جمع کرده بودم که بهش نخورم …… فیلم شروع شد ….. به نیمه های فیلم که رسید…. می خواستم بیام بیرون و حلقه ی اونو پرت کنم جلوش و بطور کلی قید همه چیز رو بزنم … اصلا از اون خونه بیام بیرون …… اسم فیلم دام بود و الن یک استاد دبیرستان بود و زن داشت بعد عاشق شاگردش میشه که اونم نامزد داره و بالاخره با هم فرار می کنن و مدتی پنهونی با هم زندگی می کنن … یک روز وقتی استاد می ره برای خودشو و دختره خرید کنه… میره زیر قطار دختر می فهمه و کنار یک جاده می شینه و با صدای بلند شیون می کنه و در میون گریه های اون فیلم تموم میشه ……… فقط داشتم منفجر می شدم اصلا بهش نگاه نمی کردم با عجله جلو جلو می رفتم و اون پشت سرم می اومد و هی می پرسید چرا عجله داری ؟ داد زدم دنبالم نیا خودم میرم خونه ولم کن چی از جون من می خوای ولم کن ….تو منو مخصوصا آوردی این سینما صد بار بهت گفتم من این طور دختری نیستم چرا بهم توهین می کنی تا حالا چی ازم دیدی؟ …من چه کار بدی کردم؟…… کار بدی که کردم اینه که عاشق تو شدم برای خودم متاسفم …گفت نمی فهمم چی داری میگی فیلمش بد بود…. 🌺قبول به من چه مربوط مگه من ساختم ؟ ….. گفتم فکر کردی من احمقم؟ تو عمدا منو آوردی اینجا تا منو تنبیه کنی ..گفت : به خدا نه من نمی دونستم من که دائم یا کارخونه ام یا خونه از کجا می دونم این فیلم چی بوده به جون تو که عزیزترین منی من نمی دونستم ببخشید ولی به جون تورج خبر نداشتم …..وایستادم یک کم آروم شدم … طوری حرف زد که حرفشو باور کردم و دلم براش سوخت دنبالم میومد و التماس می کرد وایستادم و گریه ام گرفت سرمو انداختم پایین اومد جلو و شونه های منو گرفت وسط خیابون زیر برف های ریزی که به سر و صورتمون می خورد منو کشید تو بغلش و چنان محکم به خودش فشار داد که داشت نفسم بند میومد………. اولین باری بود که اون منو بغل می کرد ، انگار خیلی بهش نیاز داشتم و بدون اون نمی تونستم زندگی کنم . خودمو رها کردم و سرمو گذاشتم تو سینه اش و اون هر چه محکمتر منو به خودش فشار داد …همون طور زیر برف توی خیابون موندیم …. و دلم می خواست اون لحظه هرگز تموم نشه …… ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🔅 (ص) : 🔸 «جاهِدوا أنفُسَكُم بِقِلَّةِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ ؛ تُظِلَّكُمُ المَلائِكَةُ ، ويَفِرَّ عَنكُمُ الشَّيطانُ» . 🔹 «با كم خوردن و كم نوشيدن، به جهاد با نفْس هاى خويش بپردازيد تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما بگريزد» . 📚 تنبيه الخواطر : ج ٢ ص ١٢٢ ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 🔅 (ص) : 🔸 «مَن أكَلَ الحَلالَ ، قامَ عَلى رَأسِهِ مَلَكٌ يَستَغفِرُ لَهُ حَتّى يَفرُغَ مِن أكلِهِ.» 🔹 «هر كه غذاى حلال بخورَد ، فرشته اى بالاى سرش مى ايستد و تا آن گاه كه از خوردنْ فراغت يابد ، براى او طلب آمرزش مى كند .» 📚 مكارم الأخلاق : ج ١ ص ٣٢٠ ح ١٠٢٨
☝️ حکم پوشیدن ساپورت و مانتو های بدنما و کوتاه مطابق نظر همه مراجع ❓سوال:میشه روی آرایش مختصر وضو گرفت؟ ✅جواب: اگر جرم داشته باشد، مانع است و باید براى وضو، برطرف شود 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
✨يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ ✨إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ ﴿۴۴﴾ ✨خداست كه شب و روز را با هم ✨جابجا مى ‏كند قطعا در اين تبديل ✨براى ديده‏ وران درس عبرتى است (۴۴) 📚سوره مبارکه النور ✍آیه ۴۴
✅ خوردن روزانه ۱۵-۱۰ بادام با ۴-۳ خرما از ساییدگی استخوان و آرتروز جلوگیری می کند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ انسان بودن زيادسخت نيست کافيست مهرباني کني زبانت که نيش نداشته باشد وکسي رانرنجاند همين انسانيت است! وقتي براي همه خيربخواهي همين انسانيت است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 یا صاحب الزمان ادرکنی بازدلم هوای دارد هوای آن گنبد بیکران دارد به یاد حرم سبز و زیبایت اشک در چشمان من مکان دارد چه درد غریبی است درد دل تنگی! دل تنگم هوای صاحب الزمان دارد. 🌼 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج
🍃🌹 ❣من هر زمان ڪه حال وهواے تو مےڪنم 🔸پر مےدهم ڪبوترِ دل را بہ جمڪران ❣از ڪثرتِ گناه خودم توبـہ مےڪنم 🔸شاید دعـاے من برود رو بہ آسمان 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 پروردگارا ! به هر چه بنگرم... تـو در آن آشکاری .. 🌸 و چه مبارک است روزی که با نام زیبای تو‌‌‌ و با توکل بر اسم اعظمت. آغاز می گردد ای صاحب کرامت ❣بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ❣ الهی به امید تو ... پناهمان باش ای بهترین ‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع روز باصلوات برمحمدوآل محمد 💛 امام صادق (ع) ؛ همیشه میان دعا و پذیرفته شدنش حجاب و پرده اے قرار دارد تا اینکه دعا کننده بر محمد ص و آل آن حضرت صلوات فرستد 📚 اصول کافی ح ۳۱۵۰ 🍂اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍁مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍂وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم ‎‌‌‌‌‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 💚 سلام داده ام و یک جواب می خواهم😔 جواب ،ازلبِ عالیجناب می خواهم💚 سرِ دوراهی"جنت"وَ "دیدن توحسین"💚 من اختیار ، در این انتخاب می خواهم ‎‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چهارشنبه تون پراز 🌺شڪوفه هاے اجابت 🌸امیدوارم ڪه 🌺روزتون پرازبرڪت 🌸مشڪلاتتون اندڪ 🌺شادے هاتون فراوان 🌸مهربانی راه و رسمتون 🌺ولطف خــدا همراهتون
❤️ 💚 💝 بارها از همہ جا و همہ ڪس رانده شدم این تو بودی ڪہ مرا باز پناهم دادی این همہ قلب تورا با گنهم خون ڪردم بازتا آمدم از راه، تو راهم دادی 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢٣ مهر ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۴٧ ☀️طلوع آفتاب: ٦.١٠ 🌝اذان ظهر: ١١.۵٠ 🌑غروب آفتاب: ١٧.٣٠ 🌖اذان مغرب: ١٧.۴٨ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.٠٨
☝️☝️ یـاحـــی یـا قیــوم... چهارشنبه... صدمرتبه.. 🌺 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز را روز 4 شنبه بخواند خداوند توبه او را از هر گناهے باشد مے‌پذیرد 4 رکعتست درهر رکعت بعد از حمد 1 توحید و1 قدر 📚مفاتیح الجنان
جایگزین های واکسن آنفلوانزا در پاییز و زمستان/تغذیه روزهای کرونا 🔻توصيه هاي متخصص طب سنتی: اصلاح الگوی خواب ؛ بهترین زمان خواب از حدود ۱۱-۱۰ شب تا حدود ۶-۵ صبح 🔻انجام ورزش هوازی «انفرادی»، صبح اول وقت یا پیش از غروب آفتاب 🔻مصرف نان برشته سبوسدار، کره و مرباهای انجیر، سیب، به، بالنگ، شقاقل یا عسل در وعده صبحانه 🔻استفاده از آب لیموترش در وعده های غذایی به عنوان چاشنی و همچنین جعفری، ریحان و نعنا 🔻پرهیز از گوشت گاو و گوساله، فست فودها، نوشابه ها و کاهش مصرف تخم مرغ 🔻مصرف روزانه ۱۰ عدد مغز بادام، ۱۰ عدد عناب و ۲۰ عدد مویز 🔻خوردن یک عدد شلغم پخته، هرشب 🔻مصرف دمنوشهای عناب و آویشن، نعنا، بابونه، ختمی، به و گل محمدی، به لیمو، دارچین و زنجبیل
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و دوم ✍ بخش چهارم 🌺یک هفته گذشت … یک شب که برای شام می رفتم پایین صدای جر و بحث ایرج و علیرضاخان به گوشم خورد …. با عجله رفتم ببینم چی شده ….. ایرج می گفت : بابا خواهش می کنم همیشه خودتون رفتین حالا هم خودتون برین …. علیرضا خان با تندی جواب داد مگه تو نباید کار یاد بگیری؟ الان تو بهتر می دونی چیکار باید بکنی اون اجناسی که قبلا فرستادن تو بد و خوب نکردی؟ من سپردم به تو خوب حالا برو هم راه و چاه رو یاد می گیری هم این بار مثل دفعه ی قبل نمیشه …..ده تا پانزده روز طول می کشه نمی دونم چرا می خوای نری ؟ ایرج گفت : آخه من وارد نیستم تا حالا نرفتم … نمیشه این بارم خودتون برین؟ قول میدم دفعه ی دیگه من برم …… نمی دونستم در مورد چی حرف می زدن و اینکه ایرج باید کجا میرفت …. رفتم تو آشپزخونه … عمه و حمیرا داشتن شام رو می کشیدن منم کمک کردم ولی بحث اونا بازم ادامه داشت …با نگاهی نگران به ایرج بهش فهموندم می خوام سر در بیارم …. اونم منظور منو فهمید ….. و گفت : من برم لندن کار اینجا می مونه الان تو کارخونه خیلی کار دارم به نظرم رفتن شما موثرتره قبول کنین ….. ولی علیرضاخان زیر بار نرفت و گفت : بی خودی داری بحث می کنی تو باید بری اولا می دونی باید چی سفارش بدی ثانیا کارو یاد می گیری و دیگه از این به بعد خودت میری ….باز می خوای مثل اون دفعه هی ایراد بگیری … خودت برو بابا جان بهتره …… 🌺و من فهمیدم که ایرج باید بره لندن ….نفهمیدم چی خوردم و با بغض رفتم بالا حمیرا هم با من اومد و پشت سر ما هم ایرج اومد تو پله همه با هم رفتیم بالا …. حمیرا ازش پرسید تو چرا دوست نداری بری؟ خیلی برات خوبه برو حال و هوات هم عوض میشه … ایرج عصبانی بود و حرفی نزد و رفت تو اتاقش …. حمیرا گفت : خیلی ناراحته بیا بریم پیشش؛؛؛ میای ؟ گفتم باشه …..خودمم دلم می خواست با اون حرف بزنم این بود که دراتاقشو زدم و صداش کردم ایرج ؟ گفت جانم عزیزم عشقم …و درو باز کرد و منو و حمیرا رو پشت در دید ….یک دفعه جا خورد و منم از خجالت داشتم آب می شدم حمیرا نگاهی به من و یک نگاه به ایرج انداخت و گفت …به ..به ..چشمم روشن …جانم …. عزیزم….. عشقم …. من می دونستم به خدا می دونستم از اول هم معلوم بود که اینقدر برای رویا سینه چاک می دادی من می فهمیدم …. ایرج گفت بیا تو تا بهت بگم ….. حمیرا همین طور که می رفت تو به من گفت : مثلا ما دوستیم چرا به من نگفتی ؟ خیلی راز داری تو ، من ساده ام که سیر تا پیاز زندگیمو برات گفتم بعد تو نگفتی که ایرج رو دوست داری … اصلا لازم نبود بگین همون روز که آقا غیرتی شده بود من فهمیدم به خدا فهمیدم ولی به روی خودم نیاوردم ….. 🌺ایرج حمیرا رو نشوند و بهش جریان تورج رو تعریف کرد و ازش خواهش کرد بین خودمون بمونه تا تورج از این فکر منصرف بشه ….حمیرا گفت : باشه خاطرتون جمع به کسی نمیگم می خوای یک کاری بکنم تا نری لندن ؟ ایرج گفت : نه بابا یک هفته اس دارم باهاش بحث می کنم نمیشه حاضر نیست بره تنبل شده …..حمیرا بلند شد و همینطور که داشت می رفت گفت : ولی خیلی بهم میاین من که خوشحالم …… منم خواستم دنبالش برم ولی ایرج یواشکی مچ دستمو گرفت و نگه داشت و به محض اینکه اون از اتاق رفت بیرون منو محکم گرفت تو بغلش و در گوشم گفت نمی تونم ازت دور باشم طاقت ندارم …… زود خودمو کشیدم بیرون و گفتم منم نمی تونم دور از تو باشم اگر بری چند روز طول می کشه …گفت : ظاهرا ده روز ولی برای من یکسال از الان ناراحتم ….. روزی که حمیرا دوباره وقت دکتر داشت ایرج و عمه باهاش رفتن و من با اسماعیل اومدم خونه علیرضا خان تو خونه تنها بود … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🌸 امام صادق (علیه السلام) : هنگامى كه تكبيرة الإحرام نماز را گفتى، به آن توجّه داشته باش... خداوند به دل غافل، چيزى عطا نمی‏كند. 📙 دعائم الإسلام ج 1 ص 158 ➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 🌱 نکنید ولی گدا را نکنید 🌷امام محمد باقر(ع): اگر نیازمند بداند كه در اظهار نیاز کردن از مردم چه چیزی نهفته است، هرگز از كسى چيزى درخواست نمى كند، و اگر كسى كه از وى خواهشى مى شود بداند كه در نوميد كردن دیگران چه چیزی نهفته است، هرگز كسى را نااميد نمی کند. 📚تحف العقول ، ص۳۰۰ ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 🌷 امام محمدباقر(ع): اسلحه آدم های پست گفتن حرف های زشت است. 📚میزان الحکمه،ح۱۵۳۹۵ به حرفامون باشه.. 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "‌ "بر اساس داستان واقعی و سوم✍ بخش اول 🌺چشمش که به من افتاد پرسید مگه ایرج نیومده بود دنبال تو ؟ گفتم نه با عمه و حمیرا رفته دکتر گفت : آهان… آهان بیا … بیا بشین ، من باید با تو حرف بزنم بیا بشین … گفتم چشم … و کتابامو گذاشتم روی پله و برگشتم روبروش نشستم … گفت : ببین من یک چیزایی شنیدم که خیلی خوشم نیومده و دوست نداشتم که این طوری بشه تو باید حواستو جمع کنی در واقع به ما کمک کنی … تورج این وسط لطمه نبینه البته این تقصیر شکوه بوده که از اول به تو نگفته جریان چیه … اون همین طوره ، توی کاراش دقت نداره … 🌺گفتم ببخشید عمو ولی من اینطوری فکر نمی کنم تقصیر من بود عمه خیلی حواسش به همه چیز هست من نفهمیدم منظورشون چی بوده ؛؛؛ گفت به هر حال شده ولی من خیلی از این وضع راضی نیستم و دلم می خواد یک کم مواظب باشین تا اون بچه بتونه فراموش کنه چون من می دونم اون چقدر حساس و آسیب پذیره … همون طور که بهت قبلا هم گفتم تو دختر شایسته ای هستی ولی ایرج کم صبر و عجوله من ازت خواهش می کنم فاصله ی خودتو باهاش حفظ کن تا تکلیف تورج روشن بشه . اونوقت مانعی برای شما نیست ……. 🌺گفتم الانم ما داریم همین کارو می کنیم …. گفت : دِ نه دِ …این کارو نمی کنین اگر با هم بیرون باشین و تورج بیاد چی میشه ؟ بزار این طوری نفهمه……. تو نامزد ایرجی…. ولی تا این موضوع حل نشده انگار نه انگار ……. خوب از دانشگاه چه خبر … اوضاع روبراهه ؟ گفتم : بله ممنون که می پرسین خوبه …در مورد ایرج هم نگران نباشین چشم ، می فهمم ، حق با شماست و مرسی که پدرونه بهم گفتین …… ولی در مورد دیشب یک سوء تفاهم پیش اومده بود …… گفت : هان ….هان ..می دونم شکوه به من گفته … ولی شما جلوی این کارا رو بگیر …. گفتم چشم ………… 🌺بعد اجازه گرفتم و رفتم بالا و مطمئن شدم فرستادن ایرج به لندن هم به همین موضوع مربوط میشه این بود که خیلی آشفته شدم و تردید کردم که شاید علیرضا خان زیاد با ازدواج ما موافق نیست ، ولی چرا چیزی نمیگه نمی دونستم … شاید هم اشتباه می کردم با اینکه حق با اون بود من از لحن تندش خوشم نیومد … و حالا دلهره به دلم افتاده بود که نکنه ایرج بر نگرده …… تازه خیالم راحت شده بود که تو خونه همه ماجرای منو ایرج رو می دونن و حالا باید دوباره از علیرضاخان چشم می زدم …. 🌺نماز خوندم و نشستم سر درسم صدای در وردی اومد و من فهمیدم که ایرج اومده چون عمه و حمیرا باهاش بودن من نرفتم جلوی پنجره ولی با سرعت خودمو رسوندم پایین و رفتم به استقبالشون… دلم می خواست بدونم که دکتر این بار چی گفته چون حال حمیرا خیلی بهتر بود ….. هر سه خوشحال بودن با یک جعبه ی بزرگ شیرینی اومدن تو …. علیرضا خان هنوز جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت تلاش می کرد پیپ شو روشن کنه …. ایرج منو که دید اومد جلو تا با من دست بده من بروی خودم نیاوردم و رفتم حمیرا رو بغل کردم و ازش پرسیدم چی شد امروز هم خوب بود ؟ به جای اون عمه جواب داد …. 🌺آره والله اگر از اول پیش همچین دکتری رفته بودیم تا الان بچه ام اینقدر زجر نمی کشید ….. ایرج هم گفت : آره خیلی دکتر خوبی بود حواسش به همه چیز بود …. به مامان گفته تو این مدت کم خیلی پیشرفت کرده …… حمیرا داد زد مرضیه یک لیوان آب بیار … علیرضا خان گفت یک نیم ساعتی هست رفته پیش اسماعیل …. عمه ناراحت شد و رفت زنگ آقا کریم رو زد … مثل اینکه خود مرضیه گوشی رو بر داشت… 🌺عمه با لحن تندی گفت : کی تو رو اونجا پا گشا کرده مگه تو کار نداری ؟ و گوشی رو گذاشت ..و گفت : نمی دونم حالا با این چیکار کنم سرشو می زنی ته شو می زنی اونجاس واقعا دیگه خسته شدم از دستش …. ○°●○°•°💢🦋💢°○°●°○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️کلیپ احکام در خصوص رکوع و قرائت در نماز🌹 ◀️ حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید
✨وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ ✨الَّذِي وَاثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ✨وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿۷﴾ ✨و نعمتى را كه خدا بر شما ارزانى داشته ✨و نيز پيمانى را كه شما را به انجام آن ✨متعهد گردانيده به ياد آوريد آنگاه كه ✨گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم و از ✨خدا پروا داريد كه خدا به راز دلها آگاه است (۷) 📚سوره مبارکه المائدة ✍آیه ۷
📚 در بنى اسرائيل قحطى شديدى پيش آمد..., آذوقه ناياب شد. زنى لقمه نانى داشت آن را به دهان گذاشت كه ميل كند، ناگاه گدايى فرياد زد، اى بنده خدا گرسنه ام! زن با خود گفت: در چنين موقعيت سزاوار است اين لقمه نان را صدقه بدهم و به دنبال آن، لقمه را از دهانش بيرون آورد و آن را به گدا داد. زن طفل كوچكى داشت ، همراه خود به صحرا برد و در محلى گذاشت تا هيزم جمع كند، ناگهان گرگى جهيد و كودك را به دهان گرفت و پا به فرار گذاشت. فرياد مردم بلند شد، مادر طفل سراسيمه به دنبال گرگ دويد ولى هيچ كدام اثر نبخشيد. همچنان گرگ طفل را در دهان گرفته، به سرعت مى دويد. خداوند ملكى را فرستاد كودك را از دهان گرگ گرفت و به مادرش تحويل داد. سپس به زن گفت: آيا راضى شدى لقمه اى به لقمه اى ؟ يكى لقمه (نان) دادى ، يك لقمه (كودك) گرفتى!
✅اگر میدانستید خوردن پیاز خام در کنار غذا چه خاصیتی دارد هرگز آن را ترک نمی کردید👇 🌼کسانی که با غذای خود کمی پیاز خام می خورند کمتر به سرطان مبتلا می شوند. 🌼 به آنهایی که دچار سرماخوردگی می شوند مصرف پیاز به صورت خام یا در کنار غذا توصیه می شود. 🌼خوردن پیاز همراه با غذاهای چرب سبب هضم چربی ها می شود 🌼خوردن پیاز همراه با غذا موجب از بین بردن تمام مواد سمی و مضر درون آن می شود و مانع جذب چربی به بدنتان می شود. 🌼 اگر دچار دیابت و قند خون بالا و یا کلسترول خون هستید با مصرف پیاز همراه با غذاهای خود هرچند به مقدار کم می توانید از تمام آسیب هایی که در کمین شما هستند جلوگیری کنید و سلامتی خود را تضمین کنید و طول عمرتان را افزایش دهید.
✨﷽✨ ✨ این مرد در افریقا دختری رو دید که با کفش کوچیک و پاره راه میره. دلیل رو پرسید گفتن والدین توانایی ندارن، هر سال کفش بخرن؛ برای همین کفش‌ها کوچیک میشه. اون برگشت کشورش و کفشی اختراع کرد که سایزش تا 5 شماره بزرگ میشه! اگر درد را احساس کردی زنده ای اما اگر درد دیگران را احساس کردی، انسانی🎁💝 ‎
هر کس رسید ؛ سوال کرد ؛ زائری؟ از این سوال ؛ دل پر خون ما گرفت ..😔 ◻️برای دلم ◻️برای بی قراری هایش ◻️والعصر میخوانم ◻️وتکرار میکنم و تَوَاصَؤا بِالصَّبر... ❤️ ❤️