eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و چهارم ✍ بخش چهارم 🌸هیچکدوم غذا نخوردیم …. گاهی بی خودی راه می رفتیم و گاهی عمه و علیرضا خان از نگرانی هاشون حرف می زدن احساس کردم حمیرا داره حالش بد میشه فورا قرص هاشو آوردم و برای خودمو عمه و علیرضا خان هم مسکن … 🌸اونا بدون حرف قرص رو گرفتن و خوردن …. لحظات سخت و بدی رو می گذروندیم هوا داشت تاریک می شد ولی هیچ خبری از اونا نبود … علیرضا خان رفت تو اتاقش و صدای زینگ زینگ گوشی تو حال نشون می داد داره به کسی زنگ می زنه بعد از مدتی اومد بیرون و گفت : شکوه زنش گفت غلامرضا با ایرج رفته … 🌸تموم شد حالا باید بریم دم زندان ملاقاتشون می کشنش من می دونم دوباره غوغا میشه تو فامیل ، بعد رو کرد به حمیرا و گفت : بابا جان من دوبار اونو به قصد کشت زدم دیگه لازم نبود ولش می کردی بابا می دونم برات سخت بود ولی به فکر منو و مامانت باش والله بالله به هر کی می خوای قسم می خورم که زدمش نمی خواستم کار به این جا بکشه…….. می دونی من و شکوه چقدر بیشتر از تو عذاب کشیدیم …. 🌸حمیرا چشمهاش پر از اشک شد و گفت : حالا اینو به من میگی … کاش زودتر گفته بودی اونوقت شاید الان من سر خونه و زندگیم بودم منو ببین شدم آینیه ی دق شما ها … تا کی بابا؟ تا کی باید صبر می کردم ؟ منم آدمم زندگی می خوام بچه مو می خوام شوهرمو می خوام … اصلا می خوام راحت نفس بکشم … 🌸باور کن نمی تونستم اگر رویا نبود من هنوز تو اون اتاق خوابیده بودم ….. تو اینو می خواستی؟ منو ندید بگیری؟ یک بار حال منو پرسیدی؟ اصلا برات مهم بودم ؟ اگر تو سر قمار حواست به من بود این بلا سرم نمی اومد آخه هر شب تا صبح بازی کردن و یک مشت نره خر رو تو خونه آوردن آخرش همین میشه … فکر کن اون بی شرف نبود شاید یکی دیگه می رفت پیش زنت اونم که خوشگل بود نبود؟ …من داغونش کردم تو داغونش کردی حالا چرا از ما طلب کار شدی ؟ ما به تو چی بدهکاریم که هی میای داد می زنی ؟غیر از اینه که یک عمر این بدبخت داره خدمت تو رو می کنه به جرم اینکه از خانواده ی بزرگون نبوده اون خواهرای پست فطرتت باهاش چیکار کردن یادت نیست ؟ 🌸تو رو خدا دیگه مارو آزار نده بس کن نمی خوام صدای داد زدنت رو بشنوم … می دونی چی تو این مدت منو بیشتر از همه رنج داد بی تفاوتی شما بود ، دلم می خواست هر وقت ناراحت بودم سرمو بزارم روی شونه ی تو ولی به جاش چیکار کردی فحش دادی و داد زدی متلک گفتی ……… صدای زنگ تلفن همه ی مارو سر جامون میخکوب کرد … عمه گفت : بزار رویا بر داره … علیرضا خان گفت اگر ایرج بود بده به من …… گوشی رو بر داشتم ایرج بود پرسید رویا تویی ؟ گفتم آره شما ها کجایین ؟ ما که مُردیم از بس حرص و جوش خوردیم … 🌸گفت : حمیرا رو بردار یکی با ماشین من دم دره شما رو میاره پیش ما زود بیاین … علیرضا خان گوشی رو گرفت … ولی ایرج دیگه قطع کرده بود پیدا بود از دست منم عصبانی شده با تندی ازم پرسید چی گفت ؟ نمی شد بهش دورغ بگم …. گفتم کسی رو فرستاده دنبال من و حمیرا …. گفت بریم همه با هم بریم …. چند لحظه بعد توی ماشین ایرج بودیم در حالیکه یکی از گارگر های کارخونه اونو می روند …. 🌸مدتی رفت راه زیادی بود افتاد تو جاده ی کرج مقداری که رفت پیچید توی یک جاده ی خاکی و بالاخره دم یک ساختمون قدیمی نگه داشت … توی تاریکی معلوم بود که خونه خیلی خرابه در کوچکی چوبی داشت اونو باز کرد و رفتیم تو نمی دونم از سرما بود یا ترس از مواجه شدن با چیزی بود که باید می دیدیم …. وارد یک باغ شدیم که یک ساختمون قدیمی کوچیک داشت .. تورج اومد به استقبال ما ….. علیرضاخان … بهش گفت آخر کار خودتون رو کردین ؟ 🌸تورج با یک لبخند گفت : آره کردیم اون کاری رو که باید می کردیم ، کردیم …. و رفت و دستشو حلقه کرد دور سینه ی حمیرا و گفت طاقت داری ببینی چه شکلی شده ؟ بیا بریم … رو کرد به منو گفت تو اگر می خوای نیا رویا صحنه ی خوبی نیست ….. 🌸عمه گفت آره تو نیا همین جا وایستا ببینم این دوتا چیکار کردن ای خدا ….. دیگه طاقت ندارم …. علیرضاخان جلوتر رفته بود تو ، و ما هم پشت سرش ….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
❓پرسش ایا اعمال غسل باید پشت سر هم باشد؟ مثلا سمت راست بدنو داري غسل ميدي بعد آب چن ثانيه قطع ميشه و وصل ميشه .... آيا بايد غسلو ادامه داد؟ 📝پاسخ موالات در غسل شرط نیست و واجب نیست که اعضای بدن در غسل پی در پی و بدون فاصله شسته شوند بلکه اگر با فاصله باشد اشکال ندارد. اگر هنگام غسل آب قطع شود خللی به غسل وارد نمی شود، بعد از اینکه آب وصل شود غسل را ادامه دهید و لازم نیست از اول شروع کنید منتشر کنید👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلَاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِيَامًا ✨وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ ✨فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ كَانَتْ ✨عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَوْقُوتًا ﴿۱۰۳﴾ ✨و چون نماز را به جاى آورديد خدا را ✨در همه حال ايستاده و نشسته و بر ✨پهلوآرميده ياد كنيد پس چون ✨آسوده ‏خاطر شديد نماز را به طور كامل ✨به پا داريد زيرا نماز بر مؤمنان در ✨اوقات معين مقرر شده است (۱۰۳) 📚سوره مبارکه النساء ✍آیه ۱۰۳
📌🍃🌺 ــــــ ... می‌گویند روزی مرد "کشک سابی" نزد "شیخ بهائی" رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا "اسم اعظم" را به او بیاموزد چون شنیده بود کسی اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به "تمام آرزوهایش" برسد. "شیخ" مدتی او را سر گرداند بعد به او گفت: اسم اعظم از "اسرار خلقت" است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می دهد و می‌گوید آن را "پخته و بفروشد" به صورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مردک رفته "پاتیل و پیاله‌ای" خریده شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد "طمع کرده و شاگردی می‌گیرد" و کار پختن را به او می‌سپارد بعد از مدتی شاگرد رفته بالا دستش دکانی باز کرده مشغول "فرنی فروشی" میشود به طوری که کارش کساد می‌گردد. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود با "ناله و زاری" طلب اسم اعظم می کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار میشود به او میگوید: تو "راز یک فرنی پزی" را نتوانستی حفظ کنی!! حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی!! 👌 ...
بدانید آب غوره برای درمان چاقی مفرط مفید است دررفع زردی موثراست، درمان کننده پا درد وکمر درد میباشد روده ها راضدعفونی میکند وتقویت کننده کبد است.
✨﷽✨ ✨ ✨ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻦ برای ﻧﻌﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍوند ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ است؛ 🌼زﯾﺮﺍ ﺗﻮ نمی‌دانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ✨و ﻏﻤﮕﯿﻦ نباش ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ... 🌼ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽِ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ✨پس سعی کن ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮐﺮ باشی... 🌼ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺛﺮﻭﺗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻰ پول‌هایت ﺭﺍ ﻧﺸﻤﺎﺭ... ✨ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﻜﻰ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ‌ﺍﺕ ﺑﺮﯾﺰﯼ... 🌼ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺛﺮﻭﺕ ﺗﻮﺳﺖ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺برای همہ ی دنیا دعا کنید ⭐️مثل پروردگارکہ مهربانی اش 🌺بر همہ دنیا سایہ افکنده است ⭐️ای دوست... 🌺مرا دعا کن شاید نزدیکتر ⭐️از من بہ خدا ایستاده ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ذکرت،نامت سپریست‌ که تمام دردهایمان را پس میزند وتمام نداشته‌هایمان را پایان میدهد وتمام داشته‌هایمان را اعتبارمیبخشد پس با نام وذکرت آغازمیکنیم روزمان را ❣بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ❣ 💖الهی به امیدتو💖 ‎‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 الهی ❣ امروز به برکت صلوات بر محمد و آل مطهرش (ع) به من و همه ی دوستان و عزیزانم، خیر و برکت و روزی فراوان وحلال عطا بفرما، الهی آمین صبح دوشنبه تون پربرکت با ذکر صلوات 🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌸وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
حسین.جان💚 مانده سٺ در دلم ڪہ بگویم بہ یڪ ڪلام یڪ بار هم مرا بطلب ڪربلا، تمام !🕌 امسال دوباره چو هر سال مےدهم از دور با اشڪ دیده ،بہ ٺو.ســلام😥 السلام.اے.ساڪن.ڪرب و بلا✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔السلام علیک یا صاحب الزمان(ع) خوشا آنان کہ در دامت اسيرند بہ رخسار دل آرايت بصيرند مڪن از بين ما گلچين ڪہ گفتند: ڪريمان،خوب و بد با هم پذيرند 🍃اللہم عجل لولیڪ الفرج🍃
☝️۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢٨ مهر ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۵١ ☀️طلوع آفتاب: ٦.١۴ 🌝اذان ظهر: ١١.۴٩ 🌑غروب آفتاب: ١٧.٢٣ 🌖اذان مغرب: ١٧.۴٢ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.٠٧
۰۰۰۰☝️☝️ یــا قـاضی الحاجـات... دوشنبـــه... صدمرتبه... 👆دوشنبه یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد ✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره برایش نوشته شود 2رکعت ؛ درهر رکعت بعدازحمد یک آیة‌الکرسی ،توحید ،فلق وناس بعد از سلام۱۰ استغفار
✅ درمان ترش کردن معده 💠 ترش کردن معده و بادگلو "آروغ زدن" و بدون اراده آب از دهان جاری شدن از علایم سردی معده است ☑️ جهت معالجه تا بهبودی صبح ناشتا به میزان ①ق.چ عسل میل نمائید ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 دوست خوبم 💕 دنیا را برایت 🌸 شـادِ شـاد 💕 و شادی را برایت 🌸 دنیـا دنیـا 💕 آرزو دارم... 🌸آخرین دوشنبه مهر ماه تون 💕در پناه خدا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و چهارم ✍ بخش پنجم 🍓وسط اتاق مردی افتاده بود که با طناب دست و پاشو بسته بودن و یک کهنه کرده بودن توی دهنش .خونین و زخمی روی زمین افتاده بود و با چشماش التماس می کرد چشمش به علیرضا خان که افتاد نیرو گرفت و خودشو حرکت می داد و از پشت اون کهنه توی دهنش می گفت غلط کردم داداش کمکم کن . تورج به حمیرا گفت حالا نوبت توس بزنش تا اونجا که دلت آروم میگیره ( و زد زیر گریه و با صدای بلند فریاد زد بزنش … بزنش .. و خودش با لگد می زد به سر و صورت و پهلوی اون اونقدر عصبانی بود که همه گریه می کردیم علیرضا خان تورج رو گرفت و به مردی که بهش عزت می گفتن گفت بگیرش نزار کار دستمون بده . 🍓ایرج گفت حمیرا ؟ چیکار کنم می خوای بکشمش .. هر چی تو بگی خواهر الان موقعی که تو می تونی انتقامتو بگیری چیکارش کنم ؟حمیرا می لرزید و نمی تونست نفس بکشه یک کم نگاه کرد و بعد با صدای بلند چند تا فریاد کشید …و عمه و علیرضا خان اونو از اتاق بردن بیرون منم رفتم سراغ ایرج گفتم تو رو خدا تمومش کن دیگه بسه ایرج خواهش می کنم ..تورج تو کوتاه بیا خواهش می کنم … بسه دیگه …تمومش کنین ما داریم اذیت میشیم …. حمیرا دوباره برگشت تو و گفت : بیشرف بی ناموس تف به تو دیگه رسوا شدی دلم می خواست مینداختمت زندان تا آخر عمرت بپوسی کثافت … علیرضا خان دوباره اونو از اتاق برد بیرون … 🍓ایرج دنبالش رفت و ازش پرسید بگو خواهر جون هر چی تو بگی …. چیکارش کنم ؟ گفت : نمی خوام دیگه بسه دیگه بریم همین جا تو سرما بمونه تا بمیره عمه و علیرضا خان حمیرا رو بردن تو ماشین …… ایرج برگشت و گفت : ما میریم ببرینش بندازنش دم خونه اش زنگ بزنین و خودتون برین خونه تون دست و پاشو باز نکنین بزار همین جوری پیداش کنن … تورج دوتا لگد دیگه بهش زد و …… اومدیم بیرون …… همه مجبور بودیم با ماشین ایرج بر گردیم ….. علیرضا خان و عمه و من عقب نشستیم و تورج حمیرا رو بغل کرد و کنار ایرج نشستن و در میون سکوتی سنگین رفتیم خونه ….. وقتی دیگه رسیدیم خونه حمیرا دستهاشو برای برادراش باز کرد و در حالیکه باز توی چشمش اشک بود هر دوی اونا رو بغل کرد و سه تایی مدتی به همون حال موندن … 🍓حمیرا گفت : خوشحالم که شماها رو دارم انگار راحت شدم یک چیزی توی گلوم بود که دیگه نیست …. تموم شد از هر دوی شما ممنونم بد بود ولی من راحت شدم دیگه تو فکرم این نیست که کاش می زدمش کاش می کشتمش …. تورج گفت : هر وقت اراده کردی در خدمتیم یک ساعت بعد جنازه شو می دازیم جلوی پات ولی تو دلت نگه ندار …. تو اینو بدون دیگه از دست ما در امان نیست هر وقت خوب شد دوباره باهاش همین کارو می کنیم … ایرج گفت دستش شکسته بود داشت ناله می کرد …. تورج گفت : می دونم عزت کرد . علیرضاخان گفت :کارگر ها فهمیدن حالا از فردا باید گوش کنیم به شایعه هایی که تو کارخونه می سازن آخه عزت قابل اعتماد نیست … نه اونا فکر می کنن زندگی حمیرا رو بهم زده و باعث طلاق شون شده به هر حال چاره نداشتیم باید کتک می خورد … حالا گیریم حمیرا ازش می گذشت ، منو و تورج نمی تونستیم ازش بگذریم… ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💎امام حسن علیه‌السلام هرگاه ديدى كسى با آبروى مردم بازى می‌كند، سعى كن كه تو را نشناسد، زيرا آبروى آشنايانش كمترين ارزش را نزد او دارد. 📚میزان الحکمه، جلد۶، صفحه۲۰۰ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎امام حسین(علیه السلام): ✍از آنچه موجب عذرخواهى مى‌شود بپرهيز، زيرا مؤمن بد نمى‌كند، عذرخواهى هم نمى‌كند ولى منافق هر روز كار بد مى‌كند و بعد عذرخواهى مى كند. 📚 تحف العقول، ص۱۷۷ ┅✿❀☆♡☆❀✿┅
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و چهارم ✍ بخش ششم 🍓بعد ایرج رفت و عمه رو که حالش خیلی بد بود بغل کرد و گفت: ببخشید مامان جون اذیت شدی … ولی دیگه تموم شد …. شام درست نکن من میرم ویمپی همبرگر میگیرم … تورج گفت .. نه صبر کن اسماعیل رو میفرستیم تو چرا بری؟ خیلی خسته شدی .. گفت باشه بگو زیاد بگیره که خیلی گرسنه ام ….. و خودش رفت بالا تورجم رفت زنگ بزنه تا اسماعیل رو خبر کنه ….. 🍓اونشب من خیلی احساس خستگی می کردم ولی انگار منم یک جورایی خیالم راحت شده بود که دیگه خطری برای ایرج نیست و حمیرا هم دلش قرار گرفته …. شب جمعه بود و همه تا دیر وقت نشستن و در مورد این موضوع حرف زدن … 🍓ولی من بشدت خوابم میومد و ساکت یک گوشه نشسته بودم نمی دونم چرا اخمهام تو هم بود دلم نمی خواست نه به حرفای تورج بخندم نه با حمیرا هم دردی کنم نه به نگاه های عاشقانه ی ایرج جواب بدم … هیچ احساسی نداشتم نوعی سر در گمی و بی قراری بهم دست داده بود از صحنه هایی که دیده بودم هنوز بیرون نیومده بودم و دلم می خواست تنها باشم …. 🍓علیرضا خان به من گفت : خوب رویا این کاری بود که تو شروع کردی چرا چیزی نمیگی ؟گفتم : من این طوری فکر نمی کنم این کار من نبود دست دیگه ای تو کار بود ، چرا من از این خونه سر آوردم؟ کی اینقدر مهرِ حمیرا رو تو دل من گذاشت ؟ و تمام توجه من به اون جلب شد ؟ چرا من پزشکی قبول شدم ؟ و چرا یکی از استاد های من باید دکتری باشه که در مورد مریضی اون صحبت کنه ؟ من اینا رو اتفاقی نمی دونم و فکر می کنم دیگه وقت اون رسیده بود که حمیرا از اون تارهایی که دور خودش پیچیده بود در بیاد نمی دونم من اعتقادم اینه شاید همه ی ما وسیله ای برای کس دیگه ای باشیم ….. تورج پرسید مثلا کی ؟ گفتم شاید دعا های یک دختر کوچولو برای دیدن مادرش ……. حمیرا رفت تو فکر … شاید همه به فکر رفتن چون چیزی نگفتن ….. 🍓یک هفته گذشت …. و باز جمعه بود و قرار بود ایرج فردا شب ساعت یک نیمه شب بره من تو این مدت تمام وقت تنهایی ها مو به گریه گذروندم هر چی خودمو راضی می کردم بازم نمی تونستم از ایرج جدا بشم خیلی دوستش داشتم و هر چی بیشتر اونو می شناختم صفات اخلاقی خوب بیشتری ازش سراغ می کردم و عشقم نسبت به اون بیشتر می شد …. 🍓مثل اینکه نفسم بود و داشت می رفت و من توی سینه ام دردی داشتم که نمی تونستم به کسی بگم اون نزدیک من بود و حتی اجازه نداشتم به راحتی باهاش حرف بزنم حالا اگر می رفت و دیگه نمیومد چیکار می کردم ؟ ….تو این مدت هم به خواست علیرضا خان ازش دوری می کردم و زیاد با هم حرف نزده بودیم گاهی فکر می کرد که از دستش ناراحتم … گاهی دلگیر می شد …. و گاهی هم تلافی می کرد …و من با اینکه دلم براش پر می زد نمی تونستم بهش بگم که علیرضا خان ازم چی خواسته ….. چون ایرج می خواست بره .. 🍓تورج هم دوباره شب جمعه اومد …… حمیرا حالش خیلی بهتر بود و آروم شده بود و اون بی قراری سابق رو نداشت ولی هر چی تلاش کردیم نتونستیم با نگار تماس بگیریم …… برای همین اونم غمگین شده بود … شب شنبه تورج باید برمی گشت به دانشکده ایرج خودش راه افتاد تا اونو برسونه … با هم رفتن بیرون … تورج برگشت و به من گفت : رویا میشه توام بیای ؟ 🍓من بی اختیار به علیرضا خان نگاه کردم و گفتم نه من درس دارم شما برین ….گفت : دستوره بیا باهات کار دارم …گفتم باشه بعدا نه نمیام …. برگشت و گفت : اگر خواهش کنم میای ؟ لبمو گاز گرفتم مونده بودم چرا اون داره این کارو می کنه … 🍓عمه گفت : خوب برو مادر ببین چیکارت داره ؟ گفتم تورج جان به خدا کار دارم … درسم مونده نمازم نخوندم … تو برو…. گفت : زود باش ایرج منتظره …. علیرضا خان گفت : خوب چرا نمیری ؟ برو دیگه حال و هوات هم عوض میشه خیلی تو همی امشب اصلا حرف نزدی دخترم …. 🍓تعجب کردم با موافقت اون بلند شدم و رفتم پالتمو پوشیدم اومدم پایین تورج هنوز منتظر من بود با هم از ساختمون رفتیم بیرون …به ماشین که رسیدیم خودش نشست عقب و به من گفت : تو بشین جلو گرم بشی ….تازه من که زود پیاده میشم ….. ایرج نمی دونست تاخیر تورج برای بردن من بوده فهمیدم که خوشحال شده …. وقتی راه افتادیم … 🍓تورج گفت : می خواستم یک چیزی بهتون بگم که به هر سه تای ما مربوط میشه …قلبم فرو ریخت … من دیگه تحمل یک هیجان دیگه رو نداشتم و دلم نمی خواست تورج حرفی بزنه که باز بحث و گفتگو بشه …..اون ادامه داد ….. من چند وقته با مینا دوست شدم باهاش میرم بیرون و بهش علاقه مند شدم مامانش و باباشم می دونن … می خواستم شما هم بدونین …. ایرج زد رو ترمز و زد کنار و وایستاد . ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
1سلام غسل جبیره چیست ؟ 🌸 ✅۲-منظور از بلند بودن موی سر که وضو را باطل میکند چه میزان است، آیا اگر مو تا ابرو ها برسد وضو باطل است؟ 👈مرجع :ایت الله سیستانی 🔵1-غسل جبیره به این معنا که مانعی دربدن مانند زخم وجراحت و...باشد که آب برایش ضرر داشته باشد یا مانعی باشد که قابل برداشتن نباشد باید بدن را به صورت معمول بشوید وآن قسمت را به نیت جبیره دست خیس بکشد 🔵2-کجا گفته شده است که موی بلند وضو را باطل میکند ؟سند مطلب را بیان کنید . موی بلند وضو را باطل نمیکند. فقط برای مسح باید فرق باز کند وبیخ موها یا روی پوست سر را مسح کند.. منتشر کنید 👇
قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ.. ✨«به مردان مؤمن بگو خود را (از به ) فروگیرند، و خود را حفظ کنند». 📚سورە مبارکە نور ✍آیه٣٠
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⚠ مواظب باش چی آرزو میکنی.... 🔸 یک خانمی در جلسه‌ای برای مادرم نقل کرده بود که عروسم خیلی اذیتم میکرد و من هر بار که دلم میشکست با خودم میگفتم ، چی میشد این دختر از خانواده ما حذف میشد.... 🔸می گفت یک هفته نگذشت که پسرم از کوه افتاد وفوت کرد و آن دختر هم از خانواده ما حذف شد..... 👤 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
هدایت شده از بنرها
سلام دوستان تصمیم گرفتیم که کانال ذکر روزانه وتعقیبات نماز را در ایتا برپاکنیم لطفا باجوین شدن ماروحمایت کنید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4 👆 هم اکنون دعا وزیارت واعمال روزدوشنبه وتعقیبات نمازمغرب وعشا لطفا حمایت کنید🙏
شوهرم شبها کجا میرود چن شبی بود حس میکردم شبها شوهرم در کنار من نیست یک شب تصمیم گرفتم او را تعقیب کنم وقتی او از خانه خارج شد و رفت سمت د ر خانه همسایه مان و زنگ خانه را زد.زن همسایه خارج شد و اومد کنار همسرم . از عصبانیت داشتم میمردم و میخاستم برم نزدیک که دیدم شوهرم مقداری پول به او داد و زن در حالیکه گریه میکرد به شوهرم گفت خدا ازتون راضی باشه فردا برای خرید داروی پسرم پولی نداشتم ممنونم که بهمون کمک میکنین .شوهرم گفت من نمیخام کسی بفهمه که کمکت میکنم چون اینکار را فقط برای رضای خدا انجام میدم . من وقتی این صحنه رو دیدم از خودم خجالت کشیدم و از شکی که به شوهرم کردم .لطفا زود قضاوت نکنین. @tafakornab @shamimrezvan
🍊نارنگی بخاطر داشتن فسفر زیاد، باعث تقویت هوش کودک میشود. ⇦فسفر به جذب کلسیم و استخوانسازی و بلندی قد هم کمک میکند. نارنگی ضدنفخ، تب بر وضدسرفه طبیعیست ⇦هسته نارنگی عامل آپاندیس است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ از زخم‌هایی که زندگی بر تنت خراش می‌اندازد شکایت نکن بعضی زخم‌ها را باید درمان کنی تا بتونی به راهت ادمه بدی! ولی .... بعضی زخم‌ها باید باقی بمونه تا هیچ وقت راهت روگم نکنی! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh