هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
آیا میدانستید ...
مصرف یک لیوان آب هویچ قبل از صبحانه برای کمک به درمان کبد چرب بسیار موثر می باشد.
🥕🥕🥕🥕🍹🍹🍹🍹
#پیام_سلامتے
✅تکنیکی معجزه بخش برای رفع درد زانو 👌
🥕خوردن هویج برای تسکین زانو درد در حقیقت یکی از روش های درمانی طب سنتی چینی به شمار می رود.
🥕هویج های نارنجی سرشار از بتاکاروتن و ویتامین A، دو ماده ی ضد التهاب قوی هستند، ویژگی ای که این ماده ی غذایی را برای تسکین درد زانو کارساز کرده.
برای اینکه بتوانید بیشترین بهره را از فواید هویج ببرید باید آن را به صورت پخته میل کنید، اما اگر از خوردن هویج پخته خوش تان نمی آید، خوردن خام آن ها هم ایرادی ندارد.
برای کاهش زانو درد سعی کنید روزانه ۲ وعده هویج مصرف کنید.
👇👇🏿👇
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
789.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
🌸شروع هفته تون عالی
🍃دراولین روز
🌸هفته بهترین هارا
🍃براتون آرزومندم
🌸الهی
🍃یک هفته خیر و برکت
🌸یک هفته موفقیت و
🍃یک هفته پراز
🌸دلخوشی نصیبتون بشه
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
⭕️ #من_میترانیستم ⭕️
👈قسمت1️⃣1️⃣
فصل چهارم
مدتی بعد، ما از محله ی جمشیدآباد به لَین احمدآباد اثاث کشی کردیم. پدر و مادرم یک خانه ی شریکی خریدند و من تا سن چهارده سالگی، که جعفر (بابای بچه ها) به خواستگاریم آمد، در همان خانه بودم.
چهارده سال و نیم داشتم که مستاجر خانه ما جعفر را به مادرم معرفی کرد. آن زمان، سن قانونی برای ازدواج، پامنزده سال بود و ما باید شش ماه منتظر می ماندیم و بعد عقد می کردیم.خداوکیلی من تا آن موقع نه جعفر را دیده بودم نه می شناختمش. زمان ما همه ی عروسی ها همین طوری بود؛ همه ندیده و نشناخته زن و شوهر می شدند.بعد از عروسی، چند ماه در یکی از اتاق های خانه مادرم بودیم تا جعفر توانست در ایستگاه 6 آبادان، یک اتاق در یک کواتر کارگری اجاره کند. اوایل زندگی، مادر شوهرم با ما زندگی می کرد.سال ها مستاجر بودیم.جعفر کارگر شرکت نفت بود و هنوز آنقدر امتیاز نداشت که به ما یک خانه ی شرکتی بدهند و ما مجبور بودیم در اتاق های اجاره ای زندگی کنیم. پنج تا از بچه هایم، مهران و مهرداد و مهری و مینا و شهلا، همه زمانی به دنیا آمدند که ما مستاجر بودیم.
هر وقت حامله می شدم، برای زایمان به خانه ی مادرم در احمدآباد میرفتم. آنجا زایشگاه بچه هایم بود. در خانه ی مادرم چون مرد نامحرمی نبود، راحت بودم. یک قابله ی خانگی به نام جیران می آمد و بچه را به دنیا می آورد. جیران زن میانسالی بود که مثل مادرم فقط یک دختر داشت. اما خدا از همان یک دختر، سیزده نوه به او داده بود. بابای مهران همیشه حسابی به او می رسید و بعد از به دنیا آمدن بچه، مبلغی پول و مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای و پارچه به او می داد.
بچه ی ششم را باردار بودم که به ما یک خانه ی شرکتی دو اتاقه درایستگاه 4 فرح آباد، کوچه 10 پشت درمانگاه، سر نبش خیابان دادند. همه ی خانواده اعتقاد داشتیم که قدم تو راهی خیر بوده است که ما از مستاجری و اثاث کشی راحت شدیم و بالاخره یک کواتر شرکتی نصیبمان شد. خیلی خوشحال بودیم. از آن به بعد، خانه ای مستقل دستمان بود و این یعنی همه ی خوشبختی برای خانواده ی ما. مدتی بعد از اثاث کشی به خانه ی جدید، دچار درد زایمان شدم. دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست حسابی نداشت و کاری از دستش بر نمی آمد. برای اولین بار وبعد از پنج تا بچه، مرا به مطب خانم دکتر مهری بردند. آن زمان شهر ابادان بود و یک خانم دکتر مهری، مطب دکتر مهری در لین 1 احمدآباد بود. من تا آن زمان خبر از دکتر و دوا نداشتم؛ حامله می شدم و جیران که قابله ی بی سوادی بود، می آمد و بچه هایم را به دنیا می آورد.
خانم مهری آمپولی به من زد و من به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم. اذان مغرب حالم خیلی بد شد. جیران را خبر کردند و باز هم در غروب یکی از شب های خرداد ماه، برای ششمین بار مادر شدم و خدا به من یک دختر قشنگ و دوست داشتنی داد. جیران به نوبت او را در لغل بچه ها گذاشت و به هرکدامشان یک شلات داد. مهران، که پسر بزرگ و بچه ی اولم بود، بیشتر از همه ی بچه هایم ذوق کرد و خواهرش را در بغل گرفت. هرکدام از بچه ها را که به دنیا می آوردم، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند. من هم این وسط مثل یک ادم هیچکاره سکوت می کردم؛ جعفر که بابای بچه بود و حق پدری اش بود که اسم آنها را انتخاب کند، مادرم هم که یک عمر آرزوی بچه داشت و همه ی دلخوشی زندگی اش من و بچه هایم بودیم. نمی توانستم دل مادرم را بشکنم. او که خواهر و برادری نداشت، مرا زودتر شوهر داد تا بتواند به جای بچه های نداشته اش، نوه هایش را ببیند. جعفر هم فقط یک خواهر داشت. تقریبا هر دوی ما بی کس و کار و فامیل بودیم.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
⭕️ #من_میترانیستم ⭕️
👈قسمت 2️⃣1️⃣
فصل چهارم12
جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت؛ او به اسم ها ی ایرانی و فارسی خیلی علاقه داشت. مادرم که طبع جعفر را میدانست، اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد.جعفر اسم بچه ی سوم را مهری گذاشت و اسم بچه ی چهارم را مادرم مینا گذاشت.بچه ی پنجم را جعفر، شهلا نام گذاشت و مادرم نام بچه ی ششم را میترا گذاشت. من هم نه خوب می گفتم و نه بد. دخالتی نمیکردم. وقتی میدیدم جعفر و مادرم راضی و خوشحال هستند، برایم کافی بود.
مادرم نام میترا برای دخترم گذاشت، اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت: مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر درآن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتید، چه جوابی می دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من میخواهم مثل زینب(ع) باشم. میترا تانها اولاد من بود که اسم خودش را عوض کرد و همه ی ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. برای همین، من نمی توانم حتی از بچگی هایش هم که حرف میزنم به او میترا بگویم. برای من مثل این است که از اول، اسمش زینب بوده است.
زینب که به دنیا آمد، بابایم هنوز زنده بود و من سایه ی سر داشتم. در همه ی سال هایی که در آبادان زندگی کردم. نابابایی ام مثل پدر، و حتی بهتر، به من و بچه هایم رسیدگی میکرد. او مرد مهربان و خدا ترسی بود ومن واقعا دوستش داشتم. بعد از ازدواجم هر وقت به خانه ی مادرم می رفتم، بابایم به مادرم می گفت: کبری در خانه ی شوهرش مجبور استهرچه هست بخورد، اما اینجا که می آید تو برایش کباب درست کن تا بخورد و قوت بگیرد. دور خانه های شرکتی، شمشادهای سبز و بلندی بود.بابایم هروقت که به خانه ی ما می آمد، در میزد و پشت شمشادها قایم می شد. در را که باز می کردیم، می خندید و از پشت شمشادها در می آمد. همیشه پول خرد در جیب هایش داشت و آن ها رامثل نذری به دخترها میداد. بابایم که امید زندگی و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت.
ادامه دارد
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
4_5764910412717883995.mp3
زمان:
حجم:
2.11M
#احکام_شرعی #احکام_بانوان
⁉آیا در احکام دینی تبعیض
نسبت به زن وجود دارد؟
⁉چرا زن درباره مرجعیت
و امام جماعت و قاری
قرآن شدن محدودیت دارد؟
👆 #بشنوید..👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
✨إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ
✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿۵۶)
✨براستى که خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود میفرستد؛
✨اى کسانى که ایمان آوردهاید، بر او درود فرستید
✨و کاملاً تسلیم فرمان او باشید(۵۶)
📚سوره مبارکه الأحزاب
✍آیه ۵۶
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
💎پیامبر خدا صلى الله عليه وآله:
با ترسو مشورت مكن، زيرا او راه بيرون آمدن ازمشكل را برتو تنگ مى كند
لَا تُشَاوِرْ جَبَاناً فَإِنَّهُ يُضَيِّقُ عَلَيْكَ الْمَخْرَجَ
📚علل الشرايع ج2ص559
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖
💎 پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد حقوق همسایه فرمودند: ...هرگاه ميوه اى خريدى، براى او تعارف بفرستى و اگر اين كار را نمى كنى، ميوه را مخفيانه به خانه ات ببر و فرزندت را همراه آن ميوه، بيرون مياور تا كودكانِ او را [با ديدن آن ميوه در دست فرزندت] ناراحت كنى. با بوى [و يا دودِ] ديگت، او را ناراحت نكنى، مگر آن كه مقدارى از غذاى آن را براى او بفرستى.
📚مسكّن الفؤاد، صفحه 105
🚫 #توجه یه نگاهی به فضای مجازی بندازیم! حواسمون به خودنماییهامون هست؟ به عکس غذاها، لباسها، خریدها، هدیهها و سفرهایی که تو صفحه شخصیمون میذاریم و از همسایه گرفته تا دوست و آشنا و غریبه میبینند هست؟ حواسمون به دلهایی که میشکنیم هست؟
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستانک_آموزنده
روباهی از شتری پرسید :
عمق این رودخانه چه اندازه است؟
شتر جواب داد : تا زانو
اما وقتی روباه در آب رودخانه پرید،
آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا میزد به شتر گفت :
تو که گفتی تا زانو !!
شتر جواب داد : بله، تا زانوی من، نه زانوی تو!
نکته : هنگامی که از کسی مشورت میگیریم یا راهنمایی میخواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. لزوما هر تجربهای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست !
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
⭕️ #نظم_در_خلقت_هستی
💧 #چرا_قطرات_به_شکل_دایره_اند ؟!
تمام طبیعت بر اساس قوانین ریاضی و فیزیک نوشته شده است، و این جریان از آنجا سر در میآورد که تمام کائنات به گونهای تمایل دارند همیشه در کمترین سطح انرژی ممکن قرار داشته باشند.
🌕 🌞 🌏 ⭐️
ماه ، خورشید، زمین و ستارگان و کرات دیگر همه به شکل دایر ه هستند.
⁉️در کمترین سطح انرژی ممکن قرار گرفتن یعنی اصطکاک کمتر با محیط داشتن .
و در ارتباط با محیط، انرژی کمتری هدر دادن. چر خ های وسایل نقلیه و چرخ های هواپیما به شکل دایره است .
و اکثر میوه ها نیز به شکل دایره یا بیضی شکل هستند تا انرژی کمتری از خود هدر دهند .
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
📡📡📡📡بسیااااااااااااااااااااااااااااااااااار خواندنی خواهشا حتما مطالعه کنید
🌺داستان "جمال آقا" پیرِمرد 85 ساله ای که قسم می خورد من نمیمیرم 😳😳😳😳😳😳
پیرمردی بسیار مریض احوال بود به طوری که دکترها از او قطع امید کردند و به دوستان و نزدیکان این پیر مرد خبر دادند که حتما تا چند روز دیگر این پیرِ مرد خواهد مُرد دوستانش به عیادت او آمدند یکی از دوستانش به او گفت ناراحت نباش تو زندگی خوب و با عزت و ثروت فراوانی داشتی و حالا در کنار عزیزات و 10 پسرت از دنیا خواهی رفت
پیر مرد که حال جواب دادن نداشت همه نیرو و قوت خود را در زبان جمع کرد و قسم یاد کرد والله من نخواهم مرد و از این مریضی هم جان سالم به در خواهم بُرد رفقای جَمال همه تعجب کردند 😳
گفتند چرا هذیان میگویی مرگ حق است از کجا میدانی که نمیمیری 🤔🤔
گفت: من جوان و نسبتا فقیر بودم یک روز قبل از روز #عید برای دو فرزندم هدایایی تهیه کردم و در حال رفتن به خانه بودم در راه به پارک سری زدم در پارک دو بچه در حال بازی کردن بودند وقتی وارد پارک شدم اون بچه ها جلو آمدند و گفتند عمو عیدتان مبارک خیلی تعجب کردم تا اومدم جواب بدم پیرزنی مضطرب و بسیار غمگین جلو آمد و نگذاشت من حرفی بزنم گفت اقا عیدتان مبارک😳😳😳😳
من خیلی تعجب کردم که چرا یک روز قبل عید را تبریک می گویند لحظاتی بعد بچه ها رفتند و به بازی مشغول شدند پیرِزن به من گفت اقا ببخشید می دانم فردا عید است ولی این بچه ها یتیم هستند و من مادربزرگ آن ها هستم من که نتوانستم برای آن ها چیزی تهیه کنم و بسیار ناراحتم به بچه ها گفتم امروز عیده تا امروز به جای فردا بیان بیرون و فردا اصلا بیرون نَرَن و بچه ها رو با هدایا و لباس های نو نبینند و غصه نخورند
"جمال" به دوستانش گفت من همه لباس ها و هدایایی که برای بچه های خودم تهیه کردم به پیرزن دادم پیرزن خیلی خوشحال شد گفت آقا دل بچه یتیم های منو شاد کردی من✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
حالا 3تا دعات میکنم:
1_خدا 10 تا پسر بِهِت بده
2_خدا 100 تا گاو بهت بده
3_خدا 100 سال بهت عمر بده
"جمال" گفت بعد از اون واقعه عجیب و دعای پیرزن وَرَق زندگیم از فقر و نداری و نکبت و بی چیزی بر گشت.
خدا ثروت فراوانی به من داد الان 2 تا از دعاهای پیرزن مستجاب شده و حتما دعای سوم هم مستجاب میشه من الان 100 تا گاو دارم و 10 تا پسر ولی هنوز 100 سالم نشده
بله دوستان جمال خدا را به عنوان طرف معامله انتخاب کرده بود جمال نگفت اگه من دست خالی برم خونه پیش زن و بچم شرمنده میشم جمال نگفت اگه دست خالی برم خونه خانومم حسابی دعوام میکنه جمال نگفت بچه های خودم به این لباس ها احتیاج دارن چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه.
جمال نمُرد حالش بسیار نیکو شد و تا 100 سالگی با شادی (که اون شادی از شاد کردن دل بچه یتیم به وجود آمده بود )زندگی کرد.
#حالا نمی خوای دل یه بچه یتیم و شاد کنی؟ نمیخوای مثل مولا علی غذات و با بچه یتیما قسمت کنی؟ نمی خوای خدا رو امتحان کنی ؟ ببینی اگه برای خدا خرج کنی خدا چی کار میکنه؟ نمی خوای جلوی امام زمان رو سفید بشی؟ نمیخوای محبت مولا علی و تو دل چنتا بچه یتیم بِکاری؟
دیشب که همه تو مهمونی های رنگارنگ دعوت بودن و انواع میوه ها و نعمت های خدا رو تناول کردن تو نمیخوای مهمون خدا باشی؟
هر کی دل بچه یتیم و شاد کنه مهمون خدا میشه😍
تو پولِ نقد داری خدا محبت امام حسین داره خدا گفته خیر هر کی و بخوام محبت امام حسین و تو دلش زیاد میکنم امروز نمیخوای پولت و بدی به خدا
خدا هم شیرینی محبت امام حسین و بهت بده؟
اگه می خوای برای خودت کاری کنی از الان شروع کن که وقتشه
#نشر_حد_اکثری
┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅