eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
82.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺برﺍﯼ ﺁﺩﻣـﻬﺎ ☘ﺧـﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺧـﻮﺏ ﺑﺴﺎﺯ. 🌺ﺁﻧﻘـﺪﺭ ☘ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ 🌺ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ☘و ﺭﻓــﺘﯽ ... 🌺ﺩﺭﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸـــﺎﻥ ☘ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
36.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا قلب‌های مهربان💜 دوستانم رابه تومیسپارم، باشدکه با یادتو به آرامش رسیده وفارغ از دردها و رنجها طلوع صبحی زیبا را به نظاره بنشینند شبتون بخیر💜 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
24.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نام اوکه رحمان ورحیم است به احسان عادت و خُلقِ کریم است 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍀الهی به امیدتو🍀 سلام💐 صبح زیباتون بخیرونیکی🌸🍀 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹برجلوه ي روي ماه مهدي صلوات برجذبه ي هرنگاه مهدي صلوات مارانبودچوهديه اي درخوراو بفرست به پيشگاه مهدي صلوات 🌹اللهم‌ صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء3 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت صفحه
#آیه_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران ☀️امروز #پنجشنبه25مردادماه1397 🌞اذان صبح:04:52 ☀️طلوع آفتاب:06:24 🌝اذان ظهر:13:09 🌑غروب آفتاب:20:53 🌖اذان مغرب:20:12 🌓نیمه شب شرعی:00:22 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
98K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنجشنبه است با فرستادن فاتحه و صلوات✨ یادی کنیم ازعزیزانمون خدایا عزیزان ما را✨ قرین رحمت خود قرار ده✨ روحشون شاد و‌ قرین رحمت الهی✨ آمین @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸سلامی گرم باعطرگـل 🍀وبه لطافت لبخندخدا 🌸برایتان چیده‌ام 🍀تـاروزتـان بخیر 🌸دلتان شادو زندگیتان 🍀هرلحظه زیباترشود 🌷پنجشنبه‌تون گلبارون🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒 داستان 🍒 👈قسمت چهارم وقتی رسیدم روستا اصلا پاهام حس راه رفتن نداشت تازه اونجا بود که یادم افتاد چرا به پلیس خبر ندادم حالا چه طوری ماشین رو پیدا کنم تو همین گیر و دار و جنگ و جدل با خودم بودم که یه دفعه در خونه جلوم ظاهر شد مونده بودم چکار کنم اگه بابام بفهمه که ماشین رو دزدیدن سرمو می بره حتما خیلی داد و هوار می کنه دلمو زدم به دریا و در زدم خواهر کوچیکم در رو باز کرد انقدر که درس می خونه تمام زیر چشمش قرمز و کبود شده همش بهش می گم بابا یه کنکور دیگه مثل همه امتحان های دیگه ولی به کله اش نمی ره. پرسیدم بابا خونست گفت نه رفته باغ یه سر بزنه و برگرده همینو که شنیدم یه سره رفتم اتاق خودم بالا پشت بوم تا رسیدم رو زمین دراز کشیدم و چشمامو بستم اصلا دلم نمی خواست به اتفاقات امروز فکر کنم چقدر بد شانسی و اتفاقات ناجور پشت سر هم افتاد ای وای ببین من چقدر خنگم آخه آدم نتونه سه شنبه و چهارشنبه رو از هم تشخیص بده فکرشو بکن اگه به موقع رفته بودم حتما استخدام می شدم اونقدر خسته بودم که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد صبح با بابام رفتیم پاسگاه. جاتون خالی بابام دیشب حسابی از خجالتم در اومد انقدر داد و هوار کرد که همه همسایه ها و اهل محل خبردار شدن که چی شده و شازده پسر چه دسته گلی به آب داده تو پاسگاه گزارش سرقت دادیم ولی گفتن باید برین شهر تو همون محله هم به پلیس خبر بدین که گزارش سرقت کنند برگشتیم خونه بابام هنوز داشت غر غر می کرد بنده خدا خب حقم داشت ماشین رو خیلی دوست داشت هر چی نباشه از جوونیش با این ماشین بوده به قول قدیمی ها رفیق گرمابه و گلستانش بوده. نزدیک ظهر بود که از پاسگاه زنگ زدند ماشین تون پیدا شده جنگی رفتیم پاسگاه گفتن برید شهر به این آدرس یکی از کلانتری های شهر ماشین و پیدا کرده بودند تندی خودمونو رسوندیم شهر و رفتیم همون کلانتری اصلا از شوق و ذوق نفهمیدم که کی رسیدیم رفتیم تو بابام گفت بهمون زنگ زدن گفتن ماشین تونو که دزدیدن پیدا شده افسر نگهبان نگاهی به سیستمش کرد و گفت بله تو یکی از محله ها پیداش کردیم وقتی آدرس محله رو پرسیدم دقیقا همون کوچه بود که من براي استخدام رفته بودم برای چند لحظه جا خوردم و به خودم گفتم من که تموم کوچه رو دو سه دفعه گشتم اصلا ماشین اونجا نبود حتما دزده دیده ماشین به درد خوری نیست دوباره آورده گذاشتتش سر جاش تو همین فکرا بودم که دیدم بابام دستمو گرفته و می کشه گفتم کجا میریم گفت باید بریم به این آدرس ماشینو تحویل بگیریم وقتی رسیدم اونجا دیدم یه پارکینگ بزرگه با کلی ماشین، مدراکمونو تحویل دادیم و ماشین رو گرفتیم بابام نشست پشت فرمون منم بهش گفتم اصلا حال ندارم جلو بشینم میرم عقب دراز می کشم همین که اومدم بشینم عقب دیدم یه کیف سامسونت روی صندلی عقب افتاده.... ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
⏮ سوره آیه 98 🍃 چرا اهل هیچ شهرى به موقع ایمان نیاورد كه ایمانش به او سود بخشد؟ مگر قوم یونس 🔸ما عذاب خوار كننده را در زندگى دنیا از آنان برطرف كردیم و تا مدّتى بهره‏مندشان ساختیم. 💠تفسیر آیه 💠 ✳️ با اینكه در این سوره، تاریخ حضرت نوح و موسى به تفصیل بیان شده، امّا داستان توبه ‏ى قوم یونس در نصف آیه و با اشاره آمده است، ولى نام این سوره را سوره یونس نهاده‏اند، شاید به خاطر حسّاسیّت و اهمیّت كار قوم یونس باشد كه در آخرین لحظه ‏ها توبه كردند و خداوند توبه‏ ى آنان را پذیرفت. ✴️امام صادق علیه السلام فرمود: حضرت یونس علیه السلام از سى سالگى تا 63 سالگى تبلیغ كرد، تنها دو نفر به او ایمان آوردند. حضرت، مردم را نفرین كرد و از میان آنان رفت. 💠یكى از آن دو مؤمن كه حكیمى دانا بود، با دیدن نفرین پیامبر و رفتنش از آن منطقه، بر بلندى رفت و با فریاد به مردم هشدار داد. 🌸مردمِ متأثّر شده و با راهنمایى او از شهر بیرون رفتند و میان خود و فرزندانشان فاصله انداختند و به درگاه خدا ناله و توبه كردند تا بخشوده شدند. یونس علیه السلام چون برگشت، دید كه آن قوم هلاك نشده‏ اند، سبب را پرسید، ماجرا را برایش شرح دادند. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان