eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
: ✅مكارم اخلاق ده چيز است: ۱- راستگوئى ۲- نوميدى راستين از غير خدا ۳- بخشش به نيازمندان ۴- خوش خلقى ۵-پاداش در برابر خدمات ديگران ۶- پيوند و رفت و آمد با خويشاوندان ۷- حمايت از همسايه ۸-توجّه به حقوق دوستان ۹-مهمان نوازى ۱۰-و مهمترين اينها شرم و حياء است. 📚تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۲۱۵ ••✾🌻🍂🌻✾••🌻🍂🌻 🔅 : 🔹 اى فرزندآدم! انديشه كن وبگو: كجايند پادشاهان جهان و صاحبان دنيا كه آن را آباد كردند و نهرها كندند و درختان را كاشتند و شهرها را بنا كردند و بعد با ناخرسندى از آنها جدا شدند. 📚 ارشاد القلوب، ج 1، ص 29 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
3.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️📹 کلیپ احکام غسل ترتیبی🚿 ⁉️انواع غسل ؟ نحوه اجرای هرکدام از آنها؟ ✏️ 1- غسل ترتیبی؛2- غسل ارتماسی؛ 1) غسل ترتیبی به این شکل است که اول سر و گردن غسل شود سپس سمت راست و سپس سمت چپ بدن غسل شود و هنگام غسل سمت راست باید مقداری از سمت چپ و هنگام غسل سمت چپ باید مقداری از سمت راست نیز شسته شود تا یقین شود مقدار واجب شسته شده است. 2) غسل ارتماسی به این نحو است که تمام بدن زیر آب قرار گیرد و به نیت غسل بدن را از آب خارج کند، البته غسل ارتماسی به چند نحو انجام می شود که راحتترین آنها به شما عرض شد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي ✨وَلَا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا ﴿۲۰﴾ ✨بگو من تنها پروردگار خود را ✨مى‏ خوانم و كسى را با او ✨شريك نمى‏ گردانم (۲۰) 📚سوره مبارکه الجن✍آیه ۲۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
وﻗﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻠﻮﭺ که از بزرگان شهر بود را دستگیر ﻭ بهمراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان بلوچ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. حسین خان ﺑﻪ ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ، وزیر فرمانفرما ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ می دهم و بجای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد. ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وقتی پیشنهاد حسین خان را شنید ﮔﻔﺖ: من که ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم ، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺷﻮﻩ ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭشم. ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ، جلوی پدر جان داد. اتفاقا" سال بعد، ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. فرمانفرما ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ، جلوی چشمان پدر جان داد. ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وزیرش، ﺃﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ وﮔﻔﺖ ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ در کار ﻧﯿﺴﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه ای ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﮔﻔﺖ، ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ ﺭﺷﻮﻩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭﺷﺪ. نشو در حساب جهان، سخت گیر که هر سخت گیری بود، سخت میر تو با خلق آسان بگیر، نیک بخت که فردا نگیرد خدا، بر تو سخت @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
گرگ عاشق آهویی شد. تمام دندان هایش را کشید که او را نخورد آهوی او رفت حالا او مانده و بره هایی که به او میخندند. این است رسم زندگانی آدمها شبیه حرفهایشان نیستند. ساده لوح نباش!! هیچ کس دیگری را برای چیزی که هست دوست ندارد. علاقه آدمها به هم از نیازهایشان شروع می شود. نیازهایی که شاید روزی آدم دیگری پاسخ بهتری برایشان داشته باشد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
؟! حاكمي به مردمش گفت: صادقانه مشكلات را بگوييد. حسنك بلند شد و گفت: گندم و شير كه گفتی چه شد؟ مسكن چه شد؟ كار چه شد؟ حاكم گفت: ممنونم كه مرا آگاه كردی. همه چيز درست ميشود. يكسال گذشت و دوباره حاكم گفت: صادقانه مشكلاتتان را بگوييد. كسی چيزی نگفت؛ كسی نگفت گندم و شير چه شد؛ كار و مسكن چه شد! از ميان جمع یک نفر زیر لب گفت: ؟! 👈 کانال حکایت نامه @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
به آیت الله مدرس گفتند حقوق نمایندگی کم است گفت: وقتی نماینده شدید می دانستید حقوق چقدر است! ناراحتید استعفادهید و به مردم بگویید با حقوق ۲ برابر حاضر به نمایندگی هستید. اگر دوباره رای دادند، حقوق را زیاد کنید! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ملانصرالدین از محلى رد میشد دید كه ۳ نفر به دعوا كردن مشغولند. پرسید چی شده؟ گفتند ۷ تا گردو داریم میخواهيم بین هم تقسیم کنیم. و ملا را بین خودشان قاضی کردن ملا گفت خدایی تقسیم کنم یا انسانی؟ گفتند خوب معلوم است خدایی تقسیم کن! ملا به اولی ۵ تا گردو داد به دومی ۲ تا و یك پسگردنی هم زد به سومی گفتند این دیگر چه جور تقسیم کردنی بود؟! ملا گفت اگر به دقت نگاه کنیند ، خداوند نعمتهايش را اينگونه بین بندگانش تقسیم کرده است...! عدالت با مساوات يكى نيست. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
آدمی برای تحقق آمال و آرزوهایش به هر وسیله ای كه متصور باشد توسل می جوید . وقتی كه از همه طریق مأیوس شد و آخرین مرجع امیدش هم نتوانست كاری انجام دهد به ضرب المثل بالا تمثیل جسته می گویند : این تفنگ حسن موسی هم نزد یعنی آخرین تیر تیركش هم به هدف اصابت نكرده است . آورده اند كه ... قبل از آنكه تفنگهای ته پرفشنگی اختراع شود تفنگهای سر پر دو شاخه دار معمول بوده كه باروت و گلوله با ساچمه را از سر لوله تفنگ به داخل آن می ریخته اند و با سمبه آنها را می فشردند . سپس چند تكه پارچه كهنه یا نیمه فشرده را به وسیله سمبه در آن می طباندند ، به حدی كه باروت به حمل چاشنی تفنگ كه پستانك نامیده می شد ، برسد آن گاه دو شاخه تفنگ را كه در انتهای لوله نصب بود ، بر روی زمین می گذاشتند و پس از نشانه گیری ماشه را می كشیدند ، دنگ را بر روی چاشنی كه بوسیله سوراخ باریكی به باروت مربوط بود می چكاندند تا پس از احتراق باروت گلوله به سمت هدف روانه شود . این تفنگهای سر پر در ایران ساخته می شد و صنعتگران و تفنگ سازان در ساختن آن كمال دقت را بكار می بردند تا موقع نشانه گیری به تیراندازان كله نكند و گلوله به هدف اصابت نماید . بهترین تفنگسازان اخیر ایران سه نفر بودند به اسامی حاج مصطفی و حسن و موسی ، حسن و موسی با یكدیگر شریك بودند و هر كدام در قسمتی از كارهای تفنگسازان تخصص داشتند ، لذا تفنگهای ساخت آنها بهتر و دقیقتر از تفنگهای حاج مصطفی و سایرین بوده است . تفنگ ساخت حسن و موسی كه اختصاراً‌ تفنگ حسن موسی گفته می شد در هدف گیری مشهور بود كه كمتر به خطا می رفت ، از آنجایی كه تفنگ حسن موسی مورد كمال اطمینان بود و شكارچیان با در دست داشتن این نوع تفنگ به موفقیت شان كاملاً امیدوار بودند ، لذا چنانچه احیاناً تفنگ حسن موسی هم در نشانه زنی به خطا می رفت موجب یاس و نومیدی تیرانداز و شكارچی می شد و دیگر دست و دلش به كار نمی رفت و در پاسخ سؤال كنندگان می گفت : تفنگ حسن موسی هم نزد و معنی استعاره ای آن كنایه ازاین است كه همه چیز تمام شد و در انجام مقصود راه چاره و علاج دیگری متصور نیست. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دهقان پیر با ناله می‌گفت: ارباب… آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی نمی‌دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است. دخترم همه چیز را دوتا می‌بیند... ارباب پرخاش کرد که : بدبخت، چهل سال است نان مرا زهرمار می‌‌کنی، مگر کور هستی نمی‌بینی که چشم دختر من هم چپ است؟! دهقان گفت: چرا ارباب می‌بینم اما چیزی که هست، دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌‌ها را "دو تا" می‌بیند، ولی دختر من، این همه بدبختی را ...! امثال و حکم دهخدا 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
قانون فوتبال دوران کودکی ما 1. اونیکه از همه چاقتر بود، همیشه دروازبان بود. 2. همیشه اونی که مالک توپ بود، میگفت کی بازی میکنه کی نه 3. زیاد قسم میخوردی پنالتی بود، قسم نمیخوردی پنالتی نبود 4. بازی زمانی تموم میشد که همه خسته میشدن 5. مهم نبود که بازی چند چنده. هر کی گلِ آخر بازی رو میزد، برنده بود 6. داور هم که کشک بود 7. اگه یه موقع توپ گیر نمیومد، یه دبه پلاستیکی یه چیزی بالاخره توپ بود. 8. اگه تو یارکِشی آخر انتخاب میشدی، دیگه امیدی واسه زندگی نبود. 9. لحظه ای که توپ میرفت زیر ماشینی که در حال حرکت بود پر استرس ترین لحظه زندگی بود. 10. وقتی مالک توپ عصبانی میشد، بازی تموم میشد. 11. دختر همسایه از کوچه رد میشد، اونوقت همه مارادونا میشدن😆 12. کفشت، پیرهنت پاره میشد، کتکای شب رو نگو. 13. مسابقه با تیم کوچه بغلی، مثل لشکر کشی هیتلر به لهستان بود. یادش بخیر.... 😁 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ریگ به کفش داشتن روزی روزگاری در سرزمینی بسیار دور، مرد دانا، شجاع و جنگاوری به نام سنجر زندگی می کردو او همیشه قبل از جنگیدن خوب فکر می کرد. روزی حاکم به او گفت: قرار است کاروانی از هدایای بسیار گران قیمت به نشانه ی پایان جنگ به کشورمان وارد شود. من به این کاروان اعتماد ندارم. چون سال ها با این کشور در جنگ بوده ایم. شاید آوردن هدایا حیله باشد و نقشه ی شومی در سر داشته باشند. سنجر تا رسیدن کاروان هدایا خوب فکر کرد. او به سربازان سپرد که کسی را با شمشیر و نیزه و خنجر به قصر راه ندهند. اما تازه واردان هیچ اسلحه ای همراه خود نداشتند. کاروان پادشاه کشور همسایه بدون هیچ مشکلی وارد قصر حاکم شد. درست وقتی که فرستاده ی پادشاه کشور همسایه، پشت در اتاق حاکم منتظر ایستاده بود تا نامه ی صلح و هدایا را با او تقدیم کند. سنجر از راه رسید. رو به آن ها کرد و گفت: حاکم سرزمین ما منتظر ورود شما مهمانان عزیز است؛ اما من به عنوان رئیس تشریفات از شما می خواهم که چکمه هایتان را قبل از ورود به اتاق حاکم درآورید.با شنیدن این حرف، افراد تازه وارد و سردسته ی آنان به همدیگر نگاهی انداختند. رنگ صورتشان سرخ سرخ شد. یکی از آن ها بهانه آورد: ولی قربان! این لباس رسمی ماست. ما نمی توانیم بدون آن به حضور حاکم برسیم. سنجر گفت: اما این قانون حاکم و قصر اوست. کسی نمی تواند آن را زیر پا بگذارد. حالا چکمه هایتان را درآورید. آن چند نفر وقتی اصرار خود را بی فایده دیدند، ناگهان خم شدند و خنجرهای کوچک زهرآگین را از چکمه های خود بیرون آوردند. آن ها با سنجر درگیر شدند. سنجر که از قبل حیله ی آن ها را فهمیده بود و آمادگی جنگ را داشت، باشجاعت با آن ها جنگید و همه را دست بسته به ماموران کاخ تحویل داد. حاکم به هوش و درایت سنجر آفرین گفت و به او هدیه داد. از آن روز به بعد به افرادی که در ظاهر خطرناک نیستند ولی در سرشان پر از نقشه است می گویند: حتماً ریگی به کفشش دارد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان