هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سلام روزتون بخیر
نگاه خدا همراه
هميشگی لحظه هاتون
و ياد خدا در زندگیتون جاری
سلامتی و سعادت
در دنیا و آخرت نصیبتون
به حق حضرت زهرا (س)
▪ ایام سوگواری
بانوی دو عالم حضرت
زهرا سلام الله علیها تسلیت باد
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🖤͜͡💔
•|یتیمانجزدوچشمترندارند
•|بهغیرازخاڪغمبرسرندارند
•|چومادرمردههابایدفغانڪرد
•|ڪهطفلانعلیمادرندارند 😭
#فاطمیه 🏴 #حضرت_زهرا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💚🎤 🎧 🔊 🎧 🎤💚
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀 از حضرت زهرا سلاماللهعلیها کم بگیری ضرر کردی‼️
🔰 #حجتالاسلام_عالی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
✍حضرت فاطمه سلاماللهعلیها از رسول خدا پرسید: ای پدر! کسی که نمازش را جدی نگیرد، دچار چه عذابی میشود؟ رسول خدا فرمود: ای فاطمه جان! هر کس نمازش را سبک بشمارد،خداوند او را دچار پانزده بلا میکند.
🔴 #دردنیا:
1️⃣ برکت از عمرش میرود.
2️⃣ برکت از رزقش میرود .
3️⃣ چهرهی نیکوکارانه را از دست میدهد.
4️⃣ کارهای خوبش بی پاداش میمانند.
5️⃣ دعایش به آسمان نمیرود.
6️⃣ از نیکوکاران به او خیری نمیرسد.
🔴 #درهنگام_مرگ:
1️⃣ ذلیل از دنیا میرود.
2️⃣ در حال گرسنگی از دنیا میرود.
3️⃣ تشنه از دنیا خواهد رفت، حتی اگر آب تمام
چشمههای دنیا را هم به او بدهند.
🔴 #درقبر:
1️⃣ خداوند فرشتهای برای عذاب در قبرش قرار میدهد.
2️⃣ قبرش برای او تنگ خواهد شد.
3️⃣ گرفتار تاریکی قبر خواهد شد.
🔴 #درقیامت:
1️⃣ خداوند به فرشتهای دستور میدهد که او را
با صورت روی زمین بکشد تا دیگران تماشا کنند.
2️⃣ محاسبه اعمالش به سختی انجام میشود .
3️⃣ خدا به او نگاه مهربانانه نمیاندازد و همیشه
در عذاب خواهد بود.
📚 بحار، ج80، ص21.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(روح القدوس یعنی حضرت فاطمه سلام الله علیها)
📄تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ
📜فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان برای (تقدیر) هر کاری نازل میشوند.
📚(آیه ۴ سوره قدر)
🌺امام صادق علیه السلام:
📄 الْمَلَائِکَهًُْ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ یَمْلِکُونَ عِلْمَ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَ الرُّوحُ رُوحُ الْقُدُسِ وَ هُوَ فِی فَاطِمَهًَْ (سلام الله علیها).
📜 ملائکه در اینجا مؤمنین هستند که دارای علم آل محمّد علیهم السلام است و روح عبارت از روح القدس است که او در فاطمه سلام الله علیها است.
#تفسیر_آیات
📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۸، ص۲۶۸
📚بحارالأنوار، ج۲۵، ص۹۷/ البرهان
📖#آیهگرافی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺حضرت فاطمه سلام الله علیها می فرمایند:
📄 إنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِما اءمَرْناكَ وَ تَنْتَهى عَمّا زَجَرْناكَ عَنْهُ، قَانْتَ مِنْ شیعَتِنا، وَ إلاّ فَلا.
📜اگر آنچه را كه ما اهل بیت دستور داده ایم عمل كنى و از آنچه نهى كرده ایم خوددارى نمائى ، تو از شیعیان ما هستى وگرنه ، خیر.
📚تفسير الامام العسکری علیه السلام:ص۳۲۰،ح۱۹۱
🍁#حدیثگرافی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔷 #احکام_شرعی
#احکام_نمازسجده
🔶 سوال : در سجده اگر موقع ذکر، سهوا یا عمدا انگشتان دست را بردارند حکم چیست؟
🔶 جواب : اگر هنگام ذکر واجب عمداً انگشتان را روی زمین قرار ندهد بنا بر احتیاط نمازش صحیح نیست
و اگر سهوا روی زمین قرار نداده قبل از برداشتن سر از سجده، ذکر واجب را پس از قراردادن انگشتان بر زمین تکرار کند
و اگر پس از برداشتن سر از سجده متوجه شد نماز صحیح است.
منبع سایت مراجع
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی میفروشد نقل میڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بیسابقهای از من خواست.
گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره میخواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول میدهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی میڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه میڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون میگویند: دختر بیجهاز مانند روزه بینماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و...........
💥در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعتهای غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا میشود. ڪسی ڪه بتواند این بدعتها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد.
↶【به ما بپیوندید 】↷
_________
شبتون پرازمهروصفا
رمان #وقت_دلدادگی
قسمت 35
بلند شد و با کتابی برگشت.دوباره دراز کشید و در نور همان چراغ خواب کتاب را ورق می زد.نیما خوابش گرفته بود و صدای ورق زدنهای فاخته روی مخش بود.آخر سر طاقتش تمام شد برگشت و کتاب را از دستش کشید و گوشه ای پرت کرد
-بگیر بخواب دیگه بچه
اخمهایش را در هم کشید
-من بچه نیستم
کلافه نفس عمیقی کشید و دوباره به پهلوشد.چشمانش را بست تا بخوابد اما با صدای فاخته چشمانش را باز کرد
-نیما
-هوم
-میگم چیزه، منم فردا بیام بهشت زهرا
خوابش گرفته بود و این بچه هی چرتش را پاره میکرد
-نخیر
انگار دستش را روی تشک کوبید
-چرا
با عصبانیت به طرفش برگشت
-اوف فاخته.....عجب غلطی کرد ما.....نخیر نمی بر مت.بهشت زهرا فرق می کنه خیلی سرده دوباره مریض میشی. الانم بگیر بخواب دیگه کفرم در اومد
معلوم نبود قیافه اش چقدر عصبانی است که فاخته سریع باشه ای گفت و پتو را روی سرش کشید.دیگر از جایش تکان نخورد
در اتاق را که باز کرد با یک عدد رفیق عبوث و اخموی رو ترش کرده رو برو شد که بازور بعد از چند روز جواب سلامش را داده بود.مثلا خیلی کار داشت و وقت نگاه کردن به نیما نداشت.خود کشی رویا هم از این مرد آدم دیگری ساخته بود.خوش چهره اما افسرده و دلتنگ.چشمان دریایی اش گاهی اوقات از اشک لبریز میشد و باز هم مقاومت می کرد.رفت و بالا سرش ایستاد.این سردی بین خودشان را دوست نداشت
-خیلی خب بابا....خوب حرف نزدم باهات، ببخشید
یک نگاه به بالا انداخت و دو باره سرش را به نوشتن گرم کرد.از اینکه محلش نداد حرصش در آمد. دستش را روی برگه جلوی رویش گذاشت.از نوشتن ایستاد و با اخم نگاهش کرد
-چه مرگته....دستتو بکش بینم
-ازت معذرت خواهی کردم بیشعور.....
دستش را بلند کرد
-خیلی خب باشه....برو مثل بچه آدم بشین سر جات
اینبار دیگر بیخیال شد
-بمیر بابا ...بی لیاقت
پوزخندی زد
-همون تو لیاقت داری بسه
جوابش را نداد.معلوم بود از دنده چپ بلند شده است.تلفنش زنگ می زد و هی قطع می کرد و زیر چشمی به نیما نگاه می کرد
آخر سر برداشت و فریاد زد
-بابا خستم کردی زنکه..چی از جون من می خوای بابا.اینهمه مرد برو آویزون یکی دیگه باش .....اه .. .همه رو برق می گیره ما رو.... الله اکبر
قطع کرد و سرش را بین دستانش گرفت
حس کنجکاوی چیره شد بر نیما
-هوم.....کی بود رفیق ما رو می خواد اینقدر.حسودیم شد بابا
عصبانی شد و بلند گفت
-خفه شو بابا....همه حسرت زندگی تو رو دارن اونوقت. ..
یک خودکار به طرفش پرت کرد.جری تر ش کرد
-خفه بابا....زندگی من حسرت داره
-داره و خودت نمی فهمی. ...وقتی مثل من بابات ولت می کرد و با زن بابا می رفت خارج و سراغ ازت نمی گرفت می فهمیدی زندگی به چند منه.خوشی زده زیر دلت، حالیت نیست.هر ماه حسابت پره اما نفهمی...من جای بابات بودم عمرا دیگه حمایتت می کردم.والا زن اجباریتم از سلیقه خودت و از اون عفریته خیلی خیلی بهتره...ولی نمی تمر گی زندگی تو بکنی....وای ببخشید اصلا به من ربطی نداره.....فرهود خر کی باشه واسه رفیقش نسخه بپیچه.....اگه مثل من به جرم چشم داشتن به زن پدرت از همه چی محروم میشدی. ...هر یه ذره خوشبختی رو هورت می کشیدی...اما بی لیاقتی ....بی لیاقت......خاک عالم بر اون سرت....وقتی مثل من نمی زاشتن با اونی که دلم می خواد باشم و همونی که عاشقش بودم خودشو خیلی راحت خلاص می کنه؛ اونوقت هر روز پای پدرت رو می بوسیدی
بلند شد و دوباره رو برویش ایستاد.انگار امروز زندگی بدجور دست به گلویش گذاشته بود.
-رفیقتم . نوکرتم هستم .. می فهمم درد داری. ... ولی به همون رفاقتی که بینمونه دیگه هرگز اسمی از فاخته نبر. ...حواست جمع باشه.
ادامه دارد...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🌸🌿🌿🌸🌸
رمان #وقت_دلدادگی
قسمت 36
با دهان باز فقط او را نگاه می کرد .از بین تمام حرفهایش فقط تعریف او از فاخته را شنیده بود.آن حسادت از شنیدن نام فا خته را در چشمانش می دید.ناخودآگاه دلش گرم شد.نیما دل از کف داده بود و خودش را به نفهمی می زد .نیشش تا بنا گوشش باز شد .خندید
-بدبخت عاشق.... !!!!
در صندوق عقب را بست .فاخته هنوز هم همانجا با ذوق ایستاده بود .از حرکاتش تعجب می کرد ولی شاید اگر می دانست او تا به حال مسافرت نرفته است اینقدر حرکاتش برایش جای تعجب نداشت.
-خب برو بشین دیگه
-مادر جون و آقا جونم بیان
دستانش را پشتش گرفته بود و خودش را تاب می داد.شماره فرهود را گرفت تا ببیند سر کار رفته است یا نه.باید یکی از قطعات را تحویل می دادند و بقیه پولشان را می گرفتند. برای شرکت نو پایی مثل شرکت انها سود خوبی بود.گوشی دم گوشش به شادی فاخته چشم دوخته بود.پدر و مادرش هم آمدند.خوشبختانه داماد عزیزشان هم تشریف فرما شده بودند.سهراب پسر بدی نبود اما نمی تو انست تعادل را میان زندگی و دخالتهای مادرش بر قرار کند.تا جاییکه نازنین را از شهرستانی که با مادر شوهرش زندگی می کرد فراری داد.سهراب خان هم شدند داماد سرخانه و حقوق بگیر پدر .حساب و کتاب پدر را انجام می داد. هیچوقت نتوانست او را خیلی دوست داشته باشد.آنها هم داشتند سوار ماشین خودشان می شدند.دوباره شماره فرهود را گرفت که دید پدر و مادرش عقب نشستند.سرش را از شیشه دولا کرد
-چرا نمی یای جلو بابا
-بشین بابا جان ...هر کس با زن خودش بشینه
دیروز قبل از آمدن یک سر به حجره پدر رفت.پدر و پسری کلی با هم حرف زدند .دلش هنوز هم از پدر گله داشت اما از دیروز و شنیدن حرفهایش کمی دلش آرامتر شده بود.دنبال فاخته گشت در حیاط کنار بچه ها بود.اصلا دلش نمی خواست حتی اندازه سر سوزن، هم کلام سهراب باشد.از همانجا بلند داد زد
-فاخته بیا دیگه
صدای چشم بلندش را شنید .بدو بدو آمد و جلو کنار نیما نشست.به پشت برگشت
-ببخشید پشتم به شماست
-راحت باش مادر ...با نیما حرف بزنی خوابش نبره
خوشحال گفت
-چشم
نیما هم نشست و کمربندش را بست.رو به فاخته کرد
-کمربندتو ببند
-چشم قربان
-شیشه رو هم بکش بالا
-چشم
نمایشی اخمی به چهره اش داد
-چرا هی می گی چشم
-چشم دیگه نمی گم
خنده اش گرفت.دست خودش نبود.شادی خود جوشی داشت که نمی توانست پنهانش کند.مهمتر همسفر شدن با نیمایی بود که در این یک هفته بعد از صحبتهایشان .می شد گفت هفته بسیار خوبی را گذرانده بود.شادی اش را حتی دوستان مدرسه اش هم فهمیده بودند.روحیه اش فرق کرده بود.برایش دیگر زندگی جذاب بود.نیما جذاب بود.. خانه اش جذاب بود... مدرسه .. زندگی. . . .حتی خوابیدن در اتاق هم جذاب بود.هر چند دوباره در اتاق جدا می خوابیدند اما نیما توجیه اش کرد هنوز با خودش کنار نیامده.کنار آمده باشد یا نه ....صاحب همیشگی قلب فاخته کسی جز نیما نبود.دیگر داشتند راه می افتادند که نیما دوباره روی ترمز زد
-فاخته کت و شلوار منو برداشتی
-بله برداشتم
دوباره راه افتاد.کل سفر آنقدر سوال پیچش کرده بود دیگر یک خط در میان توضیح می داد. اما خب خوبیش این بود که لحظه ای خواب به چشمش نیامد.دیگر رسیده بودند.شهر اصفهان و خیابانهایش.سی و سه پل آنقدر برایش دیدنی بود که محو در طبیعت شهری اصفهان شده بود.بالاخره رسیدندعمه اش و بقیه اهالی منزل به استقبال آمدند. نیما از سفرهای این مدلی که به خانه اقوام بیایند خوشش نمی آمد اما اینبار دیگر بخاطر پدر و مادرش قبول کرد.چاره ای نداشت.تا زمانیکه برادرش زنده بود اصلا از این کارها نمی کرد اما حالا وضعیت فرق می کرد.کنار فاخته قرار گرفت و دستانش را گرفت
-فقط میشینی پیش خودم.....
لبخند زد
-میشه یه ذره نشستیم بریم بیرون.
اخم کرد
-خسته ام دختر .....بکوب رانندگی کردم
ادامه دارد...
❤️@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚استمداد طلبی #گنجشک از امام رضا (ع)
سلیمان جعفری که از نسل حضرت ابی طالب است، می گوید: در میان باغ در خدمت امام رضا علیه السلام بودم که ناگاه گنجشکی آمد با حال اضطراب جلوی آن حضرت نشست و مرتب داد می زد و فریاد می کشید.
حضرت به من فرمود:
فلانی می دانی این گنجشک چه می گوید؟
گفتم: خیر!
فرمود: می گوید؛ماری در خانه می خواهد جوجه های مرا بخورد.
سپس فرمود:
این عصا را بردار و حرکت کن و در فلان خانه مار را بکش!
سلیمان می گوید:
من عصا را برداشتم و وارد آن خانه شدم دیدم ماری به سوی جوجه ها در حرکت است او را کشته و به خدمت امام برگشتم.
📚منبع :بحار الانوار : ج 49، ص 88، و ج 64، ص 302.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان