هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
286.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو
🌐آخرین دوشنبه دی ماهتون
پر نور و پر برکت با
صلوات بر حضرت محمد (ص)
و خاندان پاک و مطهرش
💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،
کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ
إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ
🌐اللهم عجل لولیک الفرج🌐
💠برای شادی و ظهور
حضرت مهدی(عج) صلوات
🌐کپی کن تاهمه برای
شادی وظهورش صلوات بفرستن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تدبردرقرآن☝️
امروزه با تحقیق های پیشرفته دانشمندان متوجه شدند که علاوه بر امواجی که با چشم در سطح دریا دیده می شود امواج دیگری نیز وجود دارند که در داخل دریا تولید می شود که به آنها امواج داخلی می گویند . این امواج توسط ماهواره های پیشرفته در قرن بیستم کشف شد. اما ۱۴۰۰ سال قبل قرآن به این امواج داخلی اشاره کرده بود. (سوره نور آیه ۴۰) .
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
457K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام علی(ع)
آنکه #ایثار کند، در اوج مردانگی است.🌹
📖غررالحکم۸۲۲۵
#اهدایخون=#اهدایزندگی
➖〰➖〰➖〰➖〰
ما در روزگاری بہ سر میبریم کہ
بیشترِ مـردمِ آن،
#بیوفایـے را #زیرڪی میدانند..!
-نهج البلاغہ | خطبہ۴۱ 📚
➖〰➖〰➖〰➖〰
🔔 ارزش والای اهل بیت پیامبر (ص)
👌 و قَال (عليه السلام): نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَي بِهَا يَلْحَقُ التَّالِي وَ إِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي.
❤️ ما تكیهگاه میانهایم، عقب ماندگان به ما می رسند، و پیش تاختگان به ما باز می گردند.
💕 #نهجالبلاغه_حکمت_109
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
🥘طرز تهیه املت خرما یا خرما تخم مرغ
🍳به چند صورت میتوان املت خرما را تهیه کرد. در روش اول باید تخم مرغ را در ظرف به حالت نیمرو ریخته و تکه های خرد شده ی خرما و در صورت تمایل گردو را به روغن زیتون اضافه کنید. در این روش ابتدا خرما را کمی تفت داده و سپس تخم مرغ ها را در ظرف می شکنند.
در روش دوم تخم مرغ ها و تکه ها ی خرما را در یک ظرف کاملا ترکیب کنید و سپس در ماهیتابه ای که روغن زیتون ریخته شده اضافه کنید.
نکته: خرما دارای قند می باشد و احتمال سوختن ان زیاد است. بنابراین باید ان را مدام چک کنید تا نسوزد وگرنه طعم تلخی میگیرد. املت خرما به عنوان صبحانه یا عصرانه استفاده می شود. تخم مرغ، خرما و گردو انرژی فراوانی دارند
#حدیث_سلامتے👇
💎امام کاظم(ع): «هر کس تخم مرغ و پیاز و روغن زیتون بخورد٬ بر توان جنسی او افزوده می شود.»
💎 امام کاظم(ع): «هر کس تخم مرغ و پیاز و روغن زیتون بخورد٬ استخوان فرزندش درشت خواهد شد.»
💎امام صادق(ع):مصرف تخم مرغ خرما روغن زیتون باعث افزایش تعداد پسران میشود.
📚(بحار الانوار)
#توجه: مصرف هر روز تخم مرغ توصیه نمیشود.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
845.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 سـلام
🌹 روز زیباتون بخیر
روزی پر از
لحظه های زیبا
معجزه های قشنگ
براتون آرزو دارم
روز و روزگارتون خوش
زندگیتون پر خیر و برکت
🌹 دوشنبه تون عالی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستانکصوتی
شخصی از خدا دو چیز خواست…
یک گل 🌹و یک پروانه🦋…
اما چیزی که به دست آورد
یک کاکتوس🌵و یک کرم 🐛بود.
غمگین شد.با خود اندیشید شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد.
چند روز گذشت.
از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا🎋 روییده شدو آن کرم تبدیل به پروانه ای🦋 زیباشد.
اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید به او اعتماد کنید.
خارهای امروز گلهای فردایند 💜
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
210.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم💙
امروز با امید به خدا به سمت اهدافم حرکت میکنم و میدانم باران رحمت و فراوانی بر سرم نازل میشود و همه چیز دگرگون میگردد
خدایا سپاسگزارم❣
🌸کافیست صبح که
☘چشمانت را باز میکنی
🌸لبخندی بزنی جانم
☘صبح که جای خودش رادارد
🌸ظهر و عصر و شب
☘هم بخیر میشود
🌸تقدیم به شما عزیزان باوفا
🌷روز خوبی داشته باشید🌷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حدیث
✨خداوند متعال می فرمایند:
⛔️وَلاتَجَسَّسُوا
هرگز (در کار دیگران) #تجسس نکنید.
📚سوره حجرات بخشی از آیه ۱۲
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️کلیپ کوتاه ☝️#احکام_شرعی
موضوع :#احکام_خرید_فروش
➖〰➖〰➖〰➖〰➖
‼️فریب و اجبار در معامله
🔷س 3227: من بازاریاب هستم، با توجه به اینکه گاهی باید برای فروش، مشتری را فریب دهم یا مجبور به خرید کالا کنم، عمل من چه حکمی دارد؟
✅ج: بازاریاب بودن اشکال ندارد، اما فریب دادن و یا مجبور کردن مشتری، جایز نیست.
📕منبع: leader.ir
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ ﴿۹﴾
✨بی تردید این قرآن به استوارترین
✨آیین هدایت می کند(۹)
📚سوره مبارکه الإسراء✍بخشی از آیه ۹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث #دوشنبههایامامحسنی
💎امام حسن عليه السلام:
🍃آنچه را از دنيا طلبيده اى و بدان نرسيده اى، به منزله آن پندار كه هرگز به انديشه ات خطور نكرده است
اجْعَلْ ما طَلَبْتَ مِن الدُّنيا فَلَم تَظْفَرْ بهِ بمَنزِلَةِ ما لَم يَخْطُرْ بِبالِكَ
📚ميزان الحكمه جلد3 صفحه 68
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖
💎امام حسین علیه السلام:
🍃هر که خشنودی مردم را با ناخشنود کردن خدا بجوید، خداوند او را به مردم واگذارد
📚میزان الحکمه، جلد4، صفحه488
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
شبتون شکـ🌙ـلاتے
📚 رمان #وقت_دلدادگی
قسمت 75
از آغوشش جدا شد و بلند شد. تصمیم گرفت با بیماری اش مثل یک همسایه کنار بیاید. سخت بود اما ناممکن نه! نیما ساک را برداشت و در را باز کرد.کنار ایستاد تا اول فاخته بیرون برود.همینکه بیرون رفتند در اتاق بغلی هم باز شد و فاخته با دیدن چهره کبود فرهود دهانش باز ماند.دستش را روی دهانش گذاشت
-وای آقا فرهود ...خدا بد نده ....چه اتفاقی افتاده
فرهود سلامی کرد و به نیما نگاه کرد
-دست محبت یه دوسته...زیادی نوازشی کرده
بعد آرام به بازوی نیما زد. فاخته هم به سمت نیما برگشت .باز فرهود صحبت کرد
-برم به مامان گوهر خبر بدم دارین میرین
همینکه داخل اتاق شد فاخته با اخم نیما را صدا زد
-نیما....صورت فرهود کار توئه
با لبخند نگاهش کرد
-یه سو تفاهم بود ....هه...رفع شد
تا خواست حرف دیگری بزند فرهود در اتاق را باز کرد
-بفرمایین
دست در دست هم داخل رفتند.بابت مهمانداری این چند روز از مادر بزرگ فرهود کلی تشکر کردند.دیگر کاری آنجا نداشتند...باید به خانه به دیدن چشمهای منتظر می رفتند.از طرز برخوردشان می ترسید. . الان در هر صورت وضع فرق می کرد...می ترسید مادر جان و حاج آقا دیگر او را مثل قبل نخواهند.برای پسرشان دائم دلسوزی کنند
در راه حرفهای معمول زدند و دیگر از اتفاق ناخوشایند بحثی نبود.تصمیم گرفتند امشب را به خانه مادر بروند و فردا بعد از دکتر سراغ وسایلها یشان باشند.هر چه به خانه نزدیکتر میشدند دلشوره اش بیشتر می شد.به نیمای غرق در فکر نگاه کرد که داشت لبهایش را می جوید.به داخل کوچه پیچیدند و ماشین را داخل حیاط بردند.آرام پیاده شد و دور تا دور حیاط چشم گرداند.دستی شانه هایش را در بر گرفت.
-این حیاط چند روز دیگه دیدنی میشه.
لبخند تلخی به دل خوش نیما زد.حال دل او که بهاری نبود.دستانش که گرم شد فهمید باز هم دست نیما دستش را گرفته است.سعی کرد لبخند بزند و آرام باشد.در به رویشان باز شد.صورت نورانی حاج خانوم با آن لبخند شیرین روی لبهایش غم را به دلش دواند.دستانش که برای آغوش گرفتنش باز شده بود غصه دلش را بیشتر کرد.مثل کودکی خود را در آغوشش افکند و گریست. چند دقیقه ای در همان حال بی هیچ حرفی ماندند و بار دل را سبک کردند.حاج خانم او را از آغوشش کند و چشمان اشکبارش را بوسید
-خوش اومدین....امروز بهترین روزه مگه نه علی
حاج آقا هم که اشک را در پشت عینکش قائم کرده بود سری تکان داد
-نور و چراغ خونمون کامل شد حالا که شما دو تا هم اومدین
نیما کفشهایش را درآورد
-فقط واسه خاطر توست ها...من صد سالم می یومدم و می رفتم از این حرفها نمی زدن به من
مادرش روی بازویش زد
-خوبه !خوبه! خودتو لوس نکن....پس کو وسیله هاتون
-فردا مامان.امروز خسته بودم.
رفتند و روی مبل نشستند.حق با نیما بود.بودنش در آن جمع و گوش دادن به نوای نماز حاج آقا روحیه اش را بهتر می کرد.نازنین و بچه ها مهمانی بودند.دوباره دستی روی دستش نشست
-خوبی...چرا ساکتی
برگشت و نگاهش کرد
-خوبه ....منظورم آرامش این خونه ست...حق با تو بود
پدر و مادرت فوق العاده ان نیما
سرش را نزدیک گوش فاخته برد
-اما من بابا مو یه وقتی خیلی اذیت کردم.من پسر خوبی نبودم
-خب تو یه دوره طبیعیه!پدرت دلش بزرگه...پسرشی
با شنیدن صدایی هر دو برگشتند
-شماها تمام زندگی من هستین بابا جان....
نیما سرش را پایین انداخت.بزرگ بود و خیلی راحت از حرفهایی که زمانی به او زده بود گذشته بود.صدای مادرش بلند شد که فاخته را صدا میکرد.فاخته هم سریع بلند شد و رفت.پدر جانمازش را جمع کرد و کنار نیما نشست. چهره پدر خسته اش را از نظر گذراند. نوید خیلی به او شباهت داشت.اما نیما موها و چشم و ابرویش به مادرش رفته بود. همینطور نازنین که شباهت زیادی به مادرش داشت. در فکر و خیالات خودش بود که پدرش او را به خود آورد
-شماره شاکی خونه رو بده خودم پیگیر کار باشم
با این حرف آنچنان جا خورد که قدرت کلامش از بین رفت
-شم..شما می دونین مگه
از زیر عینک نگاهی به پسرش انداخت.دستان پیرش را روی دستان جوان پسرش گذاشت.
ادامه دارد...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان