هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
روحیه سپاسگزاری و قدردانیتان
را گسترش دهید،
کلیدشادمانی و آرامشِ عمیقِ ذهنی
در همین مهارت ساده نهفته است..
خوشبختی یعنی؛
توانایی سپاسگزاری و قدردانی
ولذت بردن از آنچه که هستید
و آنچه که دارید ...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این نخستین کلیپ چند بعدی در جهان است که به صورت ویژه برای موبایل ساخته شده است و حتما با یک چشم تماشا کنید و لذت ببرید!
✦ڪانال
═══✿☟عضویت☟✿═══
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
💎امام علی علیه السلام:
حكمت گمشده مؤمن است، حكمت را فراگير هر چند از منافقان باشد
الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ
📚حکمت 80 نهج البلاغه
〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰
💎حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها:
اگر به آنچه شما را امر نمودیم عمل می کنی و آنچه شما را بر حذر داشته ایم دوری می کنی از شیعیان ما هستی وگرنه هرگز.
📚 بحارالانوار، ج۶۵ ص۱۵۶
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️کلیپ کوتاه آموزش #احکام_شرعی
#تطهیر_اشیاء
🍄🍁🍂🍄🍁🍂🍁
#وسواسو_وسواسی
♨️ #وسواس برخاسته از شیطان می باشد و خدای ناکرده اگر شخص #وسواسی شود از عبادت ها نیز باز می ماند. علاوه بر این، عدم فهم درست احکام دین سبب می شود که شخص نظر خود را بر احکام الهی ترجیح دهد و نظر خود را ملاک رفتاری خود قرار دهد.
♨️شخص #وسواسی نظر خود را در مقابل نظر دین قرار می دهد به چه صورت؟ به این صورت که دین بنایش بر آسان گیری و توجه نکردن به شک در این امور است اما شخص #وسواسی عقیده دارد که با شک در نجاست، حتما آن را تطهیر کند، یا وضو و غسل را طولانی کند! این روحیه شخص وسواسی که نظر خود را بر دین ترجیح دهد معصیتی بزرگ است لذا حتما توصیه می کنیم ملاک را در طهارت و انجام غسل و وضو مانند عرف متشرعین قرار دهید و نیاز نیست که اینقدر با دقت وارسی نماید!.
‼️جالب اینجاست که اشخاص #وسواسی هیچگاه در امور مالی دچار وسواس نیستند! برای همین خوبست که هر گاه دچار وسواس شدند، با خود عهد کنند که مقداری را به عنوان جریمه به فقرا بپردازند، از آثار این کار اینست که شخص در مبارزه با وسواس شیطان جدی می شود.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ
✨مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا﴿۲۷﴾
✨آيا نديده اى كه خدا از آسمان آبى فرود
✨آورد و به وسيله آن ميوه هايى كه
✨رنگهاى آنها گوناگون است بيرون آورديم (۲۷)
📚سوره مبارکه فاطر✍بخشی از آیه ۲۷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☄فداکاری آهوی مادر(سبحان الله)
🌹خداوند از عشق وجودی خودش در نهاد هر موجودی جایگاهی قرار داد و بیشترین سهم این عشق را در وجود مادر نهادینه کرد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر دعات نگرفت چه چیز بهت میدن؟!
🎙 حجت الاسلام فاطمی نیا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
عالمی که از همسرش کتک میخورد!
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان جهان تشیع بوده است. ایشان در نجف میزیسته و شاگردان بسیاری تربیت کردهاست. آن زمان شایع شده بود از همسرش کتک میخورد! وقتی از او دراین باره پرسیدند گفت: "بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قویالبنیه هم هست، گاهی که عصبانی میشود، حسابی مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد!"
وقتی پرسیدند چرا طلاقش نمیدهید گفت: "این زن در این خانه برای من از اعظم نعمتهای خداست چون وقتی بیرون میآیم و در صحن امیرالمومنین میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند. گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمیدارد. همان وقت میآیم در خانه کتک میخورم، هوایم بیرون میرود! این چوب الهی است، این باید باشد!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💎یوشیدا ماساهارو (سفیر ژاپن در ایران/قاجاریه) در سفرنامۀ وزین خود مینویسد:
«از بوشهر به سمتِ اصفهان که راه میاُفتادیم آقای هوتس (بازرگان هلندیِ مقیم بوشهر) به ما گفت: که برای پیشآمدهایی که بعدها خواهید دید جعبهای دارو بردارید؛
دارویی که زیان و اثری نداشته باشد!
او افزود:«در راه سفر، روستاییان از شما دارو خواهند خواست و شما نمیتوانید درخواستشان را رد کنید.
از طرفی شما پزشک نیستید پس بهتر است دارویی بیاثر و ضرر به آنها بدهید تا از دستشان خلاصی یابید.»
مقداری گَردِ سُدیم برداشتم.
در روستایِ میانکُتَل، اطراف شیراز نزدیک به دشتِ ارژن، انبوهی از مردم که۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر بودند از روی کنجکاوی دورِمان حلقه زدند
جمعیتی پُر هایوهوی و خوفآور که در بینشان دو سه مرد هر کدام بیماری را به کول میکشیدند و «حکیم صاحب! حکیم صاحب» گویان، طلبِ دوا برای مریضانشان میکردند.
باید خود را از این تنگنا به در میبردم؛
چند لیوان آماده کردم یک قاشق گرد سُدیم با آب مخلوط کردم و به هر مریض خوراندم.
اندکی بعد چند تن از مردم با سبد انگور و خربزه به سمتمان آمدند تا طبیبانی که دستشان شفاست! را بدرقه کنند و من عرقِ خجلت بر جبین از مهربانی این مردم تشکر میکردم.
به سه فرسخیِ دشت ارژن رسیدیم.
در اینجا هم ۵۰ یا ۶۰ نفر گِرد مان حلقه بستند و سه زن زار میگریستند.
یکی از زنان با طفلی در بغل نزدیک آمد و «حکیم صاحب» گویان درخواست میکرد که بچه را معاینه و درمان کنم.
زنان ایرانی در چادر پوشیدهاند و فقط چشمانشان از پشتِ توریِ روبند قابل رویت است، پس با دیدن زنی نمیتوان گفت پیر یا جوان یا زشت و زیباست.
اما این سه زن به خاطر آن طفل، روبنده را برگرفته بودند و با اینکه به خارجیها مهری ندارند با تمنا و ادب، مداوا طلب میکردند.
مترجممان(رام چندرا) گفت که این کودک تازه به راه افتاده است. از بلندی افتاده است و زبانش میانِ دندانهایش قطع شده.
هربار که کودک ناله میکرد، مادر پستان خود را در دهانش میفشرد و طفل بیشتر از درد به خود میپیچید.
کاری از من ساخته نبود، ناراحتی و سردرگمیام از آن مادر بیشتر بود.
کسی از همراهانم چارهای به ذهنش نمیرسید، با تکان دادنِ دستی اظهار عجز کردند و غیبشان زد.
بعد از کمی تأمل به یاد آوردم که کمی قند در بار و بُنهام دارم. قند را در گرما حل کردم و گذاشتم سرد شود تا غلیظ شد. تا این شربت را در دهان کودک ریختم گریهاش بند آمد!
مادر با خوشحالی تعظیمم کرد و به زودی بهمراه چند نفر از روستاییان با مجمعِ ماست و نان شیرمال نزدم آمدند تا جایی که پایم را بوسیدند.»
دلخوشکُنَکهایی تصنعی که نامش هرچه هست زندگی نیست!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حلاج گرگ بوده!
هركس دنبال كار و معاملهای برود و سودی نبرد میگویند فلانی حلاج گرگ بوده!
در دهی حلاجی بود كه با كمان حلاجیش پنبه میزد و معاش میكرد تا اینكه در ده خودش كار و بار كساد شد. به ده دیگری كه در یک فرسخی ده خودشان بود میرفت و پنبه میزد و عصر به ده خودشان بر میگشت. یک روز زمستان كه برف آمده بود و حلاج هم برای نان درآوردن مجبور بود به همان ده برود، صبح كمانش را برداشت و راه افتاد نصفههای راه دو تا گرگ گرسنه به او حمله كردند. مرد حلاج هرچه كمان حلاجی را به دور خودش چرخاند گرگها نترسیدند. فكری كرد و روی دو پا نشست و با چک (دسته) كمان كه روی زه كمان میزنند و صدای "په په په" میدهد شروع كرد به كمانه زدن. گرگها از صدای كمان ترسیدند و كمی عقب رفتند و ایستادند. تا حلاج كمان را میزد گرگها نزدیک نمیآمدند اما تا خسته میشد و كمان نمیزد گرگها حمله میكردند. حلاج بیچاره از ترس جانش از صبح تا عصر همانطور كمان میزد تا اینكه عصر سواری پیدا شد و گرگها فرار كردند مرد حلاج عصر با دست خالی خسته و وامانده به خانهاش آمد. زنش دید كه امروز چیزی نیاورده گفت: "مگه امروز كار نكردی؟" گفت: "چرا، امروز از هر روز بیشتر كار كردم ولی مزد نداشت!" گفت: "چرا مزد نداشت؟" جواب داد: "ای زن من امروز حلاج گرگ بودم!"
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
تو نخندی من بخندم؟!!!
طلب کاری روزی تصمیم جدی به گرفتن طلبش گرفت. با خنجر به در خانهی بدهکار رفت و با خود گفت که اگر خون هم ریخته شود، آن را باید دریافت بکند. بدهکار که وضع را وخیم دید، گفت: چه به موقع آمدی هم اکنون در فکرت بودم و با عذرخواهی از این تاخیر، اما در عوض همهاش را یک جا تقدیم میکنم، طلبکار را آرام گردانید. طلبکار دست خود را برای دریافت طلب به طرف او دراز میکرد. بدهکار گوسفندانی را که جلوی خانهاش میگذشتند، نشان داد و گفت: این گوسفندان در رفت و برگشت چیزی از پشمشان به خار و خاشاکی گیر میکند، از همین امروز آنها را جمع میکنم و به قدر کفایت که شد، میریسم و به رنگرز میدهم تا رنگ بکند. آن گاه دار قالی تهیه میکنم، زن و بچههایم را میگذارم تا آن را ببافند. آنگاه آن را میفروشم، سپس برای عروسی دخترم که دم بخت است جهزیه خریده، خرج زیارتی که به گردن دارم کنار میگذارم، بقیهاش هر چه ماند دو دستی تقدیم مینمایم. طلب کار که آن مهملات را شنید از فرط ناراحتی به خنده درآمد. چون بدهکار این خنده را دید، گفت: طلب و پولت را به این نقدی گرفتی تو نخندی من بخندم؟...!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان