هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي
✨أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ ﴿۱۰﴾
✨و مواد خوراكى آن را در
✨چهار روز اندازه گيرى كرد
✨كه براى خواهندگان درست
✨و متناسب با نيازهايشان است (۱۰)
📚سوره مبارکه فصلت✍بخشی از آیه ۱۰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه مرحوم آیت اللّه العظمی بهجت رحمة اللّه علیه
به اشخاصی که نگران طلسم و جادو بودند و ایشان پنج دستورالعمل را میفرمودند:
• همراه داشتن قرآن در منزل و یا همراه شخص
• خواندن روزانه معوذتین(سوره های ناس و فلق)
• خواندن آیـــةالکرسی
• گفتن اذان در خانه که باعث دور شدن شیطان میشود
• و خواندن روزانه ۵۰ آیــه از قرآن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خدابخوادکسیروبالاببرهمیزندشزمین👌🏻
#زندگیتوباکسیمقایسهنکن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_واقعی
🌹میرزا احمد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی در بازار تهران دوکان غذاخوری داشت! مردم او را بهترین کاسب قرن می دانستند! پیرمردی بود قد بلند با چهره نورانی و دلنشین و محاسن سفید...
🌹بر پیشخوان مغازه زده بود "نسیه و وجه دستی داده میشود به قدر قوه!"
هر وقت کودکی برای بردن غذا برای صاحب کارشان می آمدند، لقمه ای چرب و لذیذ از گوشت،
🌹 کباب و ته دیگ زعفرانی درست میکرد و خود به دستانش در دهان میگذاشت و میگفت:
"مبادا صاحب کارش به او از این غذا ندهد و او چشمانش به این غذا بماند و من شرمنده خدا بشم"
🌹مرشد چلویی در سال ۱۳۵۷ در گذشت اما نام و یادش و هیچوقت فراموش نشد ..
روی سنگ قبرش نوشته بود: بهترین کافه قرن!
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
در یکی از جنگها نادرشاه پیرمردی را میبیند که با موی سپید مانند شیر میجنگد و شمشیر میزند! پس از پایان جنگ نادرشاه پیرمرد را به چادر خود فرا میخواند. پیرمرد میآید و ادای احترام میکند. نادر از او میپرسد اهل کجاست که چنین شمشیر میزند؟!
پیرمرد میگوید که اهل اصفهان است... نادر از او میپرسد: زمانی که اصفهان توسط اشرف و محمود افغان اشغال شده بود تو کجا بودی؟! در اصفهان نبودی؟! پیرمرد میگوید: “من بودم اما تو نبودی...”
📚به نقل از کتاب عبرتگاه تاریخ؛ از دکتر امیر هوشنگ آذر
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
خلبان های نابینا
دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپيما امدند،
زمانی که خلبانها وارد هواپیما شدند زمزمههای توام با ترس وخنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام كند دوربین مخفی بوده است.
اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده میشد چرا که میدیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، میرود.
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه میداد و چرخهای آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند.
در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
یکی از خلبانا به دیگری گفت:« میترسم یکی از همین روزا مسافرها چندثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن کنند و ما نفهمیم کی باید از زمین بلند شیم، اونوقت کار همهمون تمومه !»
شما اکنون و پس از خواندن این داستان کوتاه، با شیوه مدیریت در خیلی از جاها آشنا شدید!
👈 کانال حکایت نامه
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
👤بهرام ناصری فرد ، میلیاردر ایرانی
🌴بزرگ ترین نخلستان خصوصی جهان در دشتستان برازجان را با بیش از ۲۰۰ هزار نخل، وقف خیریه نموده است. خرماهای این نخلستان در زمان افطار ماه رمضان، در سفره های بوشهری ها به وفور یافت میشود.
🔹️ او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است، بازگو میکند ، میگويد:
🔹 " من در خانوادهای بسیار فقیر در روستای «شول برازجان» زندگی میکردم به حدی که، هنگامی که از بچههای مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال بیاورند، خانوادهام به رغم گریههای شدید من، از پرداخت آن عاجز ماندند.
🔹یک روز قبل از اردو، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلم من که برازجانی بود، به عنوان جایزه، به من یک ریال داد و از بچهها خواست برایم کف بزنند. غم وغصه من، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام نمودم.
🔹 دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار، ثروت زیادی به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم. در این زمان به یاد آن «معلم برازجانی» افتادم و با خود فکر میکردم که آیا آن یک ریالی که به من داد، صدقه بود یا جایزه؟
🔹 به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم: نیتش هرچه بود، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال، چه بود. تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد، او را یافتم در حالی که در زندگی سختی به سر میبرد و قصد داشت که از آن مکان کوچ کند.
🔹بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم: "استاد عزیز، تو حق بزرگی به گردن من داری". او گفت : " اصلاً به گردن کسی حقی ندارم." من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : " لابد آمدهای که آن یک ریال را پس بدهی".
🔹من گفتم : " آری" و با اصرار زیاد، او را سوار بر ماشین خود نموده و به سمت یکی از ویلاهایم حرکت کردم. هنگامی که به ویلا رسیدم، به استادم گفتم : " استاد، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال، از من قبول کنی و مادام العمر حقوق ماهیانه ای نزد من داری. " استاد خیلی شگفت زده شد و گفت: "اما این خیلی زیاد است."
🔹من گفتم: "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی، نیست". من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خود احساس میکنم.
🔸مرد شدن، شاید تصادفی باشد،
اما مرد ماندن و مردانگی کردن، کار هر کسی نیست.
🔸 ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ...
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" ﺷﻮﻧﺪ
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است.
ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ.
☝ #فقرافراموش_نشوند!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
📌داستان 🍃🌺
خياط هم در كوزه افتاد
در روزگار قديم در شهر ري خياطي بود كه دكانش سر راه گورستان بود . وقتي كسي ميمرد و او را به گورستان مي بردند از جلوي دكان خياط مي گذشتند .
يك روز خياط فكر كرد كه هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت كوزه اي به ديوار آويزان كرد و يك مشت سنگ ريزه پهلوي آن گذاشت .
هر وقت از جلوي دكانش جنازه اي را به گورستان مي بردند يك سنگ داخل كوزه مي انداخت و آخر ماه كوزه را خالي مي كرد و سنگها را مي شمرد .
كم كم بقيه دوستانش اين موضوع را فهميدند و برايشان يك سرگرمي شده بود و هر وقت خياط را مي ديدند از او مي پرسيدند چه خبر ؟ خياط مي گفت امروزسه نفر تو كوزه افتادند .
روزها گذشت و خياط هم مرد . يك روز مردي كه از فوت خياط اطلاعي نداشت به دكان او رفت و مغازه را بسته يافت . ازهمسايگان پرسيد : خياط كجاست ؟
همسايه به او گفت : خياط هم در كوزه افتاد .
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
داستان کوتاه.....
مردی ! نزد فقیهی رفت وگفت
ای عابد سوالی دارم، عابد گفت بگو
گفت:نمازخودم را شکستم
عابد گفت دلیلش چه بود؟
مردگفت:هنگام اقامه نماز دیدم دزدی
کفش هایم را ربود و فرار کرد برآن شدم که نماز بشکنم و کفشم را ازدزد بگیرم
و حال میخواهم بدانم که کارم
درست است یا نادرست؟
عابد گفت:کفش تو چند درهم قیمت داشت؟
مردگفت: ۵درهم
عابد گفت:اى مرد کار بجا و پسندیده ای
کرده ای زیرا نمازی که تومیخواندی
۲ درهم هم نمیارزید.!
✨❣✨❣
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
🔴 ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻛﺎﻓﻲ (ﺭﻩ) ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍﻱ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﺑﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﮔﺎﻭﺩﺍﺭﻱ از زبان ﺷﻬﻴﺪﺷﻴﺦ ﺍﺣﻤﺪ ﻛﺎﻓﻲ (ﺭﻩ):
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻲﻛﻨﻢ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﻲﺭﻡ، ﺷﻬﺮ ﺳﺎﻭﻩ ﺍﺳﺖ ﻧﺰﺩﻳﻜﻪ ﻗُﻤﻪ، ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ، ﻳﺎﺩﺗﻮﻥ ﻭﺑﺎ ﻭ ﻃﺎﻋﻮﻥ ﮔﺎﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﺎﻭﺍ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺮﺩﻥ، ﺗﻮ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﻈﻤﺖ ﭼﻬﺎﺭ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﻳﻚ ﻣﺜﻘﺎﻝ ﺷﻴﺮ ﻭ ﻛﺮﻩ ﻭ ﻣﺎﺳﺖ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻛﺴﻲ ﻧﺨﻮﺭﻩ، ﻣﺒﺘﻠﺎ ﻣﻴﺸﻪ، ﻣﺎ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺷﺪﻳﻢ ﻋﺼﺮﻱ ﺑﻮﺩ
ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺳﺎﻭﻩ، ﻳﻚ ﻭﻗﺖ ﺩﻳﺪﻡ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺷﻴﻨﺎﻱ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍ ﻭﺍﻳﺴﺎﺩﻩ، ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ؟
ﮔﻔﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍ ﺁﻣﺪﻥ ﺟﻠﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭﻱﻫﺎ ﺍﻳﻦ ﮔﺎﻭﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﺒﺘﻠﺎ ﻣﻲﺷﻦ ﺑﻪ ﻭﺑﺎ ﻭ ﻃﺎﻋﻮﻥ ﻓﻮﺭﻱ ﺳﺮ ﻭ ﺩﻡ ﺷﻮﻥ ﻣﻲﮔﻴﺮﻥ ﻣﻲﺍﻧﺪﺍﺯﻥ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻣﻲﺑﺮﻥ ﺗﻮ ﺻﺤﺮﺍ ﺁﺗﺶ ﻣﻲﺯﻧﻨﺪ...
ﮔﺎﻭ ﻳﻜﻲ ﺩﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ ﻳﻜﻲ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ، ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﮔﺎﻭﺩﺍﺭﻫﺎﻱ ﻣﻬﻢ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻛﻪ ﺩﻭ ﻫﺰﺍﺭﺗﺎ ﮔﺎﻭ ﺗﻮ ﮔﺎﻭﺩﺍﺭﻳﺶ ﺩﺍﺷﺖ، ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻣﺎ ﻭﺍﻳﺴﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻳﻚ ﻭﻗﺖ ﺩﻳﺪﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺟﺎﺩﻩ ﺳﺮ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﭘﺎﻡ ﺑﺮﻫﻨﻪ
ﺁﺳﺘﻴﻨﺎﺷﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﺎﻟﺎ ﻣﺜﻞ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻫﺎ، ﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺍﻡ ﺩﺍﺭﻳﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﻱ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻣﻦ ﺭﺩ ﺷﻪ ﺑﺮﻩ ﺁﻧﻮﺭ ﺧﻴﺎﺑﻮﻥ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺳﺎﻭﻩ، ﻳﻪ ﻭﻗﺖ ﺗﺎ ﺩﻳﺪ ﻣﻦ ﺟﻠﻮ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺩﻭﻳﺪ ﺁﻣﺪ، ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺟﻮﻥ ﻗﺮﺑﻮﻧﺖ ﺑﺸﻢ ﺁﻗﺎﻱ ﻛﺎﻓﻲ ﺟﺎﻥ ﻳﻪ ﺩﻋﺎﻳﻲ، ﻳﻪ ﺗﻮﺳﻠﻲ، ﻳﻪ ﺧﺘﻤﻲ، ﻳﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺳﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻱ، ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻲ؟
ادامه دارد...
#قسمت_اول
➥ @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی یک نفر اعرابی در بین سخنان حضرت (علیهالسّلام) فریاد زد:
«وا مظلمتاه».
حضرت علی (علیهالسّلام) او را به حضور طلبید، هنگامی که نزدیک شد، به او فرمود:
به تو یک بار ستم شده است و به من به تعداد مدر و وبر ظلم شده است.
مدر به معنی کلوخ و وبر به معنی کرک حیوانات است، و این کنایه از کثرت است. و در روایتی این اضافه آمده است:
هیچ خانهای از عرب نیست، جز این که مظلمه و حق من بر گردنشان است و از هنگامی که این جا نشستهام، همواره مظلوم بودهام.
#علامه_امینی
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#یک_داستان_یک_پند
✍در محوطه محل کار نشستهام، گربه سفیدی میبینم که در روی زمین و خاک غلت میخورد ولی دریغ از تغییر رنگ و چرک شدن موهای بدنش!!! با خود فکر میکنم اگر من یک پیراهن سفید بپوشم و فقط راه بروم بعد از یک هفته چرک میشود ولی این گربه اصلا موهای بدنش چنین نمیشود. چون لباس او ساخته از جانب خداست ولی لباس من ساخته دست من است. هر چیزی که خدایی باشد هرگز لک و چرک به خود نمیگیرد.
🆔@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh