هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
☕️ چای سبز را چه زمانی بنوشیم و چه زمانی از نوشیدن آن خودداری کنیم؟
👌بهترین زمان برای نوشیدن چای سبز
🔸 نیم ساعت قبل از ورزش کردن برای چربی سوزی
🔸در طول روز به عنوان آب سم زدا
🔸۲ ساعت قبل یا بعد از غذا یا بعد از صبحانه
❓در چه زمانی از نوشیدن چای سبز خودداری کنیم؟
❌صبح زود با شکم خالی
❌از مصرف چای سبز همراه با غذا خودداری کنید.
❌بیش از دو یا سه فنجان در روز مصرف نکنید.
❌به چای سبز شیر یا شکر اضافه نکنید.
❌از نوشیدن چای سبز در آخر شب خودداری کنید زیرا باعث بیخوابی می شود.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹دوشنبه تون
شادمان تر از هر روز
🍃🌹الهی دلتون پر از شادی
خونه تون پر از عشق
🍃🌹عشقتون پر از صداقت
نونتون پر از برکت
🍃🌹زندگيتون پر از صمیمیت
و امیدتون به خدا باشه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زبان هیچ استخوانی ندارد
اما آنقدر قوی هست که بتواند
قلبی را بشکند
پس مراقب حرف هایتان باشید
🕋به کانال ما بپیوندید 👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرارکنیم❤️
اکنون شگفتیهای زندگیم ازحرکت باز نخواهند ایستاد،
و عشق مرا به سمت هدفم سوق میدهد.
من باور دارم به هر آنچه تصور میکنم خواهم رسید.
خدایاسپاسگزارم❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آیه_گرافی☝️
🎥الم یعلم بان الله یری؟
🔰آیا او نمیداند که خداوند میبیند؟
📚سوره علق
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 ﷽💥
#حدیثگرافی
.💠 #پیامبر_مهربانی
⚡هرکس روزی ای دارد که حتما به آن خواهد رسید
.📖 اعلام الدین ص ۳۴۲
#حدیث_گرافی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#موج_احکام ☝️ #احکام_شرعی
اگر از طرف کسی برای خرید چیزی وکیل شدیم و تخفیف گرفتیم، میتوانیم آن مبلغ را برای خودمان برداریم؟
🔈 #گزیده_مراسم_حرم : حجت الاسلام موسوی بایگی
📱تلفن پاسخگویی به سؤالات شرعی و اعتقادی حرم مطهر رضوی 👈 ۰۵۱۳۲۰۲۰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🍃🌸🍃🌸🍃
ماهیگیری هر روز کنار برکه آب میرفت و قلابش رو مینداخت تو آب و تا شب صبر میکرد. همه همکاراش تا شب چندین و چند تا ماهی صید می کردن، اما ماهیگیر داستان ما هیچچی گیرش نمیاومد. ازش پرسیدن تو چرا اصلا" ماهی نمیگیری؟؟ گفت نمیدونم. قلابش رو نگاه کردن. دیدن قلابه صافه. گفتن تو با این قلاب صاف که نمیتونی ماهی بگیری. گفت من با همین قلاب صاف ماهی میگیرم. روزها گذشت و همین ماجرا تکرار شد. داستان به گوش پادشاه اون سرزمین رسید که آدم ابلهی پیدا شده که میخواد با قلاب صاف ماهی بگیره. گفت بیارینش پیش من. به ماهیگیر گفتن پادشاه میخواد تو رو ببینه. گفت من میخوام با قلاب صاف ماهی بگیرم، وقت ندارم. به گوش پادشاه رسید. متعجب شد که این چهجور آدمیه که دعوت پادشاه رو رد میکنه. شبانه شال و کلاه کرد و رفت خونه ماهیگیر. پادشاه به مرد گفت تو چجور ماهی ای قراره بگیری که حتی وقت دیدن پادشاه رو نداری؟؟ گفت قبله عالم من ماهیمو صید کردم.... من با قلاب صاف پادشاه عالم رو صید کردم.
قلاب که راست باشه، پادشاهان عالم را صید میکنیم. به محض اینکه نیت راست و درست باشه و وقتی با خودمون چهل روز صادقانه فکر کردیم دروغگویی، ظلم، مال مردم خوردی و هزار کار بد بده و کنار گذاشتیم، سعادتمندیم... با دروغ به هیچ جا نمیرسیم...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
#داستان_کوتاه
زن جوانی به پدرش شکایت کرد که زندگی سخت و دشواری دارد.
پدرش به او گفت: با من بیا، می خواهم چیزی نشانت بدهم.
پدر دخترش را به آشپزخانه برد و آنجا سه کتری آب را روی اجاق گاز گذاشت تا حرارت بینند.
در همین حال او چند هویج را تکه کرد و آنها را درون اولین کتری ریخت تا بجوشد.
بعد در کتری دوم دو عدد تخم مرغ گذاشت و در کتری سوم مقداری قهوه ی آسیاب شده ریخت. دقایقی بعد مرد هویج ها را در کاسه ای قرار داد، تخم مرغها را پوست کند و آنها را در کاسه ی دیگری گذاشت و قهوه را هم در فنجانی ریخت و آن گاه همه را جلوی دخترش گذاشت.
دختر که حوصله اش سر رفته بود، پرسید: این کارها برای چیست؟
پدرش جواب داد: هر یک از این ها به ما درسی برای روبه رو شدن با مشکلات می دهند.
هویج ها ابتدا سخت و محکم بودند اما وقتی پخته شدند، نرم شدند.
تخم مرغ ها شل بودند و پس از آنکه جوش خوردند سخت شدند.
اما قهوه آب را به چیزی بهتر تبدیل کرد.
بعد پدر در ادامه ی صحبتش گفت: عزیزم تو می توانی برای چگونه برخورد کردن با مشکلات تصمیم بگیری. می توانی بگذاری تحت تاثیر آنها ضعیف شوی، یا می توانی آنها را به چیز مفیدی تبدیل کنی. همه چیز به تو بستگی دارد.
نتیجه ی اخلاقی:
اگر با مشکلات برخورد درستی بشود، سبب پیشرفت می گردد.
#داستانهای_آموزنده
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔴جوان کفن دزد
#داستان_فوق_العاده_زیبا
یک روز معاذ بن جبل در حالی که گریه می کرد به رسول اکرم (ص) وارد شد و سلام کرد، حضرت بعد از جواب سلام علت گریه اش را جویا شد. معاذ عرض کرد: یا رسول اللَّه جوانی رعنا و خوش اندام بیرون خانه ایستاد و مانند زن بچه مرده گریه می کند و در انتظار است که شما به او اجازه ورود دهید وحضرت اجازه ورود دادند جوان وارد شد. حضرت فرمودند: ای جوان چرا گریه می کنی؟ جوان گفت: ای رسول خدا گناهی مرتکب شده ام که اگر خدا بخواهد به بعضی از آنها مرا مجازات کند، بایستی مرا به آتش قهر دوزخم برد و گمان نمی کنم که هرگز مورد بخشش و آمرزش قرار بگیرم. حضرت فرمود: آیا شرک به خدا آورده ای؟ گفت نه. حضرت فرمود: قتل نفس کرده ای؟ گفت نه. حضرت فرمود: بنابراین توبه کن که خدا ترا خواهد بخشید و لو بزرگی گناهانت به اندازه کوهها عظیم باشد.
گفت: گناهانم از آن کوههای عظیم بزرگتر است. حضرت فرمود: پروردگار متعال گناهانت را می آمرزد و لو به بزرگی زمین و آنچه در آن است، بوده باشد. جوان گفت: گناهان من بزرگتر است. حضرت با حالت غضب به او خطاب فرمود: وای بر تو ای جوان گناهانت بزرگتر است یا خدای متعال؟ جوان تا این سخن را از پیغمبر شنید خودش را به خاک انداخت و گفت منزه است پروردگار من، هیچ چیز بزرگتر از او نیست. در این موقع حضرت فرمود: مگر گناه بزرگ را جز خدای بزرگ کسی دیگر هست که ببخشد؟ جوان گفت: نه یا رسول اللَّه.
جوان گفت: یا رسول اللَّه، هفت سال است که به عمل زشتی دست زده ام؛ به گورستان می روم و قبر مردگان را نبش کرده و کفن آنها را میدزدم. این اواخر شنیدم دختری از انصار از دنیا رفته. من هم طبق معمول به منظور سرقت کفن او به جستجوی قبرش رفتم. تا اینکه قبرش را پیدا کردم رویش یک علامت گذاشتم تا شب بتوانم به مقصودم برسم و کفن را بربایم. سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود آمدم سر قبر دختر و گورش را شکافتم. جنازه دختر را از قبر بیرون آورده و کفنش را از تنش بیرون آوردم، بدنش را برهنه دیدم آتش شهوت در وجودم شعله ور شد نگذاشت تنها به دزدی کفن اکتفا کنم، از طرفی وسوسه های فریبنده نفس و شیطان، نتوانستم نفس خود را مهار کرده و خود را راضی به ترک آن کنم. خلاصه آنقدر ابلیس، این گناه را در نظر زیبا جلوه داد که ناچار با جسد بیجان آن دختر به زنا مشغول شدم بعد جنازه اش را به گودال قبر افکندم و بسوی منزل برگشتم. هنوز چند قدمی از محل حادثه نرفته بودم که صدائی به این مضمون بگوشم رسید: ای وای بر تو از مالک روز جزا چه خواهی کرد؟! آن وقتی که من و تو را به دادگاه عدل الهی نگه دارند؟! وای بر تو از عذاب قیامت که مرا در میان مردگان برهنه و جُنب قرار دادی؟!
بله یا رسول اللَّه شنیدن این کلمات وجدان خفته مرا بیدار کرد تا اینکه به حکم وظیفه وجدان برای بخشش گناهانم از خدای بزرگ خدمت شما آمده ام تا به برکت وجود شما خداوند از سر تقصیرات من درگذرد. اما به نظرم به قدری گناهانم بزرگ است که حتی از بوی بهشت هم محروم خواهم ماند. یا رسول اللَّه آیا شما در این مورد نظر دیگری دارید که من انجام دهم؟! پیغمبر اکرم (ص) فرمود: ای فاسق از من دور شو. زیرا ترس از آن دارم که آتشی بر تو نازل شود و عذاب تو مرا متأثر کند. جوان گنهکار از پیش روی پیغمبر رفت و پس از تهیه مختصر غذائی سر به بیابان گذاشت و در محلی دور از چشم مردم به گریه وزاری و توبه پرداخت، لباسی خشن بر تن و غل و زنجیری هم به گردن انداخته آنگاه با تضرع و زاری روی به آسمان کرد و مناجات کنان پروردگار خود را میخواند، بارالها هر وقت از من راضی شدی به رسولت وحی نازل کن تا مرا مژده عفوت دهد و اگر نه آتشی بفرست تا در این دنیا به کیفر اعمالم معذب شوم. زیرا من طاقت عذاب آخرت تو را ندارم.
دیری نپائید که در اثر نیایش صادقانه اش، خداوند رحیم او را عفو فرمود و بر پیامبرش این آیه را فرستاد: «و الّذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواللَّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الاّ اللَّه...»(1) رسول خدا از نزول این آیه شریفه در جستجوی جوان مذبور بر آمد و معاذبن جبل تنها کسی بود که اقامتگاه آن جوان را بلد بود و نشان پیغمبر(ص) داد. حضرت با گروهی از یارانش به محل آن جوان آمدند. وقتی که رسیدند دیدند که جوان از ترس عقوبت الهی دست نیایش بسوی حقتعالی دراز کرده و همچون ابر بهاران از دیدگانش اشک می بارد جلو آمده غل و زنجیر را از گردنش برداشتند و بوی مژده آمرزش و عفو الهی را رساندند. سپس رو به اصحاب کرده فرمودند: جبران کنید گناهان خود را همانطور که بهلول نبّاش جبران کرد.
📚(1) آل عمران،134.
📚منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
✨﷽✨
#سبک_زندگی_شهدا ♥️
یکی از دوستان شهید خرازی میگوید : حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود كه: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!»
بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او كه ایام زندگیاش را دائماً در جبهه سپری كرده بود اینك بانویی پارسا را به همسری برمیگزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر كبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد.
لباس دامادی او پیراهن سبز رزم بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یك قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، كادو كرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نكنی!» فردا صبح حسین با تكیه بر وجود شیرزنی كه شریك زندگی او شده بود به جبهه بازگشت...
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
✨#حکایت
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان