هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
4_5873105234519130441.mp3
14.17M
💠فایل صوتی #قرار_عاشقی با حضرت دوست 💠
✅ارسال برای آنان که آرامششان آرزوی شماست.
🔺 #فقط_کافیست_یک_بار_گوش_کنید .
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سلام💐
به ماه خداخوش آمديد🌹
۴شنبه تون عالی
الهی
یه روزخوب
یه روزعالی
یه روزموفق
یه روز پربرکت
یه روزشاد و
یه روزسرشارازبهترینها را
پیش روداشته باشیـد
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تلنگر ❌
⚠️در کنار کـودکان سـیگار نکشـید
👈 دود سیگار باعث میشود کودکان در معرض ابتلا به عفونت گوش، ذات الریه٬ آماس نایژه و سرفه و همچنین آسم شوند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍒داستان واقعی آموزنده🍒تحت عنوان👇
#همسایه_خاله
قسمت دوم
اما نمیدانستم همون سامان عشق وهمه کسم میشه روزها گذشت من وسامان فقط به هم نگامیکردیم هیچکدام جرات حرف زدن نداشتیم تا اینکه روزی راهی مدرسه شدم ساعت هفت ونیم می شد که رفتم سرراه سامان ودیدم احساس میکردم تمام زندگیم دست اوبود تا دیدمش هول شدم از شادی دست وپام میلرزید اومد جلو سلام کرد منم جوابش ودادم کاغذی داد دستم وباشرم سرش وانداخت پایین ودورشد منم از تپش قلبم داشتم می مردم از خوشحالی نامه را گذاشتم جیبم وراهم ورفتم تا به یک جای خلوت که ایستگاه اتوبوس بود رسیدم نشستم باخیال راحت نامه را خوندم که توش تمام حرفهای دلم ونوشته بود نامه را دوبار خواندم از خوشحالی تو پوست خودم نمی گُنجیدم انگار دنیا شده بود من وسامان رسیدم مدرسه درسم تموم شد وراهی خونه شدم
به خونه رسیدم فورا رفتم اتاقم نامه را باز کردم وچند بار خوندم چند بار نامه رابوسیدم ونشستم جواب نامه را بنویسم جوابش ونوشتم ویک جا قایمش کردم تا صبح اون شب وخوب یادمه که اصلا آرام وقرار نداشتم در حسرت صبح بودم که خوابم برد روزش از خواب بیدارشدم وبون صبحانه راهی مدرسه شدم که مبادا سامان بیاد ومن نباشم رسیدم همون سر قرار که سامان منتظر بود منم نگاهی به اطراف کردم ورفتم جلو سلام کردم ونامه را دادم دستش وزود رفتم چند روزگذشت با جواب نامه من سامان غیب شد برام جای تعجب بود آخه من تویه نامه نوشته بودم دوستت دارم ولی چرا غیب شد تا اینکه صبح روز بعدش سامان ودیدم سلامی کرد وگفتتوخونه مشکلی داشتیم بخاطر این خبری ازم نبود منم سری تکان دادم وگفتم مشکلی نیست پیش میاد ازاون روز به بعد رسما من وسامان دوست شدیم کم کم قرارها نامه ها زنگها رد وبدل میشد تا به دوسال طول کشید من شدم ۱۵ سال سامان شد ۱۹ سال که راهی خدمت سربازی شد ومن وتنها گذاشت تنهای تنها که اون اوایل رفتنش حتی دوروز پشت سرهم غذا هم نمیخوردم حتی مادرمم بوبرده بود که من بی قرارم ولی احتیاط میکردم خودم به مریضی میزدم تا بخوابم وچشم از این دنیای بی سامان بسته باشد تااینکه روزی .........
ادامه دارد⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی روزم را با نام تو آغاز میکنم
در انتظار رحمتت نشستہ ام
بدهی ڪریمی
ندهی حڪیمی
بخوانی شاکرم
بـرانی صابـرم
الهی به امید تو
برای شروع یک روز عالی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🍒داستان واقعی آموزنده🍒
تحت عنوان👈 #همسایه_خاله
قسمت سوم
تا اون روز تلفن خونمون زنگ زد گوشی وبرداشتم سامان بود
عزیز ترین عزیزی که داشتم
گفت که خدمتم وتقسیم شدیم به امید خدا فردا برمیگردم شهرستان برای مرخصی منم داشتم از آمدن سامان از خوشحالی دق میکردم بلند شدم دستی به سرو روم کشیدم که فردا قراره سامان بیاد صبح روز بعدتو راه مدرسه بودم که سامان ودیدم به همدیگه سلام کردیم وگفت امروز مدرسه نرو کمی باهم بگردیم منم ازخدام بود اون روز وازمدرسه بدون اجازه غیبت کردم وتا ظهرباهم بودیم وقتی برگشتم خونه انگار به زندان میرم آخه باید از سامان دور می شدم سامان که چی مثل بت همدیگه رامی پرستیدیم آنقدرشیفته هم بودیم که نگو چند روز گذشت قرارهای من وسامان ادامه داشت تا سامان برگشت سربازی ومنم اون روز راهی مدرسه شدم باهزاردروغ وکلک غیبت یک هفته ایم ودرست کردم ورفتم سرکلاس ولی درکل درسم استراحت وخواب وزندگیم شده بود سامان خیلی دوستش داشتم دوسال سربازی وباهزاردردسر ومشقت گذشت من شدم ۱۷سال سامانم ۲۱ سال اون آقای شده بود برای خودش منم خانمی زیبا وخوب اون روزها یادمه خواستگارزیاد داشتم ولی خانوادم مخالفت میکردند منم خوشحال بودم که من وبه هرکس نمیدن من مال سامانم وبس ...
قرارهای دور را دور باسامان داشتیم بهم قول ازدواج دادو منم روقولش حساب کردم چند ماهی گذشت روزی مادر سامان سرزده اومد برای اجازه . خواستگاریم دیگه داشتم سکته میکردم ازخوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم مادرمم بامادرش حرف زد وشمارش و گرفت که بهتون خبر میدم شب که پدرم اومد خونه مادر م موضوع و بهش گفت وشرایط خانواده سامان وشرح داد پدرمم گفت هنوز زوده برای ازدواج ولی بگو بیان تا ببینیم سمیه چی میگه اختیار افتاد دست من وبایک.. بله ...گفتن کارم حل بود .روزبعد مادرم زنگ زد به شماره مادر سامان گوشی وبرداشتن گفتن اشتباست مادرم چند بار گرفت بازم گفتن اشتباست
ادامه دارد ⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
پنجشنبه است
همان روزے ڪه
اموات میایند به آسمان
میایند به سمت نزدیکانشان
دستشان ازدنیاڪوتاه است
ومحتاج یادڪردن ماهستند
🌹بافاتحه وصلوات روحشان راشاد کنیم🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
همدیگر رادور میزنیم
تا زود به مقصد برسیم....
غافل از اینکه
زمین گرداست و
باز به هم می رسیم...!!
💫اللهمَّعَجّللِوَلیکَِالفَرَج💫
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا!
دراین شب
تو رابه مهربانیت قسم
دلهای گرفته را،شاد
دستهای نیازمندرا،
بی نیازفرما
وقلبی نورانی،تنی سالم
خیالی راحت وزندگی آرام
نصیب دوستانم بگردان
#شبتون_بخیر
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
چونڪه صبح
آمد وچشمم باز شد
خلقـتم بـاخـالقم همـراز شد
غرق رحمت
میشودآنروز ڪه
صبحش بانام"تو"آغــاز شد
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم🌺
🍀الهی به امیدتو🍀
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
سلام🌹به شانزدهمین روز رمضان خوش آمدید
نمازوروزه هاتون قبول درگاه حق🌹
امروزچهارچیـزبرایتـان آرزومیکنـم :❣
١-نگاه خدا
٢-سلامــتی
٣-آرامــــش
٤-شــــادی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍒داستان واقعی آموزنده🍒
تحت عنوان #همسایه_خاله
قسمت چهارم
مادرم اون روز همون شماره را چند بارگرفت اما میگفتن اشتباست ماپسری به اسم سامان نداریم دیگه داشتم سکته میکردم دنیا دور سرم می چرخید ازعصبانیت آرام وقرارنداشتم مادرمم گفت توچرا عصبانی هستی شاید مادرش شماره را اشتباه داده سوادکافی نداشت که .منم فقط نگاش میکردم تا اینکه جرقه ای به کله ام زد که ای کاش اینطور نمیشد بلند شدم راهی خونه خاله ام شدم رسیدم خونشون نرفتم داخل مستقیم در خونه سامان وزدم آخه نمیدونم یادتون باشه یانه. گفتم سامان همسایه خاله ام اینا بودن رفتم در زدم دختری جواب داد منم گفتم یک لحظه تشریف بیارید بیرون اونم آمدن جلو در گفتم اینجا خونه سامانه . اونم گفت نه ما سامان نداریم گفتم حتما ازاینجا رفتن دختره گفت کی ازاینجا رفته گفتم خونه سامان اونم باتمسخر گفت تا یادم باشه ۲۷ساله اینجا خونه ماست منم گفتم پس چطور سامان ونمیشناسی اون هم قسم خورد که ما سامان نداریم دوتا برادردارم که یکشون محسنه ویکی شونم علیرضا منم گفتم ببخشید اشتباه اومدم ازاونجا دور شدم ورفتم ولی وسط راه پشیمان شدم و دوباره برگشتم ودرو زدم اینبار زنی جواب داد بازم اونو کشیدم بیرون گفتم سامان کواونم باتعجب گفت دختر خانم ما سامان نداریم واسه چی میخوای. منم گفتم باهم همکلا سی هستیم به دروغگفتم اومدم برای جزوه کتابها م که امانتی بهش دادم اون خانم گفت ما همچین پسری نداریم دوتا داریم یکیشون تازه ازسربازی برگشته که درس نمیخونه یکیشونم کلاس دوم راهنمایی درس میخونه منم گفتم پس اون پسره که سربازه اسمش چیه اونم گفت محسن ومیگی اون که تازه ازسربازی اومده درس نمیخونه من گفتم اسمش محسنه اونم گفت
ادامه دادارد⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
✨مودب باش وقتی
قدرتمندی
💫صادق باش وقتی
که فقيری
💫ساده باش وقتی
ثروتمندی
💫سکوت کن وقتی که
خشمگینی
💫وبدان الماس ازتراش
✨وانسان ازتلاش میدرخشد !
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_شبانه
مهم نیست
که قفلهادست کیست
مهم اینست
که کلیدها دست خداست
دراین شب زیبای زمستانی ازته دل..
دعامیکنیم شاه کلیدتمام قفلها را
ازخداوندهدیه بگیرید...
#شب_بخیر
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❁﷽❁☆الهی به امیدتو☆
هرصبح که بانام توآغازشود
درسینه نزول رحمت احرازشود،
یارب توگواهی که زیک بسم الله،
صدره به محمدوعلی بازشود
#سلام_روزتون_پرازبرکت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍒داستان واقعی آموزنده🍒
تحت عنوان👈 #همسایه_خاله
قسمت پنجم وپایانی
......... من گفتم اسمش محسنه؟اونم گفت
آره. داشتم شاخ درمیاوردم گفتم خانم اون سامانه نه محسن خنده ای کرد وگفت من بچه های خودمو نمی شناسم اون لحظه انگار از ده طبقه پرتم کردن یک لحظه به کله ام زد عکسی که سامان بهم داده بود از کیفم درآوردم وگفتم خانم این پسره سامان ومیگم زنه تا عکس ودید خشک شد گفت این محسنه نه سامان گفتم مادرش کیه گفت منم دیگه داشتم سکته میکردم معلوم شدکه بهم دروغ گفته مثل مجسمه به زنه خیره شده بودم دوبار سه بار صدام زد منم جواب دادم گفتم ببخشید سرم وانداختم ورفتم هرچی صدام زد جواب ندادم تا به خونه رسیدم معلوم شدکسی که ۴سال من صداش میکردم سامان اسمش محسن بوده به خونه رسیدم گیج بودم رفتم اتاقم دروبستم ویک ساعت گریه کردم انگارتمام اعضای خانوادم واز دست داده بودم زمان گذشت دوسه روزی سپری شد که هرثانیه برام ازمرگ هم بدتر بود تا اینکه روزی تلفن خونمون زنگ خورد گوشی وبرداشتم سامان بود با خنده سلامی بهم کرد وگفت چرا رفتی در خونمون با چه اجازه ای منم گفتم توچرا دروغ گفتی اونم با کنایه گفت من دروغ نگفتم باهم بودیم قول دادم بیام خواستگاریت که اومدم مادرم تورا نپسندید گفتم اون زنه که اومد مادرت نبود من مادرت ودیدم اونم انگارنه انگار گفت خودم میدونم اون زن باپول نقش مادرم وبرام بازی کردمن نه قصد ازدواج باتورا داشتم نه هیچی چون من قسم خورده دختر خاله تم نگو اون چهارسال مسخره دست سامان تقلبی ودختر خاله م شده بودم بعد باخنده گفت درهرصورت من شَرت بسته بودم بالیلا که باتو باشم اونم الان برنده شدم دیگه مزاحمم نشو منم گیج بودم باورم نمی شد چهارسال ازبهترین روزهای زندگیم وصرف یک عشق مسخره شرت بندی طلف کردم دراون روزها ضربه ای سنگین بهم وارد شد دیگه همه چیز برام دروغ بود همش سیاه وحیله وکلک بود من روزگارم وباختم برای یک نگاه یک هوس زودگذر خودم وآبرومو داده بودم دست یک پست عوضی که بهش فرمان میداد حسرت خیلی چیزها رودلم هست اون قرارهای کثیف که من باهاش صادق بودم اما اون با اون حرفهاش من خام خودش کرده بود
الانم واسه این سرگذشت خودم ونوشتم تا درس عبرتی برای دختران ساده دل یا پسران جوان امروزی بشه این وبدونند یک دوستت دارم ساده گفتن یا تو عشقمی وزندگیمی برای انسان آینده نیست همش پوچ وبیهوده است ما باخیالات همدیگه بازی میکنیم بعداهم شنیدم از لیلا هم جداشده اونم مسخره دستش بود .ما فقط بخاطر هوس دروغ میگیم میدونم الان بهم مسخره میکنید این داستان ومی خونید ولی باور کنید هیچکس در این دنیا یک رونیست همه نقاب زده اند برای منفعت خودش برای تخلیه احساسات زودگذرش من که شکست خوردم ولی
🍒 شما جوانان مواظب باشید شاید روزی شکل شکست شما فرق کند اما درهر صورت شکست همون داغون شدنه فرقی ندارد
الانم باوجود گذشت چند سال هنوز جای اون دروغها درزندگیم دیده میشه من که شکست خوردم ولی شما راقسم میدم مواظب خودتون باشید .... ...🍒
پایان
======================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
کمی از وقتتون رو هم با بزرگترهاتون بگذرونید
همه چیز تو گوگل پیدا نمیشه ..
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#متن_شب
شب باتمام یک رنگیش
چه ساده آرامش میبخشد
چه خوب میشد ماهم مثل شب باشیم
یکرنگ ولی آرام بخش
خدایاهمهی ما راعافیت بخیربگردان
شبتون درپناه خدا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#مخصوص_متاهل_ها
🔴 زندگی مشترک به روی دو پایه #عشق_و_محبت و #رفع_نیاز بنا شده است
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#همسران_بهشتی👆لطفا عضو بشین
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❁﷽❁الهی به امیدتو
خدایا !
به ذکر نام زیبایت
و نیایش لحظه هایت
وجود زمینیام راملکوتى گردان
تا آنچه
تو میخواهی باشم
و ازآنچه
من هستم رهاشوم
که تو بی نیاز ومن غرق نیازم
#سلام_روزبخیر
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
روز هجدهم
میرسد آوای تیغی پشت مسجدهای شهر
قاتل مولایمان شمشیر صیقل می دهد
#حیدررر_حیدرررر
#امیرحسین_چراغی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍒داستان واقعی تحت عنوان👇 #کمینگاه_شیطان🍒
من زنی 21ساله ومتاهل هستم
بابغض وگریه مینویسم....
▪️مثل بیشتر خواهر و برادرا
منم مشکلم از این دنیای_مجازی شروع شد
دنیای مجازی میتوان استفاده درست از آن کرد اما راه نفوذ قوی شیطانم هست.
😞من یه دختر دیندار ومحجبه هستم الحمدلله البته اگر مانده باشم....
👥یه روزی توی یه گروه مذهبی رفتم که پر بود ازخواهران وبرادران اما نگاه کردم هیچ کدوم از خواهران اسم و حتی عکس پروفایلشون دخترانه نیست...
🔸یکدفعه مدیر گروه آمد شخصیم یه برادر با ایمان که سبحان الله سلام و قوانین گروهم را اینقد باشرم و حیا گفتن که تعجب کردم.....
💠گفتن که باید تصویر پروفایل و حتی اسمم عوض کنم برای اینکه به عنوان یک زن شناخته نشم که برادران چت کنند منم گوش دادم و تغییر دادم و ازش تشکر کردم اونم گفت خواهرم تنها بخاطر رضای الله اینو گفتم فضای مجازی خیلی برای خواهران خطرناکه و خیلی از خواهران افتادن دام گرگها منم گفتم بله درسته.....
🔸من خیلی شنیدم و یه چند مورد و گفتم که حرف زدن من واین برادر شروع شد....
👌خیلی متقی ودیندار بودن در مورد خیلی از مشکلات دختر پسرا حرف زدیم ناغافل این دام شیطان بود😈
😥که هم من با این همه حجب و حیایی که داشتم حتی یه پسرم نمیتونست بهم حرفی بگه و هم اونم که سبحان الله نمونه اخلاق ومسلمانی بود....
😈بعد کم کم وارد مسایل شخصی شدیم گفتند خواهرم هیچ وقت اینجوری با کسی راحت درد دل نکردم من زنم رفته خونه باباش ازم طلاق میخواد به زور حجاب میکرد به زور نماز روزه میخوند همیشه به مامان بابام حرف زشت میزد هرکاری کردم نتونستم درستش کنم....
باهاش خوب بودم همیشه میبردمش گردش نمی گذاشتم آب تو دلش تکون بخوره اما نمیدونم چرا اون همش از بابا ومامانم بدش میمود مامانم حتی بدون اون نمتونست یه غذا بخوره اینقد مهربون بود...
هر روز براش یه چیز تازه میخرید خلاصه...
منم که متاهل بودم زندگیم خوب بود اما شوهرم بهم محبت نمیکرد گردش وتفریح نداشتیم همیشه این چهار دیواری مونده بودم شوهرم صبح زود میرفت شب دیر برمیگشت مشغول کار بود وقتیم برمی گشت خستگیشو رو بنده خالی میکرد...
با حرف نزدناش با اخم کردناش و میرفت سراغ قرآن خوندن 3 سال بود بهش میگفتم تحملت برام سخت شده منم گناه دارم....
همش کار و قرآن مطالعه که نشد منم نیاز دارم بهت اما گوش نمیداد..
هر چند که خیلی دوستم داشت بهم بی احترامی نمی کرد هیچ وقت اما سرد بود دوست داشتنشو ابراز نمیکردو...
منم گفتم برادرم منم اینا مشکلاتمه واقعا زندگی برام سخت شده نیاز دارم به محبت خلاصه هر کدوم گفتیم وگفتیم از مشکلاتمون هر روز بیشتر تا اینکه دیدیم وابسته هم شدیم اگه یه ساعت از هم خبردار نبودیم دنیا رو سرمون میریخت....
ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
=====================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
خدایا صبحدم
امروز نیز برآمد
درود بر جادههای
بی انتهای جبروتت
تو را عاشقانه فریاد می زنم
چون به تڪرار
اسم زیبایت عادت کردهام
🌹بسم اللہ الرحمڹ الرحیم🌹
🍃الهی به امیدتو🍃
@shamimrezvan👈
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
2_281926790090331116.mp3
4.02M
#جزء_نوزدهم👆
#قرآن_کریم
به روش تحدیر
باصدای"استادمُعتز آقایی"
(تندخوانی حدود نیم ساعت)
🌙اللهم صل على محمد و آل محمد
و عجل فرجهم🌙
#التماس_دعا
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
@shamimrezvan👈