یه پیرزنی بیمار بود... رسول خدا (ص) فرمود که فلانی، یک آهن زنگ زده، زنگار گرفته بیندازن تو آتیش، چی میشه؟!
گفت: خب اون زنگهاش، زنگارهاش میسوزه، از بین میره.وقتی میاد بیرون، میشه آهن خالص...
ببین ما آدما مثل همون آهن های زنگ زده ایم، بیماری همون کوره ی آتشینه...
گاهی وقتها خدا از سر لطف، التفات ما رو میندازه تو اون کوره. ما رو بیمار میکنه... چرا؟! تا ما رو خالص کنه.تا اون ناخالصی ها رو، اون زنگارها رو از دل و جان ما دور کنه...
💜🦋💜🦋
«از بیانات استاد رنجبر عزیز در تفسیر سوره #آل_عمران صفحه 68»
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
این خرمن ها رو ندیدی چه جوری هوا میکنن؟! و نمیدونی چرا هوا میکنن؟! خالص نیستن، قاطی دارن.کاه، پوسته، غبار؛ با دانه های گندم مخلوط اند. لذا کشاورزه میاد با اون چنگالک های خاصّی که داره میزنه زیر این گندم ها، گندم ها رو هوا میکنه.باد هم داره میاد، گرد و غبارا رو و پوسته ها و کاه ها رو با خودش میبره.دانه های گندم برمیگردند سرِ جاشون.درسته بالا پایین میشن، زیر و زبر میشن، به هم میریزن، آشفته میشن؛ امّا پاک و قیمتی میشن...
خداوند با اهل ایمان که مثل همون دانه های گندم مغزدار میمانن، دقیقاً رفتار اون کشاورز رو میکنه.یعنی گاهی وقتها با چنگالک گرفتاری های خودش، اینا رو هوا میکنه، پریشان میکنه، آشفته میکنه، زیر و زبر میکنه.چرا؟! تا پاک کنه.
💜🦋💜🦋
«از بیانات استاد رنجبر عزیز در تفسیر سوره #آل_عمران صفحه 68»
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
اون یک نفر گفت که من میدونم چی میگفت.چه میگفت؟!میگفت که مراقب بچّمون باش.معلّم گفت تو داستان رو از قبل میدونستی؟!گفت نه.پس از کجا میگی؟!گفت آخه مادر من وقتی که داشت از دنیا میرفت، به پدرم همین میگفت....
خب اون زن غرق شد، اون مرد هم با هر زحمتی بود به ساحل رسید، رفت سراغ تنها دخترشون.دختر رو بزرگ کرد.سال ها بعد از دنیا رفت، یه روز اون دختر داشت دفترچه های خاطرات پدرش رو جمع و جور میکرد، یک مرتبه رسید به همین خاطره ی سفر دریایی...پدرش نوشته بود که: همسرم بیماری داشت، بیماری لاعلاجی داشت و دکترها جوابش کرده بودند و گفته بودند به زودی خواهد مُرد.به همین خاطر من در اون سفر دریایی تا قایق نجات پیدا شد، دستم رو از دست او بیرون کشیدم و پریدم توی قایق تا به ساحل برسم، تا به دخترم برسم و دخترم رو بزرگ کنم و بعد نوشته بود که: چقدر مشتاق بودم تا با تو همسرم در اعماق اقیانوس جا بگیرم، امّا به خاطر دخترم ناگزیر بودم...
ببینید ظاهر ماجرا چقدر بی رحمانه، سنگدلانه.امّا واقع ماجرا، باطن ماجرا سرشار از رحمت و رأفت...دقیقاً کارهای خدا از همین قبیل و قُماشه.مصیبت ها یک چنین ظاهری دارند امّا با باطن زمین تا آسمان، ماه تا ماهی، عرش تا فرش فرق و فاصله دارند...
💜🦋💜🦋
«از بیانات استاد رنجبر عزیز در تفسیر سوره #آل_عمران صفحه 72»
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆